گفتگو با شیوا مقانلو مترجم رمان ژاله‌کش

روایت هجرت آدم‌ها

شیوا مقانلو حدود 8 سال است که به طور حرفه‌ای مشغول کار ترجمه است، با بیش از 20 عنوان کتاب چه در زمینه ترجمه مانند مکالمات فرانسوی و چه در داستان ‌نویسی مانند مجموعه داستان‌های کتاب هول و دود مقدس. رمان ژاله‌کش اثر ادویج دانتیکا نویسنده معاصر از ترجمه‌های جدید اوست.
کد خبر: ۳۳۰۷۹۱

خانم دانتیکا در پیام شخصی خود برای خوانندگان ایرانی می‌نویسد: «من این کتاب را در تجلیل اجداد گرانقدرمان و... بزرگداشت زندگی تازه نوشتم و برای درخواست عدالت و جلب توجه مردم به گرفتاری‌های پناهندگان در سراسر جهان».

آشنایی ایرانیان با آثار خانم ادویج دانتیکا تا چه حد است؟

«ژاله‌کش» اولین کتابی است که از خانم ادویج دانتیکا در ایران ترجمه می‌شود.

البته قبلا چند داستان کوتاه از ایشان در سایت‌ها یا مجلات ادبی ترجمه شده بود، اما اگر برخورد درستی با کلمه داشته باشیم، می‌دانیم که نویسنده با کتابش به جامعه معرفی می‌شود و نه با یک تک‌داستان.

من اگرچه سعی می‌کنم آثار مطرح معاصر را دنبال کنم و یکی دو اثر کوتاه از ایشان را قبلا خوانده بودم، اما یکی از آشنایانم این کتاب را به من پیشنهاد دادند و ناگهان دیدم که با چه دنیای شگرفی مواجه شده‌ام.

خانم ادویج دانتیکا در سطح جهان چه جایگاهی دارند؟ آیا شهرت جهانی دارند یا از نویسندگان جوان موفقی هستند که تازه در حال مطرح شدن هستند.

او بیش از 10 سال است که هم در سطح کشورشان آمریکا و هم در سطح جهان اعتبار خوبی به دست آورده‌اند و جوایز معتبری را از آن خود کرده‌اند. اگرچه من در انتخاب کتاب‌ها تنها ملاکم را کسب جایزه نمی‌دانم. ولی بعضی جوایز بار فرهنگی خاصی را به همراه دارند. مثلا این کتاب نامزد جایزه منتقدان ملی، پن/ فاکنر و استوری است که به قولی مو را از ماست می‌کشند.

ضمنا این که فردی مهاجر، دو فرهنگه و دو زبانه باشید ولی با چنان قدرتی متنتان را بنویسید که در آن فضا نظرهای مختلف را جلب کند، یعنی توانسته‌اید در کارتان موفق عمل کنید.

مهاجر بودن در چنین جوامعی چه محدودیت خاصی ایجاد می‌کند؟ گاهی برای ما از جهان غرب بهشتی می‌سازند که در آنجا هر کس به صرف ارزش‌های انسانی می‌تواند جایگاهی را از آن خود کند: چه سفید چه سیاه، چه مهاجر و چه غیرمهاجر.

مسائل مطرح شده در کتاب همین چیزها را دنبال می‌کند: این که مهاجران چه گذشته و پیشینه‌ای را بر دوش خود می‌کشند و چه می‌کنند.

ایشان در مقدمه‌اش بر مساله مهاجرت تاکید کرده و ضمنا نوشته که احساسات و عواطف انسانی در همه جا و بین همه یکسان‌اند. این خانم در کشور هائیتی، فقیرترین کشور آمریکای جنوبی، به دنیا آمده است . پدر و مادرش در کودکی او را نزد فامیل‌ها گذاشته و به آمریکا مهاجرت کردند و او چند سال بعد به آنها ملحق شد و توانست تحصیلات دانشگاهی بالایی انجام دهد.

جالب این که گرچه به جایگاه اجتماعی و ادبی ممتازی رسیده، اما سنت و گذشته و فرهنگ خودش را فراموش نکرده: در واقع به پشتوانه‌ همان فرهنگ و سنت بومی توانسته جهانی و بین‌المللی شود و مردمش را به جهانیان معرفی کند. پس از زلزله‌ مرگباری که چندی قبل در هائیتی رخ داد، ایشان مداوم در حال سفر به زادگاهش و کمک به مردم است.

شما بین فرهنگ ما و فرهنگی که خانم دانتیکا با آن بزرگ شده چه شباهتی پیدا کردید که تصمیم به ترجمه‌ کتاب گرفتید؟ چون در نگاه اول زادگاه خانم دانتیکا یک کشور فقیر و جهان سومی آمریکای جنوبی است. ولی ما و در بسیاری از موارد به لحاظ فکری و فرهنگی به آنها شباهتی نداریم.

زمانی که کار را شروع کردم اصلا به این بُعد قضیه فکر نکرده بودم، بلکه چند مساله‌ دیگر برایم مهم بود: یکی تاییدات جهانی این کتاب بود، دیگر این که نویسنده زن جوانی بود که رمان موفقی نوشته بود و یکی هم جذابیت متن بود که من را درگیر خودش می‌کرد: یعنی در هر صورت خود کتاب ملاک اصلی من بود، اما ما دغدغه‌های نسبتا مشابه‌ هم می‌توانیم داشته باشیم.

گرچه در دو قاره مختلف زندگی می‌کنیم، ولی فرهنگ عامه و سنت‌های بومی، به خصوص مفهوم خانواده، در هر دو کشور خیلی قوی و پرباراند.

هر دو کشور فراز و فرودهای مختلفی را در تاریخ معاصرشان تجربه کرده‌اند. پس تجربیات و احساساتی بینمان مشترک است.

من معتقدم که او این کتاب را جهان‌وطنی نوشته، وگر چه شخصیت‌هایش بومی‌اند و وقایعش هم در مقاطع زمانی خاصی رخ می‌دهند، اما هر کس دیگر در هر جای دنیا که این کتاب را بخواند می‌تواند به راحتی آن را بفهمند.

چه عناصر جذاب یا مشترک دیگری در این کتاب و شخصیت ما ایرانی‌ها دیده‌اید؟

کاراکترهای این کتاب همه شخصیت و هویت روشن و باورپذیر دارند، که گرچه برای ما جذاب‌اند، اما متاسفانه در رمان‌های ایرانی خودمان کمتر دیده می‌شوند.

من رمان‌های ایرانی را چندان پیگیر دنبال نمی‌کنم، اما متوجه شده‌ام که کاراکترهای امروزی ایرانی بسیار محدودند و شغل و زندگیشان همان شغل و زندگی نویسنده‌ خود کتاب‌هاست! یعنی یا نویسنده‌اند، یا روزنامه‌نگار، یا در کتابفروشی و دفتر روزنامه و از این جور جاها کار می‌کنند. ولی خانم دانتیکا که یک نویسنده‌ هم نسل ماست، کاراکترهای بسیار زیاد و باورپذیری را خلق کرده که در ذهن ماندگار می‌شوند: از هنرمند جوان و خلاق مجسمه‌ساز بگیر تا پیرزن روستانشین بی‌آلایش، تا زندانی سیاسی که همچنان در ترس از تعقیب شدن است، تا پدر مهربانی که سابقا جلاد بوده، تا دختران مهاجر فقیری که باید با سختی‌های زندگی بجنگند، تا کودکی که آشوب‌های داخلی را تجربه می‌کند، تا پرستاری تنها و سختکوش، تا مادری که باید بین بخشش و انتقام پلی بزند.

اینها کاراکترهای جانداری هستند که کنار هم یک داستان پیچیده و جذاب را شکل می‌دهند که از زبان و روایت هر کدام از آنها به شکل متفاوتی دنبال می‌شود.

به نظرم شما در انتخاب اسم داستان‌ها بسیار موفق بودید. انگار داستان‌ها از آن شما بودند و برای نامگذاری‌شان دقت تمام به کار برده بودید. آیا نام اصلی داستان‌ها هم با همین دقت بوده است؟

از نظرتان ممنونم. برای انتخاب اسامی وقت زیادی گذاشتم، چون خود خانم دانتیکا هم اسم‌های خاصی با بار موسیقایی خاص انتخاب کرده بود. می‌خواستم اسمی بگذارم که هم معنای صحیح داشته باشد و هم آن حس آوایی را. مثلا اسم بخش «شب‌گویان»، با توجه به متن، هم به کسی اشاره دارد که شب‌ها و در خواب و بیداری حرف می‌زند، هم مراسم عزاداری شبانه و هم سعی کردم بار ‌آوایی درستی داشته باشد. شاید چون خودم هم یک نویسنده هستم، دوست دارم حس نویسنده‌ اصلی را بگیرم، و آنچه را مد نظر او بوده بیابم.

عنوان کتاب بسیار جالب است: «ژاله‌کش». آیا این نام به واقعه‌ای خاص نظر دارد؟

این بازی زبانی در برخی اشارات کتاب معنا می‌شود: مثلا جاهایی که مربوط به دستگیری کشیش موعظه‌گر و مخالف حکومت دووالیه‌ فاسد، یا دستگیری و کشتار والدین مایکل است. دستگیری چنین مخالفینی صبح‌های زود انجام می‌شده: یعنی وقتی ژاله‌ها هنوز روی گل‌ها نشسته بودند! عمال دووالیه ژاله‌ها را می‌کشتند و این در حقیقت به کل جریان کتاب اشاره دارد.

یکی از خلاقیت‌های شما این بوده که علی‌رغم شرایط سخت کپی‌رایت با نویسنده ارتباط برقرار کرده‌اید، و خانم دانتیکا برای خوانندگان ایرانی چیزی شبیه پیشگفتار نوشته‌اند. آیا ایشان بازخورد چاپ کتابشان را در ایران پیگیری می‌کنند؟

نشر چشمه با خرید کپی‌رایت هیچ مشکلی نداشت، اما اطمینانی از زمان چاپ نداشتیم. بنابراین فکرکردم به لحاظ اخلاقی و معنوی از نویسنده تاییدی بگیرم. من با ایشان ارتباط ایمیلی دارم و از بازخوردهای کتاب و مصاحبه‌ها آگاهشان می‌کنم. او هم استقبال می‌کند. خوشحالم که شاید بتوانم از این طریق کشور خودم را به او معرفی کنم. البته نمی‌توانم از تیراژ و تعداد صحبت کنم، چون آنجا تیراژ کتاب‌ها میلیونی است و اینجا نهایتا چند هزار جلد. اگر به او بگویم که کتابش موفق بوده و چاپ اولش در کشور 70 میلیونی من دو، سه هزار تیراژ داشته، شاید فکر کند مسخره‌اش می‌کنم!

شما ادبیات معاصر جهان را دنبال می‌کنید و از کارهای ترجمه شده در ایران خبر دارید، به نظرتان الان ایران چند سال از ادبیات جهان دور است و اطلاعاتش به روز نیست؟

شاید برخی کتاب‌های دو، سه نویسنده‌ خاص اینجا به سرعت ترجمه شوند، اما در کل نویسندگان زیادی از 15 سال اخیر دنیا را جا انداخته‌ایم. گاه‌ کتاب‌هایی چاپ می‌شود با عناوینی چون داستان نویسندگان معاصر فرانسوی یا آلمانی و... که برخی از این نویسندگان سال‌هاست از دنیا رفته‌اند! شکاف ما با ادبیات روز دنیا خیلی زیاد است.

و آخرین حرف از مترجمی که دغدغه آشنایی با ادبیات روز دنیا را دارد:

گاه‌ پیش می‌آید که در ایران از یک کتاب همزمان 6 ترجمه مختلف به چاپ می‌رسد. رعایت کپی‌رایت می‌تواند از این سردرگمی کم کند، تا انرژی مترجم متوجه 5 کتاب جدید دیگر بشود؛ چون کارهای تازه و معتبر آنقدر زیادند که حیف است کسی سراغشان نرود. اکثر ما چند صد کتاب دانلود شده‌ خارجی در هارد کامپیوترمان ذخیره کرده‌ایم به این امید که روزی آنها را بخوانیم یا ترجمه کنیم، اما مگر چقدر عمر و فرصت داریم؟ نفس ذخیره کردن این دانش حس قدرت خوبی به ما می‌دهد، اما از طرفی دلگیری و افسردگی کارهای انجام نداده را هم پیش رویمان می‌گذارد. پس باید برنامه‌ریزی و حساب وکتابی باشد که انرژیمان را بی‌خود هدر ندهیم. از سوی دیگر، مترجم باید آنقدر آرامش داشته باشد که با شغلش به شکل حرفه‌ای مواجه شود و با فراغ بال ادبیات جهان را به مردمش بشناساند. بخصوص که امروز در جهان نویسندگان مطرحی حضور دارند که دو نژاده هستند: به انگلیسی می‌‌نویسند، هم مخاطب زیادی دارند و هم فرهنگ خودشان را به دیگران معرفی می‌کنند.

حورا نژادصداقت 
جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها