نقاب سکوت و بوی مرگ، میان کوچه‌های محله‌ای در کرج

خمار... مثل کودکان معتاد محله ملک آباد

جام جم سرا: ‌جایی دور‌تر از خیال‌های هر روزمان، جایی خارج از تصورات رویاییمان، جایی دور، جایی نزدیک، محله‌ای مجاور زندان قزل‌حصار، کمی دور‌تر از شهر، کمی دور‌تر از آبادی‌ها، «ملک آباد» با نقابی از سکوت و آرامش نفس می‌کشد.
کد خبر: ۷۷۰۶۴۶
خمار... مثل کودکان معتاد محله ملک آباد

آرامشش از خوشبختی مردمانش نیست، از خمودگیشان است؛ و سکوتش نه از سر رضایت، بلکه از بی‌نفسی و خستگی‌ است. ملک آباد همانجاست که هر سال، ده‌ها نوزاد، یعنی ده‌ها جان تازه در کوچه‌هایش دمیده می‌شود، اما هنوز کوچه‌ها بوی مرگ می‌دهند. جانهای تازه در میان دود‌ها و دم‌ها خموده می‌شوند و همرنگ جماعت. در کوچه‌ها کودکان بازی می‌کنند، و با هر خنده‌شان درد را از کوچه دور می‌کنند، اما در خانه‌ها، در زیر زمین‌ها، درد جولان می‌دهد، میان دود‌ها، میان پایپ‌ها، میان بسته‌های تلنبار شده کریستال.

یکی از مسئولین بخش ساوجبلاغ استان البرز می‌گوید: بسیاری از زندانیانی که از قزلحصار آزاد می‌شوند چون هزینه برگشت به شهر یا شهرستان محل زندگی خود را ندارند، یا خانواده‌هایشان که می‌خواهند مسیرشان برای رفتن به ملاقات هفتگی کوتاه بوده و هزینه‌بر نباشد، در ملک آباد ساکن می‌شوند؛ در نتیجه راه و چاه‌های بزهکاری و خلاف در این منطقه به سرعت آموخته می‌شود و بستر مساعدی برای گسترش معضلاتی چون اعتیاد فراهم می‌آورد.


اپیزود اول: مجمع الجزایر پاتوق

کوچه‌های پهن و خانه‌هایی با شکل و شمایلی غیر اصولی، در کنار همین خانه‌های تو سری خورده، ساختمانهای شیکی هم قد علم کرده‌اند و چهره محله را تغییر داده‌اند. کوچه‌ها می‌توانند بگویند ساکنانشان از چه قشری هستند. معماری و مدل ماشینهای پارک شده در کوچه می‌گوید که شغل غالب ساکنانش خرید و فروش مواد است. انتهای کوچه اما خرابه‌ای بی‌انتهاست که ظاهرا پر از زباله و سگ‌های ولگرد است، اما کمی پیش‌تر که می‌روی، دیوارهایی که برای تعیین حریم یک زمین خریداری شده توسط ملاکان کشیده شده‌اند، نشانه‌هایی دارند از حضور شبانه بی‌خانمان‌ها، آتشهای کم‌جانی که تنها دودی سیاه دارند تا جمعیتی که به گردشان جمع شده‌اد خیالشان آسوده باشد که سرما جانشان‌ را نخواهد گرفت.

همزیستی سگهای ولگرد و آدمهای محله که به حضور سگ‌ها عادت دارند هم نکته جالبی است. در انتهای کوچه‌هایی که به تازگی آسفالت شده‌اند، کنار یکی از پاتوق‌ها کودکی با سگ‌ها سرگرم است، به اهالی پاتوق که نزدیک می‌شویم، به جمعمان اضافه می‌شود. پدر و مادرش از اهالی پاتوقند و بی‌حوصله‌تر از آنکه به سوال‌هایمان جواب دهند. زن با لوله آلمینیومی که در دست دارد سرگرم است، مرد هم با سری خمیده یک ریز چیزی می‌گوید و با مردان دیگر صحبت می‌کند.
کودک اما کودکی‌اش را می‌کند. می‌دود، می‌خندد، با انرژی و کودکانه به کنارمان می‌آید و کودکانه از حضور غریبه‌ها خجالت می‌کشد، اما نگاهش می‌گوید از دیدن آدمهایی که شبیه بقیه نیستند خوشحال است.
او خوب می‌داند اصول زندگی بی‌خانمان‌ها را، او خوب می‌داند که چقدر باید چابک باشد و نزدیک شدن غریبه‌ها را به پدر اطلاع دهد، می‌داند که انتخابی پیش رویش نیست. می‌داند کمی که قد بکشد، یا فروشنده خواهد شد یا خریدار. او در پاتوق متولد شده و قد کشیده. در پاتوقی در انتهای کوچه مواد فروشهای ملک آباد. روزهای کودکی فرزند انسان در این خرابه‌ها، طعمه سگِ ولگردِ اعتیاد می‌شود.


اپیزود دوم: قلندوش

حیاط خانه بوی فاضلاب می‌دهد، حیاط نوری ندارد، وقتی وارد می‌شویم، مردی آرام و بی‌صدا لامپی می‌آورد و به سرپیچی که متصل است به سیمهایی که ناشیانه از تیر برق کوچه به حیاط کشیده شده‌اند، وصل می‌کند تا بتوانیم پیش پایمان را ببینیم. هنوز مجوزمان برای ورود به خانه صادر نشده.
پدر از پله‌های زیر زمین بالا می‌آید. و دو پسر ۷ و ۱۰ ساله هم به دنبالش می‌دوند. پسر کوچک‌تر بیش فعال است و تست اعتیادش مثبت. ایوان خانه منتهی می‌شود به واحد آپارتمان بالایی که شیشه‌هایش پرده‌ای ندارند، زنی پشت شیشه‌های زنگار گرفته نشسته و در آینه کوچکی که در دست دارد، جوشهای خیالی صورتش را می‌کند.


ساکنان طبقه بالا همگی مصرف کننده شیشه هستند. زیر زمین خانه اتاقی دارد دود زده، بوی تعفن مشام تازه واردان را می‌گزد. دیوار‌ها و وضعیت خانه می‌گوید کدبانویی در خانه نیست. مادر به شیشه اعتیاد دارد و مت‌آمفتامین موجود در خون بچه‌ها هم از پایپی که مادر چاق می‌کند بیرون آمده. خشونت و بی‌توجهی نتیجه‌ای‌ست که از داخل پایپ بلورین تمام مادرهای معتاد به شیشه بیرون می‌آید و به جان کودکانی می‌نشیند که هرگز نمی‌توانند مهر مادر را تجربه کنند.
پدر مدعی است که سالهاست مواد مخدر و محرک مصرف نمی‌کند. پسرک دور پدر می‌چرخد، از سر و کول پدر بالا می‌رود، می‌خواهد به تازه وارد‌ها بگوید که پدر دارد، پدری که به او توجه می‌کند، پدری که او را دوست دارد، می‌خواهد ثابت کند که برای پدرش مهم است. می‌خواهد به میهمانان حیاط خانه بگوید پدرش او را می‌بیند، برای اثبات این ادعا مدام روی نرده پشت سر پدر می‌رود، چانه پدر را به سمت خودش می‌چرخاند و حرفی می‌زند و چیزی می‌گوید و می‌خواهد با پدر همکلام شود. پا‌هایش را دو طرف شانه پدر می‌اندازد، می‌خواهد رابطه پدر و پسریشان را به رخ بکشد. اما پدر مدام او را پس می‌زند.

یکی از مهمانان می‌گوید: «خب یک دوری در حیاط بزنید شاید بچه دلش قلندوش می‌خواهد» و پسرک از روی شانه‌های پدر که دور حیاط می‌چرخد، سر به آسمان می‌ساید و عرش را زیر پا می‌گذارد از شادی، قلندوش پدر برایش بلند‌تر از هفت آسمان است. هر چند که او نتوانسته خانه را جایی امن کند برای رشد کودک مهربانی که دل از همه مربی‌هایش در جمعیت امام علی (ع) برده، هر چند که هدیه خانواده برای کودک هفت ساله‌ای که با ذره‌ای توجه می‌تواند دنیا را از آن خود کند و نگاه‌ها را به لبخندی بخرد، اعتیادی بوده که در خونش جولان می‌دهد.
اما او هنوز پدر را اولین مرد زندگی‌اش می‌داند. پدری که مدعی است سالهاست مواد مخدر و محرک مصرف نمی‌کند، اما در خانه‌اش زنی زندگی می‌کند که به شدت به مصرف شیشه معتاد است.


اپیزود سوم: توهم

روی پله تنها درمانگاه ملک آباد نشسته، نگاهش آنقدر حرف دارد که از شنیدن سکوتش کر می‌شوی. پایش باند پیچی شده. خونریزی‌اش بند نمی‌آید. درمانگاه گفته باید در بیمارستان معالجه شود. خواهر و مادرش کنارش ایستاده‌اند و مردی که کلاه بافتنی‌اش را تا بالای ابرو‌هایش پایین کشیده هم غضبناک کنارش نشسته.
مادر می‌گوید در خانه با هم دعوا کردند، پسر عصبانی شده و با لگد به در شیشه‌ای زده، شیشه انگشتهای پایش را عمیقا بریده. مردی که کلاه را تا بالای ابرو‌هایش کشیده، بیست ساله است. از دوازده سالگی به شیشه اعتیاد پیدا کرده. می‌گوید در محل کار، همکارانش گفته‌اند اگر شیشه مصرف کنی بیشتر می‌توانی کار کنی و در نتیجه درآمدت هم چند برابر می‌شود.
او هم در دنیای کودکی‌هایش به خیال اینکه می‌تواند با پول بیشتر شرایط بهتری برای خانواده‌اش فراهم کند، استقبال کرده از دانه‌های کریستالی که قرار بوده توانمندش کند، اما حالا آنقدر مغزش را تحت تاثیر قرار داده که به زنهای خانه تهمت ناروا می‌زند و مُصّر است که برادرش شیشه مصرف می‌کند. توهم خیانت و اعتیاد در میان خرابه‌های مغزش می‌لولد و هر روز زخمی نو به جان خانواده می‌زند. ۱۲ ساله که بوده تنها نان آور خانه‌شان بوده.
مرد خانه تنها امیدش را به ذرات بلورین شیشه بسته بود تا خانواده‌اش را حفظ کند و حالا نمی‌داند با خواهری که معتقد است آلوده به فحشا شده و مادری که شیشه مصرف می‌کند و برادری که معتاد شده چه کند. به خیالش آن‌ها تمام زحماتش را هدر داده‌اند. حتی لحظه‌ای نمی‌شنود و نمی‌پذیرد که این تصورات و تصویرهای ذهنی از خانواده‌اش همه نتیجه هشت سال لانه کردن اعتیاد در سلولهای مغزی است که حالا پر از توهم خیانت شده.


اپیزود چهارم: چرخه زندگی

به نقل از روابط عمومی جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی (ع)، این چرخه هر روز در ملک آباد و هزاران جای دیگر تکرار می‌شود. میان خرابه‌هایی که پاتوق به پاتوق زوزه ولگردی‌های اعتیاد می‌پیچد و هر روز طعمه‌ای جدید به قربانگاه می‌کشاند. در میان کوچه‌هایی که حیاطشان نور ندارد و بچه‌ها حسرت قلندوش پدر را تا ابد به دل دارند و در میان خانه‌هایی که نان آورانشان هر روز بیشتر از قبل به مسلخ اعتیاد خوانده می‌شوند و خانواده را هم با خود به عمق باتلاق می‌کشانند.
این چرخه هر روز کنار گوشمان تکرار می‌شود و بی‌صدا تکثیر می‌شود؛ اما گوش که تیز کنی می‌بینی در میان تمام هیاهوهای زندگی فریادی بلند است، فریاد قربانیان این چرخه که بی‌گناه و بی‌دعوت به مسلخ می‌روند. کودکان، معصوم‌ترین و آسیب پذیر‌ترین حاضران این چرخه، هر روز نگاه‌شان خسته‌تر می‌شود، هر روز کودکیشان بیشتر دود می‌شود، و هر روز بیشتر فراموش می‌کنند که می‌شود فریاد رسی باشد و دستشان را بگیرد و گزینه دیگری روی میز سرنوشتشان بگذارد.

***

نخستین «سمینار اعتیاد کودکان و نوجوانان در محلات معضل‌خیز» که ۲۶ و ۲۷ بهمن ماه توسط جمعیت امداد دانشجویی مردمی امام علی (ع) در دانشگاه تهران برگزار می‌شود، در پی این است که نگاه‌ها را ببرد به خانه‌های بی‌نور و خرابه‌هایی که محافظانش سگان ولگردی هستند که خود نیز اعتیاد به جان ماهیتشان افتاده. این سمینار می‌خواهد چراغی به زوایای تاریک زندگی کودکانی بیاندازد که بی‌انتخاب و بی‌گناه در باتلاق اعتیاد دست و پا می‌زنند. می‌شود صبحی شد در شام تاریک خرابه‌های ملک‌آبادهای این دیار. (ایسنا)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
فرزانه
United States
۱۹:۴۸ - ۱۳۹۳/۱۱/۲۶
۰
۰
مسئولین مرتبط كلاهشونو بالاتر بزارند

نیازمندی ها