در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
کریم خودسیانی در همین چند سالی که وارد کار حرفهای نوشتن و بازیگری برای تلویزیون شده، کارنامه پرباری برای خودش دست و پا کرده و میشود امیدوار بود اگر همین طور ادامه بدهد مخصوصا در وادی نوشتن به جاهای خوبی برسد. نمونهاش همین حالا که سریال «ترمه» و برنامه «با اجازه بزرگترها» همزمان روی آنتن شبکه 2 و 3 هستند. با او از زمان تئاترهای زمان دانشجویی شروع کردهایم که در خیلی از خاطراتش در دانشگاه صنعتی اصفهان با هم مشترکیم.
میدانم که کارت را با تئاتر شروع کردهای. آن موقع وضعیت تئاتر و تئاتر دانشجویی چطور بود؟
نگاه مسوولان متولی کارهای فرهنگی ــ هنری کلا مثبت نبود. من هم در دانشگاه صنعتی اصفهان کار تئاتر میکردم و هم در دانشگاه آزاد نجفآباد که البته فضای صـنـعـتـی اصفهان به نسبت خیلی بازتر بود. وقتی میخواستیم در دانشگاه نجفآباد نمایشنامه «گمشدگان» بیضایی را کار کنیم، یکی از مسوولان میگفت به آقای بیضایی بگویید بیاید کهایرادهایش را رودررو بهش بگوییم! همانجا بود که فهمیدم کار خیلی سختی را در پیش داریم. ولی به هر حال کار کردیم.
نظر خانوادهات درباره کارهای هنریات چی بود؟
من چند سالی مخفیانه تئاتر کار میکردم و پدرم تا روزی که داشتیم برای روز معلم نمایشی تئاتری اجرا میکردیم، خبر نداشت. بعدش هم حرفش این بود که تو باید مهندس بشوی و کار هنری را در اولویت بعدیات بگذاری. ولی با این که در بطن یک محیط مهندسی بزرگ شده بودم، هیچوقت نمیتوانستم با فضایش کنار بیایم.
با اینهمه تشویق وترغیب، چطور تصمیم گرفتی وارد کار حرفهای بشوی؟
اواخر دانشگاه یکی دو روز اصفهان بودم و بعد بلافاصله میآمدم تهران. عمویم علی خودسیانی در فضای حرفهای کار میکرد. اگر اشتباه نکنم نوروز 80 سریالی به اسم «فاصله» را به مناسبت همزمانی محرم و عید تولید میکرد. ازش خواستم اجازه بدهد که من هم در این کار با او باشم و او هم قبول کرد و پرسید چه کار میتوانی بکنی؟ عنوانش برایم اصلا مهم نبود. ولی هیچ کاری هم جز بازیگری نمیتوانستم بکنم که عمو به شدت با آن مخالف بود. برای همین فکر کردم میتوانم چای بدهم. گفتم برای شما مشکلی ندارد برادرزادهتان چای بدهد؟ گفت: نه! اما بعد از پیشتولید قرار شد دستیار سوم دوربین باشم و این جوری از تدارکات به گروه تصویر رفتم و درگیر یک کار فنی شدم. اگرچه کاظم بلوچی کارگردان سریال، در 2 قسمتش نقش هم بهم داد.
برایم جالب است کسی که خیلی با وادی نوشتن تا آن موقع مانوس نبوده، چطور یکهو آمد سراغ این مقوله؟ اصلا حضور عمویت در خانواده قبل از سریال «فاصله» چقدر مشوقت بود؟
قبل از «فاصله» رابطهام با عمو خیلی کم بود. بابایم میگفت هر وقت او را میبینی هوایی میشوی و برای همین سعی میکرد ما زیاد همدیگر را نبینیم. با این حال اولین تاثیرش برمیگردد به سالهایی که او هنرجوی سینمای جوان اصفهان بود و من 9 ساله بودم. یک روز یکی از مجلات سینماییاش را برداشتیم و با دیدن عکس چند فیلم، اسمهایشان را گفتم. خیلی تعجب کرد و گفت: «باریکلا! تو از روی یک عکس فیلمها را تشخیص میدهی؟.» همین «باریکلا» آن موقع خیلی خیلی هلم داد. آن موقع فکر کردم که انگار توانایی خیلی خاصی دارم. وقتی هم که درگیر کار جدی شدم، خیلی خوب با من تا کرد. گرچه خیلیها فکر میکردند دارند خصمانه برخورد میکند.
منظورت این است که از این کارش هدفی داشت؟
آره، ماهی بهم نداد، ماهیگیری یادم داد. در برابر من کوتاه نمیآمد. خیلی سفت و سخت برخورد میکرد. کلا در کارش با کسی شوخی و تعارف ندارد.
اصـلا چی شد که از حال و هوای بازیگری به نویسندگی کشیده شدی؟
اتفاقی که افتاد این بود که عمو به نوشتن تشویقم کرد. قبل از آن چند تا نمایشنامه نوشته بودم، ولی با نوشتن کنار نمیآمدم. آدمینبودم که یک جا بنشینم و بنویسم. همیشه دوست داشتم کار گروهی بکنم. شاید برای همین، موسیقی و خوشنویسی را هم ادامه ندادم. اما آن موقع برای بازی و کارگردانی هیچ بستر و موقعیتی نداشتم و یک جورهایی ناچار شدم بنویسم. خوشبختانه استادی هم داشتم که چیز یادم بدهد و کارم را ویرایش کند. برای همین به ناچار مشغول شدم به نوشتن که خیلی از این بابت خوشحالم.
یعنی حالا دیگر نوشتن را به بازیترجیح میدهی؟
در این شرایط بله. ولی علاقه به بازی هنوز هم سر جایش هست و فکر نمیکنم هیچ وقت از بین برود.
یک نمونه عینی از برخورد عمو را میگویی؟
اولین باری که قرار شد بنویسم، عمو درگیر کار «رستوران خانوادگی» بود. گفت میتوانی قصه دربیاوری؟ من خسته و کوفته تازه از اصفهان رسیده بودم. ولی کلی خوشحال شدم که من را بازی گرفته. آدمها و موقعیت را برایم تعریف کرد و عمدا گرفت خوابید که من را در شرایط سختتری قرار بدهد. لابد میخواست ببیند اگر مرغ این بام نیستم بپرم و بروم دنبال کارم. من تا صبح بالاخره یک قصه یک صفحهای درآوردم. صبح که بیدار شد و پشت میزش نشست، نم بارانی زده بود و بوی خوبی میآمد. با خوشحالی ورقهام را گذاشتم روی میزش. گفت: قصهات را تعریف کن. وسطهایش گفت: «نچ»! و سرش را بالا انداخت. انگار آب سرد ریختند روی من. ولی دوام آوردم و در کارهایی که او سرپرست نویسندگان بود، نوشتم. در کار «آتیه» 2 قسمت از من تصویب شد. در «کارگران» 7 ، 8 قصه از من تصویب شد و همین طور الی آخر.
از این جا به بعد دیگر فقط و فقط مشغول نوشتن شدی؟
نه، فقط خودم را محدود نکردم. یکی از دوستانم مدیرتولید کاری بود به اسم «روبی و روبک» که من هم مدیر تدارکاتش شدم و 4 ، 5 قسمت هم بازی کردم. کارگردان آن کار داریوش ربیعی بود که خیلی به من لطف داشت. بعدش در مستندی به اسم «پتک» مدیرتولید بودم. بعد حدود 2 سال درگیر نگارش، عروسکگردانی و بازی برای مجموعههایی مثل «این گروه لطیف»، «این گروه خشن» و ... برای گروه سیاسی شبکه 2 شدم. مثلا همان وقتی که صبح تا شب درگیر تدارکات «روبی و روبک» بودم، از شب تا صبح هم «خاگینه» را برای گروه خانواده شبکه یک مینوشتم. زمان تولیدش هم مدیر تدارکات بودم، هم بازیگر و هم نویسنده. همه میگفتند، تا حالا ندیدهایم کسی هم مدیر تدارکات باشد هم نویسنده و هم بازیگر. بعد در «عشق گمشده» حسین سهیلیزاده در نقش جوانیهای داریوش اسدزاده بازی کردم. تهیهکننده 2 مجموعه در شبکه تهران بودم و130 قسمت مجموعه نـمایشی ــ آموزشی را کارگردانی کردم، در سلسله نشستهای «دست به نقد» تصویربردار بودم و خلاصه کارهای دیگر. حالا هم دانشجوی رشته کارگردانی هستم.
از کی تا حالا دیگر به صورت مشترک با عمو کار نمیکنی؟
رانندگی را سالها پیش از پدرم یاد گرفتم. ولی هنوز هم موقع رانندگی حضورش را حس میکنم. حکایت من و عمویم هم همین جوری است. آخرین کار مشترکمان همین «ترمه» است که همین حالا در حال پخش است و ایشان به عنوان مشاور نویسنده به من کمک کرد. قبلش هم سریال «خواستگاران» بود که خانم گلاب آدینه کارگردانش بود؛ آنجا هم نوشتم و هم توی چند قسمتش بازی کردم.
بعد از آن کارهای مستقل خودت چی بود؟
کار دیگری بود که چند سال پیش چند قسمتش را نوشتم به اسم «زندگی جاری است.» سری اولش را اصغر همت و همسرش بازی میکردند. اولش قرار بود چند نفر مشترک بنویسیم. ولی بعد آن چند نفر رفتند و همه متنهای سری دوم و سومش را تنها مینوشتم. تقریبا در هر کاری که نوشتهام، نوکی به بازیگری هم زدهام. کارهای جسته گریختهای هم مینوشتم مثل «سرخابیها» که نمیدانم کی پخش شد.
الان غیر از «ترمه» چه کاری روی آنتن داری؟
«با اجازه بزرگترها» است که از شبکه 3 پخش میشود.
ماجرای «ترمه» چیست؟ داستانش از کجا شروع شد؟
فیلمنامهای نوشته شده بود به اسم «گفتنی نیست» برای شبکه تابان یزد که ظاهرا مورد قبول شبکه نبود و بهروز خلجی کارگردان کار اواخر سال 86 از من خواست فیلمنامه جدیدی بنویسم. به قول کارگردان متن قبلی شلوغ بود و من فضا و همهچیز کار را عوض کردم و پرداختم بهترمه بافی و صنایعدستی یزد. قصه «ترمه» از این قرار است که کارگاهترمهبافی حاجآقا نفیسی در یزد به دختر کوچکش به ارث میرسد و او برای احیای این هنر و یادگار پدری که از اجدادش بهش ارث رسیده تلاشهای زیادی میکند. در کنار این ماجرا یک داستان عاشقانه هم داریم که همزمان پیش میرود. قصه تایید شد و با توجه به وقت کمیکه داشتیم، خیلی ضربالاجل آن را نوشتم و حالا دارد پخش میشود.
داستان «با اجازه بزرگترها» از چه قرار است؟
این کار در حوزه روانشناسی و خانواده است و به تهیهکنندگی آقای پیشنماز زاده از شبکه 3 پخش میشود. راستش دیگر نمیخواستم کار گروهی بنویسم. ولی به خاطر ارادتی که بهایشان داشتم 25 قسمت از 30 قسمت را نوشتم. نسبت بهاین کار هم یک جورهایی کملطفی شد و ساعت پخشش از بعدازظهر به صبح منتقل شد. چرایش را نمیدانم. شاید تقصیر جومونگ باشد که حالا جدول پخش همه شبکهها بر اساس آن بسته میشود.
«ترمه» یک کار استانی است. کارهای استانی در فضای شهرستان و با عوامل غیرحرفهایتر و دور از مرکز تولید میشود. ولی بعد این کارها در شبکههای سراسری پخش میشوند. کلا نظرت دربارهاین جور کارها چیست؟
اگر شبکههای سراسری در انحصار عوامل حرفهای و تهرانیها باشد، خیلی فایدهای ندارد. خیلی خوب است تولیدات استانی به صورت جشنوارهای و با رقابت پخش شوند و باکسی هم در شبکههای سراسری به آنها اختصاص پیدا کند. از آن طرف هم باید حرفهایترها به عنوان ناظر حضور داشته باشند تا سطح کیفی این کارها بالاتر بیاید. چون وقتی سریال من زاهدانی، یزدی یا کرد در قیاس با کارهای مرکز سطح کیفی پایینی داشته باشد، احساس سرافکندگی و ضعف و خجالت و واخوردگی میکنم. ولی با حضور مشاوران و ناظران مختلف میشود سطح کارهای استانی را تغییر داد. دیگر این که درست است که تولید در شهرستانها مقرون به صرفهتر است، ولی تفاوت برآوردها بین تهران و شهرستانها هم خیلی فاحش است و همین باعث میشود نتیجه کار خیلی متفاوت باشد. به نظرم اگر بودجه درستی برایشان در نظر بگیریم، بعد از مدتی کارهای استانی هم با کارهایی که در تهران تولید میشود، همسطح میشود.
ضمن این که از نظر فرهنگی هم میتواند خیلی موثر باشد. وقتی من کرد یا من بلوچ ببینم که آبروی استانم خریده شده، اعتماد به نفسم بالاتر میشود و هم این که زمینههای عدم مهاجرت یا حتی برگشت از تهران را هم تقویت میکند.
دقیقا. پیام و حرف سریالی که به لهجه و زبان من ساخته میشود، خیلی بهتر به جان من مینشیند. آن وقت از این که صنایع دستی و مکانهای دیدنی و تاریخی و آدمها و لهجه استانم پخش بشود، قطعا به خودم میبالم و کیف میکنم. البته به شرطی که سطح کیفی کار اجازه این کار را به من بدهد وگرنه دقیقا نتیجه عکس میدهد.
برای نوشتن چه منابع مطالعاتی داری و چه جوری تغذیه میشوی؟
در قرآن داریم که به دور و برتان نگاه کنید و درس بگیرید. دیگر این که میگویند همسر یک نویسنده باید بداند که وقتی یک نویسنده از پنجره به بیرون خیره شده در حال کار کردن است. چون همین دیدن و البته درست دیدن میتواند بهترین روش استمداد قوا باشد. حتی دیدن معاشقه 2 گنجشک. کتاب خواندن و فیلم دیدن هم خیلی خوب است و محدوده ایجاد کردن برای مطالعه اصلا چیز خوبی نیست. نوشتن از جهاتی مثل رانندگی است که بعد از مدتی خودت میفهمی کجاها بهتر میتوانی رانندگی کنی و در چه جادههایی تبحرت بیشتر است. اینجا هم بعد از مدتی میفهمیکه استاد نوشتن سریالهای آپارتمانی یا طنزی یا بهتر است بروی تاریخی بنویسی.
الان مشغول چه کاری هستی؟
چند طرح سفارش شد که نوشتهام و منتظر زمان استارت زدنش هستم. یک کار 90 شبی هم هست که طراحیاش تمام شده و نوشتنش را شروع کردهام.
جابر تواضعی
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی اختصاصی «جام جم» با رئیس کانون سردفتران و دفتریاران قوه قضاییه عنوان شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه
گفتوگو با محسن بهرامی، گوینده کتاب «مسیح بازمصلوب»