نوشتن از چین و چروک پیشانی روستا

یوسف علیخانی در مجموعه داستان «عروس بید» با نگاه مجدد به باورها و اندیشه‌های ایرانی توانسته با روستایی حقیقی به نام میلک، فضایی خیالی بسازد و بخشی از فرهنگ‌های ایرانی را در آن حفظ کند. 10 داستان این مجموعه با زبانی برگرفته از لحن دیلمی‌ها و واژگانی فارسی، روستای هم حقیقی و هم دست‌پرورده دغدغه‌های او را رنگی نو می‌دهد. در دفتر نشر آموت با یوسف علیخانی به گفتگو نشستیم.
کد خبر: ۳۲۳۹۱۴

در نقدهای کتاب شما از اقلیمی بودن کار صحبت شده است. شما هم داستان‌هایتان را اقلیمی می‌دانید؟

اگر اقلیم تنها درباره یک روستا و اتفاقات آن است، کارهای من اقلیمی است. اما اگر نگاهمان را کمی باز کنیم و روستا را تا بخش، شهرک، شهر و کشور گسترده کنیم، در این صورت کشوری مثل ایران برای یک خواننده غیر ایرانی یک اقلیم است. کتاب من از اقلیم ایران می‌گوید نه تنها یک روستا. همه ما چیزی را می‌نویسم که با آن زندگی کرده‌ایم. مثلا وقتی ویلیام فالکنر شروع می‌کند به نوشتن استادش به او می‌گوید از جایی بنویس که تو در آن زندگی کرده‌ای؛ یعنی می‌سی‌سی‌پی. پس او سرزمین یوکناپاتافا را خلق می‌کند که خیالی است. من هم می‌توانستم به جای کلمه میلک کلمه دیگری بگذارم. اما این کلمه برای من بار معنایی خاصی داشت. میلک را اگر از آخر به اول بخوانیم یعنی کلیم.

وجود روستایی به نام میلک با چنین فضای خاصی مثلا سیاه‌کوه و ظالم‌کوه و... واقعی است؟

نه اصلا چنین فضایی وجود ندارد. روستای میلک واقعا وجود دارد ولی این فضا خیالی است.

چرا شما میلک را ساختید؟

ذهن ما از 2 بخش خودآگاه و ناخوداگاه تشکیل شده است. من تصمیم گرفته‌ام داستان بنویسم آن هم از میلک. این تصمیم باعث می‌شود تا خود به خود بخش خودآگاهم به کمکم آید و ایده‌ها برایم ایجاد می‌شود. ایده‌هایم از خواندن یک کلمه یا دیدن یک خبر در روزنامه یا دیدن یک انسان و یک حادثه و... برایم ایجاد می‌شود و خودآگاهم هم کمکم می‌کند تا من از دوست‌داشتنی‌هایم، از میلک بنویسم و نه از یک شهر. در ناخودآگاهم همان نشانه‌ها خود را در میلک نشان می‌دهند. یعنی همین عناصر شهری که من را به یاد میلک و بازپروری آن در روستا هدایت می‌کند، در خواب می‌بینم.

به طور کلی مرگ در آثارتان بسیار زیاد است. مثلا زن‌ها در داستان اول می‌میرند. اما انتهای این مجموعه یک تولد داریم. شما هم مرگ را یک پوچی می‌دانید و از آن بیزارید؟

بسیار بر من ایراد می‌گیرند که داستان‌های یوسف علیخانی در باره مرگ است. اما من مرگ را مثل یک دوربین عکاسی می‌بینم که یک لحظه را ثبت می‌کند. تجربه شخصی من این است که پس از هر غم درست یک شادی در پی آن امده است. و من دوست دارم که مرگ من از این دوربین عکاسی زمانی ثبت شود که من شاد هستم. عروس بید به نظر من صاف شده این سه‌گانه است. به نظرم باید این سه داستان در میلک رخ دهد. در انتها یک تولد داشتیم آن هم در میلک.

چه عاملی باعث شد شما مجددا به سنت‌ها‌ بپردازید؟

اگر اقلیم تنها درباره یک روستا و اتفاقات آن است، کارهای من اقلیمی است. اما اگر نگاهمان را کمی باز کنیم و روستا را تا بخش، شهرک، شهر و کشور گسترده کنیم‌ در این صورت کشوری مثل ایران برای یک خواننده غیر ایرانی یک اقلیم است

چون به نظر من اگر چیزی تولید می‌شود در روستاها تولید می‌شود. در شهر فقط تکرار و تکرار است و ما در این میان فرهنگ سالیانمان را خرج می‌کنیم. ما در این سال‌های چه چیزی تولید کرده‌ایم؟ آیا جز این است که تنها واردکننده بوده‌‌ایم؟ تلویزیون، دوربین، برق و... ما هرچیزی که داریم از مردم داریم. مردمی که متاسفانه به علت داشتن فرنگ شفاهی و نقل‌های سینه به سینه چیز مکتوبی برای امروز به دست ما نرسیده است. میلک برای من نشانه و نماد تمام بخش سنتی ایرانی است که در حال مرگ است. من از حدود 6 یا 7 سال ایران را گشتم. حدود 4 سال مشغول گردآوری قصه‌های عامیانه در روستاهای الموت بودم. تلاش زیادی کردم تا دایره‌المعارف ذهنی‌ام را مملو از اطلاعات کند تا بتوانم داستان‌هایم را بنویسم. البته بسیاری از رسم‌های مطرح شده در این کتاب ربطی به الموت ندارد. مثلا رسم بیان شده در عروس بید متعلق به مردم حوالی کرمانشاه است.

روستا سادگی‌های خاص خودش را دارد. زیرا آنها طبیعی زندگی می‌کنند. اما شهر پیچیدگی‌های خودش را دارد. اگر چه گاهی در پس این پیچیدگی‌ها و مدرنیته دستمالی شده و فهمیده نشده، شاید خیلی چیزها پوچ شود. چرا برای زندگی طبیعی روستایی از زبان پیچیده و نامانوس استفاده کردید؟

برداشت شما اشتباه است. روستا اصلا ساده نیست. اتفاقا برای روستا باید با زبان پیچیده سخن گفت. آیا تاکنون دیده‌اید که یک پیرمرد روستایی حرفی برای گفتن نداشته باشد ولی پیرمرد شهری نهایت چیزی جزخاطرات سربازی ندارد. از طرفی زبانی که به کار می‌برم پیچیده نیست. من عموما به جای این‌که زبان شسته‌رفته باشد، اول فعل و فاعل بیاید، لحن آنها را گرفتم و بر همان اساس جمله‌ها را بیان کرده‌ایم. به نظر شما این زبان ایرادی دارد؟

نه به نظر من جالب است. امامی خواهم بدانم چرا برای یک طبیعت که سادگی جزئی از آن است، پیچیده سخن گفته‌اید. اول که کتاب را باز می‌کنم برای خواندن باید زمان بگذرد تا با متن انس بگیرم. و حتی محیط را به گونه‌ای فراهم کنم که تمرکزم به هم نخورد. البته بعد از مدتی متن آشنا می‌شود و می‌دانم که این فارسی است؛ فقط باکلمات نو و ترکیب‌های جدید و ارائه‌های ادبی بسیار زیاد.

نوشتن از آدم‌های روستایی سخت است زیرا باید حرف‌هایی از چین و چروک پیشانی آنها پیدا کنیم. پیرمردی که اگر وسط حرف‌هایش حتی چند لحظه حواست پرت شود رشته کلام را از دست می‌دهی. مثلا برای خودم پیش آمد که یک بار تا پیرمردی روستایی را دیدم، پیش از هر چیز از من پرسید: رعیت‌زاده‌ای یا ارباب‌زاده؟ که اگر ارباب‌زاده‌ام مرا به خاطر اجدادم که ارباب‌زاده بوده‌اند و همیشه احترام دیده‌اند بالای سفره بنشاند و غذای خوب بیاورد و اگر رعیت‌زاده‌ام سفره دلش را برایم باز کند. حتی اگر نان کپک‌زده در آن باشد.

دور زندگی کردن از همین افراد است که موجب می‌شود بخشی از فرهنگ شفاهی ما باز هم پنهان بماند زیرا اجازه نمی‌دهیم حاملان سنت‌ها سفره دلشان را برای ما باز کنند.

بله. زیرا بسیاری از کسانی که سراغ چنین افرادی می‌روند از بالابه آنها نگاه می‌کنند و روستایی حرفی از خودش نمی‌زند. به نظر من ما به هیچ وجه مدرن و امروزی نشده‌ایم و به همین دلیل است که دچار تناقض می‌شویم و نوآوری نداریم.

حورا نژادصداقت

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها