با کارگردان سریال ماندگار روزی روزگاری

امرالله احمدجو: به دنبال کودک‌درون راهزن‌ها بودم

با محمود پاک نیت در قاب خاطره

خنده‌های خسرو شکیبایی به من انرژی کار داد

محمود پاک‌نیت فعالیت تئاتری خود را سال ١٣۴٨ شروع کرد. سال ۱۳۵۲ به استخدام اداره کل فرهنگ و هنر درآمد و در تعداد زیادی نمایش بازی کرد. شروع فعالیت سینمایی او با بازی در فیلم شاخه‌های بید (امرالله احمدجو) در سال ١٣۶٧ بود. با مجموعه‌های پرطرفداری چون پدرسالار، پس از باران و روزی روزگاری به محبوبیت دست یافت و این موقعیت با مجموعه‌های دیگری چون شب دهم و یوسف پیامبر ادامه یافت. قاب‌خاطره این هفته، فرصتی برای بازخوانی خاطرات پاک نیت شد.
کد خبر: ۵۶۳۶۹۸

پیش از این‌که به دنیای بازیگری وارد شوید، نگاهتان به جعبه جادویی تلویزیون چگونه بود؟

وقتی جوان‌تر بودم، سریال «هزار دستان» برای من ماندگارترین سریال تمام آن سال‌ها بود. اما سال 70 توانستم به تلویزیون راه پیدا کنم. هنر را با تئاتر شروع کردم و رفتن به تلویزیون برایم آرزو نبود، بلکه یک خواسته بود که خدا را شکر به آن رسیدم.

چطور شد با امرالله احمدجو، کارگردان سریال روزی‌ روزگاری آغاز به کار کردید؟

با فیلم سینمایی شاخه های بید، کار با احمدجو شروع شد و این همکاری ادامه یافت تا این‌که سال 1370 پیشنهاد بازی در سریال پسر خاله‌ها و شخصیت حسام‌بیک را به من دادند که بعدها به «روزی روزگاری» تغییر نام یافت.

دوستی با احمدجو همچنان ادامه دارد؟

بله، دوستی ما ادامه داشت تا سریال پشت کوه‌های بلند در سال 1391 که 14 ماه تولید این سریال زمان برد.

در روزی روزگاری با زنده‌یاد شکیبایی همبازی بودید. چه خاطراتی از آن روزهای شیرین دارید؟

وقتی اولین سکانس این کار گرفته می‌‌شد، حدود 4 تا 5 ساعت روی اسب سوار بودم و خسرو همراه چند تن از دوستان کار را تماشا می‌کردند. آن روز افتتاحیه کار بود. هنگام ضبط کار، صدای خنده‌های بلندی را از بین جمعیت که تماشا می‌کردند، می‌شنیدم. برایم جای سوال بود که این صدا متعلق به چه کسی و از کجاست... پس از پایان ضبط به پیشنهاد تهیه‌کننده فیلم، برای خوردن یک لیوان چای به سمت گوشه‌ا‌ی از لوکیشن رفتم. ناگهان دیدم خسرو دستش را روی شانه‌ام گذاشته و برای بازی‌ در نقش حسام‌بیک به من تبریک می‌گوید. مرحوم شکیبایی به من گفت وقتی شنیدم بازیگری از شیراز قرار است برای نقش حسام‌بیک بیاید نگرانی خاصی داشتم، اما امروز یک بازی بیابانی دیدم و در طول ضبط مدام خندیدم و از بازی‌ات لذت بردم. آنجا بود که فهیمدم صدای خنده ازخسرو بوده. خنده خسرو انرژی زیادی به من منتقل کرد تا حدی که این انرژی تا پایان کار با من همراه بود و هر بار که برای ضبط حاضر می‌شدم، صدای خنده خسرو در گوشم بود. این خاطره تاکنون در ذهنم مانده و هیچ وقت فراموشم نمی‌شود. از زنده‌یاد شکیبایی خاطرات زیادی دارم. خسرو یکی از هنرمندان خوب کشورمان بود که متاسفانه خیلی زود از میان ما رفت. در سریال روزی روزگاری از نظر اخلاقی از او خیلی آموختم. به نظر من برای یک نسل زحمت کشید و همیشه به دنبال این بود اثری که خلق می‌کند برای مردم، خودش، دیگر بازیگران و کارگردان دلنشین باشد.

در سریال پدرسالار، دوباره با یک کارگردان اصفهانی همکاری داشتید؟

سال 1373 در سریال اکبر خواجویی بازی کردم و این سریال آنقدر برایم دلنشین بود که هشت ماه از خانواده‌ام در شیراز دور بودم.

وقتی خواجویی پیشنهاد این کار را به من داد، من کارمند وزارت ارشاد بودم. اول از او پرسیدم این کار چقدر طول می‌کشد. خواجویی با لهجه شیرین اصفهانی لبخندی زد و گفت «دادا هفت هشت ماه زمان می‌برد». در جوابش گفتم من بیشتر از یک ماه مرخصی ندارم. خواجویی برای این که موافقت من را جلب کند نامه‌ای به اداره ارشاد شیراز ارسال کرد مبنی بر این که من به عنوان مامور به خدمت به تهران بیایم و در پدرسالار بازی کنم. وقتی سناریو را خواندم از ابتدا از شخصیت جلال خوشم آمد. وقتی خدمت خواجویی رفتم او گفت شخصیت دیگری را برای من در نظر گرفته، از او خواستم بازی در نقش جلال را به عهده بگیرم. ابتدا مخالفت کرد و گفت این شخصیت لات است و به درد من نمی‌خورد، اما وقتی با اصرار من مواجه شد پذیرفت. خلاصه کار را شروع کردیم تا جایی رسیدیم که اکبر خواجویی به دنبال یک لوکیشن مکانیکی در شهر بود، من هم همراه او رفته بودم. وقتی در مغازه مکانیکی بودیم یکی از مکانیک‌های آن تعمیرگاه مرد مسنی بود که مقابل هر حرفی می‌گفت آره بابا! مشکلی نداره. من با شنیدن این تکیه‌کلام تصمیم گرفتم به آقای خواجویی پیشنهاد کنم من تکیه‌کلام «آره بابا» را برای جلال استفاده کنم. وقتی پیشنهادم را مطرح کردم ابتدا مخالفت کرد، ولی من درخواست کردم یک بار این دیالوگ را بگویم و در صورتی که مورد تائید نبود ادامه ندهم. وقتی برای اولین بار این دیالوگ را گفتم آقای خواجویی خوششان آمد و همان شد که این دیالوگ یکی از تکیه‌کلام‌های معروف جلال در پدر سالار شد. این خاطره برایم ماندگار و جذاب است.

و سریال شب دهم هم با حضور شما، به یک سریال ماندگار بدل شد...

بله، شب دهم حسن فتحی سریالی بود که در گونه سریال‌های مذهبی و آیینی، یک سریال ماندگار شد و پس از 11 سال که از ساخت آن می‌گذرد، تکرار آن در دهه محرم از شبکه‌های مختلف، همچنان بیننده دارد و به گفته خود مردم هنوز تازه است.

به نظر می‌رسد نقش‌‌های منفی بیشتر برای شما جذابیت دارد تا مثبت؟

نقش‌های منفی را بیشتر دوست دارم، چون مثبت‌ها توسط نویسندگان ما همیشه خوب و روشن و تک‌بعدی نوشته می‌شود، اما لایه‌های مختلف درونی انسان در شخصیت‌های منفی خود را نشان می‌دهد. نویسندگان ما معمولا مثبت‌ها را راحت می‌نویسند، در صورتی که شخصیت‌های منفی لایه‌های گوناگونی دارد، منظور از نقش منفی، یک نوع نقش منفی خاکستری است، شخصیتی که مرتب رنگ عوض می‌کند و لایه‌های پنهان زیادی برای شناخته شدن توسط مخاطب دارد. به همین دلیل علاقه زیادی به بازی در نقش‌های منفی دارم.

برای رسیدن به شخصیت واقعی نقش‌هایتان چه کار می‌‌کنید؟

در نقشی مانند شاه‌عباس که تاریخی است با مطالعات تاریخ، شخصیت واقعی نقش را پیدا می‌کنم، اما دیگر شخصیت‌های جاری را در دل جامعه و ارتباط با مردم به دست ‌می‌آورم، چراکه اگر آن شخصیت را از دل مردم به دست نیاورم نمی‌توانم نقش خود را به مردم القا کنم.

علاقه شما منحصر به تلویزیون است یا به رادیو هم علاقه دارید؟

از نوجوانی بازیگری را خیلی دوست داشتم. بعدها به رادیو و قصه شب و صدای گرم اکبر مشکین علاقه‌مند شدم و دوست داشتم بازیگر رادیو شوم، اما متاسفانه در شیراز جای کار برای بازیگر رادیویی نبود و همین مساله سبب شد بازیگر تئاتر شوم. در آن سال‌ها مطالعات و تجربیات گسترده‌ای به دست آوردم تا این که سال 1367 نخستین فیلمم را بازی کردم.

علت مهاجرتتان به تهران چه بود؟

سال ۱۳۵۲ به استخدام اداره کل فرهنگ و هنر درآمدم و در تعداد زیادی نمایش هم بازی کردم، اما وقتی تعداد کارهای خودم و همسرم بیشتر شد، برخی از همکاران نظرتنگی‌هایی داشتند که باعث خستگی و دلزدگی‌ام شد و سال 74 به اتفاق همسرم تصمیم گرفتیم خودمان را باز خرید و به تهران مهاجرت کنیم. زمانی که به تهران آمده بودیم ابتدا تصور می کردیم بخشی از زندگی‌مان را از دست داده‌ایم. به همسرم دلداری می‌دادم که خداوند وعده خیر را در مهاجرت داده است که براستی برای من و خانواده‌ام مهاجرت از شیراز خیر بود.

از سریال خاطرات مرد ناتمام بگویید.

این سریال علاوه بر نسل های اول به جوانان هم کمک کرد. در گذشته ارتباطات بین آدم‌ها بیشتر بود. ما بیشتر از امروز به فرهنگ ایرانی خودمان بها می‌دادیم. پیشرفت‌های تکنولوژیک باعث قطع ارتباط‌های انسانی شده است. خاطرات مرد ناتمام آداب و رسوم ایرانی را به ما یادآوری می‌کند. این که ما ایرانی‌ها چه بوده‌ایم و امروز چه هستیم و نباید گذشته انسانی و فرهنگ همدلی خودمان را فراموش کنیم.

از بازی در یوسف پیامبر چه خاطراتی دارید؟

بازی در نقش حضرت یعقوب با تمام نقش‌هایم متفاوت بود. وقتی آقای سلحشور پیشنهاد بازی در این نقش را به من داد کمی مکث کردم و شوکه شدم. گفتم نمی‌توانم این نقش را با چنین حساسیتی بالا بپذیرم. آقای سلحشور حرفم را قطع کرد و گفت من استخاره کردم و خوب آمده با توکل بر خدا کار را شروع کن. وقتی به خانه رفتم طبق معمول همیشه باز هم با همسرم مشورت کردم. او هم نه‌تنها مرا دلداری داد، بلکه تشویق کرد یک بازیگر نباید متکی به یک نوع و یک سبک بازی باشد و با توکل بر خدا کار را شروع کن. اما از آنجا که حساسیت بر این نقش را می دانستم در طول کار همواره از خدا خواستم مرا شرمنده مردم و حضرت یعقوب نکند که امیدوارم همین‌گونه بوده باشد.

داشتن همسر هنرمند چطور است؟

در خاطرات مرد ناتمام، پشت کوه‌های بلند، پس از باران، غزال، یوسف پیامبر و... همبازی بوده‌ایم. همسرم یک نقش زنانه را بازی می‌کند و من هم مردانه. در کار فرهنگی ممکن است مشکلاتی وجود داشته باشد، اما قطعا با گذشت و همفکری بیشتر نتیجه بخش بوده است. ما همه چیز را با عقل می‌سنجیم نه با احساسات، همسرم با وجود دو بچه و گاهی دوری چند ماهه من از خانه، فداکاری کرده و هوای من را داشته است. من واقعا مدیون همسرم هستم و همیشه سپاسگزار او خواهم بود.

پروانه حسین‌زاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها