‌محمدعلی علومی، نویسنده:

گنجینه ادبیات خود را فراموش کرده‌ایم

محمدعلی علومی از ‌ نویسندگان شناخته شده‌ای است که در آثارش به دنبال بیان داستان‌هایی می‌رود که در آنها قومیت‌های مختلف کشورمان را زنده می‌کند. این اتفاق چندی است ‌ در ادبیات داستانی ما کمرنگ شده و کمتر شاهد آن هستیم. با این نویسنده درباره این موضوع گفت‌وگویی کرده‌ایم تا نظر او را درباره دلایل کمرنگ‌شدن حضور قومیت‌ها در ادبیات امروز جویا شویم.
کد خبر: ۶۳۹۷۹۹
گنجینه ادبیات خود را فراموش کرده‌ایم

یکی از اتفاقاتی که در یک دوره زمانی خاص در ادبیات داستانی کشورمان اثرگذار بود، موضوع ورود قومیت‌ها به داستان‌ها بود. این اتفاق ریشه در چه چیزی داشت؟

ادبیات قومی در کشوری به وسعت ایران شامل خرده‌فرهنگ‌ها می‌شود؛ کرد، بلوچ، خراسانی و... همه و همه را در بر می‌گیرد، اما مهم‌ترین ویژگی این ادبیات را می‌توان شفاهی بودن آن دانست چرا که از طریق فرهنگ عامه مردم به وجود آمده و دارای سابقه‌ای چند هزار ساله است. نگاه به ادبیات قومی در ایران مراحلی را گذرانده و هنوز ‌ در حال گذراندن مراحلی است. زمانی این نگاه صرفا گزارشی بود و به بیان گزارشی از آداب،رسوم، باورها و قصه‌های رایج میان قومیت‌های مختلف می‌پرداخت و فقط در حد یک گزارش صرف انعکاس پیدا می‌کرد.

‌نخستین بار چه زمانی این اتفاق افتاد؟

اولین کسانی که به این نوع فرهنگ دقت علمی داشتند، غیر ایرانیانی بودند که در کشور ما حضور پیدا کردند، به طور مثال یک نظامی انگلیسی در کرمان ماموریت داشت و طی این ماموریت افسانه‌های جنوب ایران را در کشورش منتشر کرد. بعد از چنین اتفاقاتی بود که پیرامون فرهنگ قومی ایران روشمندتر ‌شدیم و فهمیدیم این قصه‌های شفاهی جزئی از فرهنگ ماست و درصدد گردآوری آنها به شیوه‌ای روشمند برآمدیم. سپس کسانی چون استاد انجوی شیرازی که مشهور به پدر فرهنگ مردمی ایران است، در این عرصه زحمات بسیاری کشیدند. از اینجاست که در آثار نویسندگانی چون ابوالقاسم فقیری، امین فقیری و احمد محمود، مردم حاشیه‌ها و روستاها هم به ادبیات آمدند.

نمونه‌های موفق در ورود خرده‌فرهنگ‌ها به‌‌ ادبیات داستانی از نظر شما کدام آثار است؟

استادان بسیاری در زمینه بیان خرده‌فرهنگ‌های جامعه داستان‌های خوبی دارند؛ مانند گور وگهواره اثر غلامحسین ساعدی یا بعضی داستان‌های سیمین دانشور و جلوتر هم که می‌آییم کارهای یوسف علیخانی یا محمد شریفی در کتاب باغ اناری‌ اما به نظر من با وجود تلاش‌هایی که انجام شده هنوز اتفاقی که باید در این عرصه نیفتاده‌ و باید بتوانیم خرده‌فرهنگ‌ها را به عنوان یک گنجینه ادبی به قصه‌ها بکشانیم، چرا که این عرصه هنوز جای کار فراوانی دارد و با توجه به قابلیت‌های موجود در این عرصه می‌تواند شکلی قدرتمند و ادبی پیدا کند.

شیوه‌ای که مارکز یا آستوریاس برای بیان اقلیمی و سرخپوستی وارد ادبیات می‌کنند بسیار جالب است، چرا که آداب و رسوم سرخپوست‌های آمریکای لاتین را مانند گوهری ارزشمند و یک گنجینه غنی در قالب داستان ارائه می‌کنند که چنین کاری یکی از نیازهای اساسی جامعه و ادبیات ماست. ‌ادبیات کلاسیک ما ظاهر ساده‌ای دارد که عبارت است از جدال نیک و بد، اما اگر عمیق‌تر و وسیع‌تر نگاه کنیم جایگاهی فلسفی و نگاهی هستی‌شناسانه برای انسان و شأن انسان قائل است که جایگاه انسان را در ارتباط با جامعه، فرد و طبیعت مشخص می‌کند.

چه اتفاقی افتاده که ورود خرده‌فرهنگ‌ها به ادبیات امروز ما کمرنگ شده است؟

درباره کمرنگ‌شدن این ادبیات می‌توان گفت بدون تردید بین ادبیات کلاسیک و امروزی ما گسستی رخ داده است، این گسست پس از انقلاب مشروطه و تغییر شرایط حاکم بر جامعه شکل گرفته و لطمات بسیاری بر ارتباط ما باادبیات کلاسیک و بالطبع خرده‌فرهنگ‌ها وارد کرده است، چرا که در دوری از ادبیات کلاسیک از بسیاری مسائل ریشه‌ای و موثر در ادبیات دور افتاده‌ایم.‌ پس از انقلاب مشروطه گسست وحشتناکی بین ادبیات کلاسیک و امروزی ما ایجاد شده است، چون پس از وقوع این انقلاب تقلیدهایی غالبا سطحی از اومانیسم شکل گرفت و چون مفاهیم فلسفی این نگاه در کشور ما درک نشده بود، ادبیات تبدیل شد به یک عکس برگردان ناقص از شرایط اجتماعی. به هر حال در هر نوع از ادبیات، انسان در حال بیان خویشتن است.‌‌ حال گاهی از یک فردیت ناقص و منفرد سخن می‌گوید و گاه از یک خود توسعه‌یافته و آگاه.

فالکنر می‌گوید شرقی‌ها گنجینه‌ای غنی از ادبیات دارند منتها مورد غفلت واقع شده است. گنجینه‌های شرقی ادبیات استعاری و اسطوره‌ای‌اش است که متاسفانه مورد بی‌توجهی و غفلت قرار گرفته، بیش از هر چیز نیازمند احیای این گنجینه گرانبها هستیم؛ گنجینه‌ای که شیخ اشراق برای حفظ آن از جان خود گذشت.

از بیان اسطوره و استعاره در ادبیات کلاسیک سخن گفتید. این مقوله از کجا شکل گرفته است؟

انسان ایرانی به خاطر جایگاه طبیعی و اجتماعی که دارد در شرایط خاص زندگی می‌کند، طبیعت خشنی که مدام در معرض خشکسالی و کم‌آبی قرار دارد. زندگی در بیابانی وسیع و وجود خوانین ستمگری که هر چه از مرکز دورتر شویم، ستمشان بیشتر خواهد شد، یک مفهوم تراژیک از زندگی را پیش رویش قرار داده است.

انسان ایرانی برای غلبه بر تراژدی وسیعی که از هر طرف به ایران هجوم می‌آورد، به ساحت خیال پناه برده و تصور می‌کند توانایی‌ خارق‌العاده دارد و از همین‌جا نمادها آغاز می‌شود. نمادهایی که به این انسان شأن بالایی داده و وی را مرکز و محل توجه جهان هستی قرار می‌دهد. پس تخیل خلاق که مبتنی بر نمادها بوده و تاکید بر پیروزی انسان و فضایل اخلاقی و حتی احترام به طبیعت دارد، از همین جا آغاز می‌شود.

آیا صرف ترجمه آثار غربی مشکل دوری ما از ادبیات کلاسیک بوده است؟

همیشه ترجمه مفهوم بدی ندارد، به طور مثال ترجمه در قرون اولیه اسلام تاثیر خوبی بر اندیشمندان مسلمان داشت. مشکل ما بیش از این که به ترجمه آثار مربوط باشد، برمی‌گردد به مساله شیفتگی که در فرهنگ ما سابقه‌ای هزاران ساله دارد. وقتی ما چیزی را بپذیریم خردورزی را کنار می‌گذاریم.

به یاد دارم یکی از بزرگان صاحب سبک در عرصه ترجمه می‌گفت وقتی صد سال تنهایی اثر مارکز منتشر شد روز اول انتشار صدها هزار نسخه از آن به فروش رسید! اما مارکز در مصاحبه‌اش رقمی را گفت که حتی کم هم به نظر می‌آمد، مترجم ایرانی چنان شیفته مارکز شده که این‌گونه نظر می‌دهد، در حالی که نویسنده اثر به اندازه مترجم ما تعصب ندارد و خلاف شیفتگی این مترجم عمل می‌کند. این شیفتگی جزئی اساسی از فرهنگ ماست، ما هنوز حتی تمرین خردورزی نداریم. چون معیار و سنجه‌ای عقلانی برای بررسی امور نداریم، شیفته می‌شویم و به قهوه‌خوردن در کافه‌ای که پاتوق سارتر بوده‌ فخر می‌فروشیم
و مباهات می‌کنیم.

مشکل ما بیشتر ناشی از نبود خردورزی است یا نداشتن اعتماد به نفس تاریخی و فرهنگی؟

بخشی از این مساله ناشی از جا ماندن ما از قافله مدنیت است. دوره‌ای تمدن، فرهنگ و مدنیت ایران در اوج قدرت بود و حتی مشهور است که ملاحان چینی، شعر سعدی می‌خواندند ‌ بدون آن که معنایش را بدانند، اما بتدریج از دوره صفویه از قافله مدنیت و علم عقب افتادیم. طبیعی است که اربابان جدید دنیا و صاحبان قدرت در پی اعمال فرهنگ بر جهان هستند، از این‌رو فرهنگ صاحبان قدرت بر جهان مسلط می‌شود. بزرگی می‌گوید خوشه‌های خشم به پشتوانه غرش توپ‌های آمریکا جهانی شد پس اگر کشوری قدرت اقتصادی و نظامی نداشته باشد، ادبیات آن کشور در سطح جهانی بی‌تاثیر می‌شود. از این‌رو می‌بینیم پیش از ورود مارکز به مقوله رئالیسم جادویی، ساعدی این روش‌ها را به کار می‌برده اما چون کشور ما در حاشیه تمدن جهان بوده هیچ‌کس متوجه این موضوع نمی‌شود! البته تاکید می‌کنم در حاشیه تمدن‌های جهان چرا که ما از لحاظ فرهنگی هنوز ‌بسیار غنی هستیم.

از طرف دیگر، ذهن ما عادت به کلی‌نگری کرده، به همین علت روشمند نیستیم. هانری کربن متون عرفانی‌ما‌ را به ما معرفی می‌کند، اما کشورهای متمدن در همه علوم روشمند هستند و به همین خاطر براحتی می‌توانند مثلا از یک حکایت مولانا کتابی مانند «کیمیاگر» بنویسند و تا این‌حد ‌ در ایران! فروش برود. ما بحران اجتماعی داریم، چرا که در حال گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن بوده و مدت‌هاست در این برزخ گرفتار شده‌ایم.

به نظر شما بخشی از این مشکلات ناشی از این نیست که ما خودمان هیچ جریانی را تجربه نکرده‌ایم، بلکه همیشه آنچه را که جهان غرب تجربه کرده، فقط از طریق ترجمه‌ها و آن هم به شکلی کاملا بی‌نظم می‌شناسیم و مترجمان ما در این شرایط با آمیزه‌ای از «ایسم‌‌های» دنیای مدرن مواجهند و روشنفکران ما هم اغلب تولید فکر ندارند.

بی‌تردید همین‌طور است، شیفتگی ما نسبت به قدرت‌های بزرگ جهان مدها را رواج داده است. یک زمان همه سارتر می‌شوند، یک زمان مارکز و این چرخه نادرست به همین شکل ادامه دارد. گسست‌های موجود در عرصه تفکر ناشی از همین مشکلات است، در جامعه به مرحله تولید که می‌رسیم چیزی نداریم. پس نفت می‌فروشیم و پول آن را مصرف می‌کنیم. بدیهی است در امور فرهنگی هم همین‌گونه عمل می‌کنیم.

زینب مرتضایی فرد / گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها