سفرنامه کتاب - 1

نوروز و نمایشگاه کتاب آنکارا

نمایشگاه بین‌المللی کتاب آنکارا، یکم تا هفتم فروردین 88 (21 تا 28 مارس 2009)‌ در پایتخت ترکیه برگزار شد. در این نمایشگاه در کنار جمعی از ناشران ایرانی، برخی نویسندگان نیز در این رویداد شرکت کردند. گزارش راضیه تجار، دبیر انجمن قلم ایران و از نویسندگان حاضر در این نمایشگاه را از امروز تا آغاز نمایشگاه کتاب تهران در همین ستون می‌خوانید.
کد خبر: ۲۴۹۰۳۰

2 هفته مانده به پایان اسفند 87

در جاده داخلی شهرک اکباتان در حال قدم زدنم که تلفن همراهم زنگ می‌خورد. صدا از من می‌پرسد:

 آمادگی دارید هفته اول سال، برای دیدار از نمایشگاه کتاب آنکارا به ترکیه سفر کنید؟

باید از این دعوت خیلی خوشحال بشوم، اما زبانم نمی‌چرخد تا آری را بگویم. روزهای شلوغی است روزهای آخر اسفند.

 خبر قطعی را فردا می‌دهم.

ساعتی بعد ماجرای سفر را با اعضای خانواده در میان می‌گذارم. بر عکس تصورم همه استقبال می‌کنند. ظاهرا می‌دانند که چقدر خسته‌ام. این آغازی است برای بقیه کارها . با تلفن بعدی متوجه می‌‌شوم با ابراهیم حسن‌بیگی همسفرم و باید هرچه زودتر تصویر صفحه اول گذرنامه‌ام را به شماره‌ای که داده‌اند فاکس کنم دعوت از رایزنی ایران در ترکیه است و برنامه‌ریز و پشتیبان، معاونت فرهنگی وزارت ارشاد.

یکشنبه دوم فروردین 88

سال نو مبارک! صد سال به این سال‌ها. زیر سایه مرتضی علی. سفره هفت‌سین و دعای تحویل سال و عیدی گرفتن و عیدی دادن دیروز چنین بود و حالا شب رفتن است. آسمان تهران بارانی است و این مرا از بلاتکلیفی که همراه خود کاپشن ببرم نجات می‌دهد. ساکم را پیچیدم.

فرودگاه امام خیلی شلوغ است. کجا می‌روند مردم؟ گوش خودم را می‌کشم. مگر خودت نمی‌روی؟

داخل هواپیما کنار پنجره می‌نشینم. خوشبختانه صندلی وسط خالی است و ما ساک دستی‌مان را می‌گذاریم و حسن بیگی هم روی صندلی دیگر می‌نشیند. ناخودآگاه نگاهم به روی گیسوان بعضی خانم‌ها که روسری‌ها را به باد دادند، می‌نشیند و دچار حس عجیبی می‌شوم. در هر حال حس خوشایندی نیست. بعد که می‌بینم بعضی حتی چادر مشکی خود را حفظ کرده‌اند نفسی به راحتی می‌کشم. نوعی اطمینان، اعتماد به نفس، خودباوری و غرور.

ساعتی خواب و بعد نگاه از پنجره. دریایی با شکوه، موج‌هایی کبود و بلند. شفق که رخ تابانده. خوب که نگاه می‌کنم می‌بینم دریا نیست، امواج ابرهاست. سبحان‌الله. هواپیما که می‌نشیند، بزرگی، تمیزی و خلوتی فرودگاه نظرم را جلب می‌کند. گروه‌ زیادی از مستقبلین که خانم‌های محجبه‌شان شاخصند، پلاکارد به دست. در سکوت کامل آمده‌اند به استقبال حاجی خود. باید منتظر شویم تا دنبالمان بیایند.

چشم می‌اندازم. در آن فضای بزرگ حتی یک نیمکت یا صندلی نیست که بر آن بنشینیم.

بالاخره انتظار به سر می‌رسد. از رایزنی به استقبالمان می‌آیند و مرا به خانه فرهنگ «رایزنی» برده و در سوئیتی‌ جا می‌دهند و حسن بیگی را هم می‌برند.

حالا وقت خواب است. جبران خوابی که نصفه نیمه‌ و پاره‌پاره شده است.

راضیه تجار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها