تفکر را باید از کودکی یاد گرفت

حدود 40 سال است که متخصصان تعلیم و تربیت در کشورهای مختلف جهان ، تلاشهای خود را وقف کاری نو در تعلیم و تربیت کرده اند. آنها روشهایی برای ارتقای سطح فکری و ضریب هوشی دانش آموزان یافته اند
کد خبر: ۳۷۰۷۲
که با عنوان فلسفه برای کودکان یا P4Cدر مدارس بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان در حال اجراست.
این برنامه به کودکان کمک می کند به جای حفظ طوطی وار مطالب ، به تفکر و مباحثه درباره مسائل مطروحه بپردازند و بدین وسیله قدرتهای ذهنی آنها اعم از قوه استدلال و قدرت داوری تقویت شود.
این برنامه شامل یک سری کتابهای داستان برای مقاطع سنی مختلف و یک دسته کتاب کمکی برای معلمان کلاسهاست. این داستان ها در کلاس با صدای بلند از سوی دانش آموزان خوانده می شود و سپس معلم ، کودکان را برای اظهارنظر درباره موضوعات کتاب و همچنین درباره نظرات دوستانشان تشویق می کند.
مباحثه ای که در کلاس درمی افتد، به کودکان کمک می کند که یاد بگیرند بخوبی گوش فرا دهند، بخوانند و مطلب را درک کنند، سوالات خود را مطرح کنند، نظرات خود را ارائه دهند، دوستان خود را نقد کنند، نقدهای دوستان را تحمل کنند، استدلال کنند، استدلال های دوستان خود را نقد کنند، مواظب مغالطات باشند و...
در نگاه اول ، می توان دریافت که اجرای این برنامه چقدر در کشورمان ضروری و مفید واقع خواهد شد. برای آشنا شدن بیشتر با این برنامه ، گفتگویی با دکتر علی شریعتمداری یکی از متخصصان تعلیم و تربیت کشورمان که با این برنامه آشنایی دارند به گفتگو نشسته ایم.
یادآوری می شود که اشارات و ارجاعات دکتر شریعتمداری به گفتگویی است که از بنیانگذار P4C، متیو لیپمن در کتاب ماه ادبیات و فلسفه (آذر ماه1382) به چاپ رسیده است.


می دانید که برنامه ای به نام «فلسفه برای کودکان» هم اکنون در بیش از 30 کشور در حال اجراست.
حتی در برخی دانشگاه های معتبر دنیا، رشته ای در این زمینه در مقطع فوق لیسانس و دکتری وجود دارد و دانشجویانی در این زمینه تربیت می شوند.
کنفرانس های متعددی هم تا به حال برگزار شده است. نحوه آشنایی شما با این برنامه چگونه بوده و آن را به طور کلی چگونه ارزیابی می کنید؛

مساله ای که پیش از همه باید در مقدمه عرض کنم ، این است که در مملکت ما علم باید یک ارزش اساسی تلقی بشود؛ مخصوصا برای آنها که درس خوانده اند و مدرک لیسانس و فوق لیسانس دارند، می گویم که بکوشند تا علم جایی در زندگی شان باز کند و جزیی از زندگی آنها شود.
هدف این برنامه ها هم همین است. شما حتما این کتاب پرورش تفکر مرا دیده اید.
این کتاب در همین ارتباط نوشته شده است. در سال 1988 در پاریس سمیناری تشکیل شده بوده از متخصصان تعلیم و تربیت امریکایی ، انگلیسی ، فرانسوی و استرالیایی که در پاریس جمع شده بودند و موضوع بحثشان پرورش فکر بود.
در آنجا عده ای پیشنهاد کردند که در مدارس درسی در منطق بگذارند؛ مثلا در برنامه های دانشگاهی که شاگردان این درس منطق را بخوانند و از این طریق فکرشان رشد کند.
من همان جا این نکته را مطرح کردم که اگر طرز تدریس منطق هم مثل طرز تدریس رشته های دیگر باشد که معلم بیاید بایستد و سخنرانی بکند، بعد چند نکته را مطرح بکند و بعد شاگرد هم برود این نکات را حفظ بکند و بعد طوطی وار محفوظاتش را ارائه دهد، ممکن است دانستن این قواعد منطق به هیچ وجه تاثیری در نحوه تفکر آنها نداشته باشد؛ یعنی مطالعه منطق فقط سطح محفوظاتش را در منطق بالا برده است ، ولی من می گویم مهم این است که منطق به طور خاصی تدریس بشود.
یک عده ای از آنها نظرشان این بود که اگر همان رشته های علمی را بخوانند فکرشان خود به خود رشد می کند، ولی این هم درست نیست.
فرد ریاضی دان درباره مسائل ساده درست نمی اندیشد. معادلات ریاضی را زود حل می کند، اما وقتی با یک مساله ساده شخصی یا خانوادگی در ارتباط با دیگران برخورد می کند، خوب نمی اندیشد.
بنابراین خواندن رشته های علمی خود به خود قدرت فکری را پرورش نمی دهد. سخنرانی های اینها در کتابی با عنوان فراگیری تفکر، اندیشه یادگیری (Learning to think : thinking to learn) آمده است.
من این کتاب را خوانده ام و نظریات همین مربیان را بررسی کرده ام.
به نظر من هیچ کدام آنها بخش دوم یعنی thinking to learnرا خوب درک نکرده اند؛ یعنی وقتی می خواهند تفکر را با رشته های علمی ارتباط بدهند، نمی دانند چگونه.
این است که پیشنهاد من در آن کنفرانس این بود که شیوه آموزش باید در مراکز آموزشی اعم از دبستان ، دبیرستان و دانشگاه تغییر بکند و خلاصه تفکر محور یادگیری قرار بگیرد.
به نظر من هیچیک از این مقالات این مساله را مطرح نکرده اند. یکی از مقالاتی که در همین کتاب Learnig to think آمده ، مقاله پروفسور لیپمن است.

lipman

لیپمن استاد دانشگاه ایالتی در ایالات نیوجرسی امریکاست. او در ابتدای مقاله می گوید «از لحاظ سنتی هدف تعلیم و تربیت انتقال دانش نسلهای قبل بوده است ، ولی فرد تربیت شده فرد دانشمند تلقی می شود.
اگر ما معتقد باشیم که فرد تربیت شده باید دانشمند باشد، باید قبول کنیم که چنین فردی باید منطقی و برخوردار از قوه قضاوت باشد.
بنابراین از طریق فرآیند تربیتی باید استدلال و قضاوت را نیز در افراد پرورش داد. اگر ما بپذیریم که فراگیری جنبه اساسی تعلیم و تربیت است ، باید آماده شویم تا این حقیقت را که تعلیم و تربیت آغاز فرآیند تحقیق است ، بپذیریم.»
ببینید اینجا ایشان می گوید که تعلیم و تربیت آغاز تحقیق است. مساله این است که تعلیم و تربیت خودش تحقیق است.

البته لیپمن هم معتقد است که تعلیم و تربیت ، تحقیق است.
اصلا محور کار در آموزش و پرورش در کلاسهای مختلف اعم از دبستان ، دبیرستان و دانشگاه محور کار پرورش تفکر است و تفکر محور یادگیری است.
من این موضوع را در کتابم نوشته ام ، آقای لیپمن در ادامه این بحث نکته ای را مطرح می کند که قابل تامل است.
او می گوید ما نباید به این نتیجه برسیم که تحقیق فقط تحقیق علمی است. بسیاری از اندیشمندان غربی حتی هنوز فقط علوم تجربی را تحقیق می دانند و تشخیص نمی دهند که تحقیق ، تحقیق است ؛ چه در فلسفه باشد و چه در علم و چه در مسائل شخصی یا مسائل اجتماعی.
حتی در کار پزشکی ، تشخیص پزشک به وسیله تحقیق است . لیپمن می گوید، ما نباید به این نتیجه برسیم که تحقیق فقط تحقیق علمی است. صورتهای مختلف تحقیق غیرعلمی نیز مانند تحقیق علمی وجود دارند.
به نظر لیپمن آنهایی که در رشته های علمی خود فعالیت می کنند، نباید مسائل منطقی ، شناخت شناسی و اخلاقی را که در فلسفه مطرح می شوند، از نظر دور دارند. اصلا من می گویم تحقیق جزو کار اینها است نه این که چیزهایی جدا از هم باشد.
حالا چیزی که من مستقیما با خود آقای لیپمن مطرح کردم ، این سوال است که آیا تحقیق علمی یا اساسی در فلسفه ، تعلیم و تربیت و حیات جمعی ، با تحقیق در رشته های مختلف علمی تفاوت دارد؛
به نظر من فرقی ندارد. البته تحقیق در فیزیک با تحقیق در شیمی تفاوت دارد. فیزیک می خواهد خواص پدیده ها را بفهمد و شیمی می خواهد ترکیبات اجسام را بفهمد. فلسفه هم می خواهد راجع به جهان ، شناخت و ارزش بحث کند.

به طور کلی از نظر شما تحقیق به چه نوع فعالیتی اطلاق می شود؛
تحقیق اساسی یا علمی از برخورد به موقعیت نامعلوم آغاز می شود؛ یعنی انسان چه در زندگی شخصی خود و چه در علم باموقعیتی برخورد می کند که انگار کارهایش از نظم عادی خارج شده و احساس ناراحتی می کند.
فرض کنید احساس دلواپسی یا افسردگی می کند. اصلا نمی فهمد چه شده؛ همین که نمی فهمد، چه شده برخورد با موقعیت نامعلوم است.
فیزیکدان می خواهد درباره انرژی تحقیق کند. می بیند انرژی در شرایط خاص شکل خاصی می پذیرد. این سوال برایش مطرح می شود که چطور انرژی در این شرایط به این شکل درمی آید.
به همین می گویند موقعیت نامعلوم. حالا فیلسوف می خواهد راجع به شناخت صحبت کند: انسان چگونه می تواند بشناسد؛ بدبختانه در جامعه ما بسیاری از مردم خیال می کنند تحقیق یعنی جمع آوری اطلاعات.
هنوز مساله را تشخیص نداده ، به جمع آوری اطلاعات می پردازند. معلوم است این جمع آوری اطلاعات هیچ کمکی نمی کند. من وقتی هنوز مساله را نشناختم و نمی دانم مشکل کار چیست ، چگونه می توانم بعد از جمع آوری اطلاعات با آن مساله برخورد کنم.
آن وقت محقق به توضیح ، تفسیر، سازمان دهی و معنابخشی اطلاعات جمع آوری شده می پردازد. اینجاست که محقق کار خودش را انجام می دهد؛ یعنی آنچه را که مشاهده و آزمایش کرده آنچه در گذشته در تجربیات خودش داشته ، آنچه دیگران گفته اند، اینها را کنار هم می گذارد و فرضیه ای را مطرح می کند؛ چیزی که داده ها را به مساله مربوط می کند.
این کار همان فرضیه سازی یا تئوری سازی یا راه حل پیداکردن برای حل مساله و مرحله نهایی است. اینجاست که قدرت محقق آشکار می شود که این اطلاعات را چطور تفسیر و توضیح و تبیین کند و بعد بتواند از اینها راه حل یا راه حل های اساسی برای از میان بردن مساله انتخاب بکند.

به نظر می رسد تا اینجا با لیپمن هم رای هستید.
آقای لیپمن بیان داشته باید بگویم این تحقیق در علوم ، فلسفه ، تعلیم و تربیت ، امور اجتماعی و خانوادگی و فردی قابل اجراست ؛ یعنی اگر من خواستم مسائل شخصی خودم را در خانواده حل کنم ، باید همین مراحل را طی کنم.
من اگر در سطح تخصص فیزیک به مرحله ای رسیدم و با مساله ای با موقعیت نامعلوم برخورد کردم ، پس از طی دوره دکتری و آگاهی از اطلاعاتی که در این رشته تاکنون مطرح شده ، آن وقت می توانم بگویم کم کم متوجه یک موقعیت نامعلوم شده ام که دیگران روی آن موقعیت کار نکرده اند. خلاقیت همین جا مطرح می شود.

پس می توان گفت وظیفه آموزش و پرورش ، آموزش روش تحقیق است و باید تحقیق را به داخل زندگی مردم ، حتی کودکان برد.
بله ، همین آقای لیپمن برای کودکان و نوجوانان 8 تا 12 ساله از تحقیق بحث کرده است. لیپمن می خواهد روشی ارائه کند که کودکان را به تفکر و تامل و یادگیری داوری رهنمون شود.
البته مسائل در هر سطح باید متناسب با استعداد و تجربیات افراد باشد.
می دانید کاری که برنامه philosophy for children) P4C) انجام داده ، دقیقا همین کار است.

learning

لیپمن اصول و مولفه هایی را برای آموزش تفکر به کودکان نقل می کند؛ بی طرفی در اظهارنظر منطقی ، عدم تحمیل یا تلقین یک نظر خاص ، اجرای اصول منطقی در بررسی امور، مشخص کردن مفاهیم و معنای آنها، پاسخ به سوال کودکان و نوجوانان ، برخورد در موقع مقتضی به مفاهیم تجریدی و رعایت اصول منطق در گفتار، توجه به مسائل مطرح شده در هر رشته علمی و تمرین استدلال منطقی در مراحل مختلف آموزشی و تربیتی همه موسسات مختلف آموزشی و تربیتی باید مراعات شود.
او نوشته: من که در دانشگاه در سطح لیسانس می خواستم دانشجویان را به تحقیق وادارم و دیدم این کار ممکن نیست ، فهمیدم که اینها باید در کودکی تحقیق را تمرین کرده باشند. البته این اختصاص به یک جامعه خاص ندارد.
در همین کتابی که آقای رامین جهانبیگلو با 40 فیلسوف فرانسوی مصاحبه کرد از یکی از استادان فلسفه فرانسوی سوال می کند که شاگردانت چگونه با فلسفه برخورد می کنند؛
جوابی که آن فیلسوف می دهد، نشان می دهد که آنجا هم پایه آموزش غلط است. استاد فلسفه می گوید شاگردان فقط آمده اند رشته فلسفه بخوانند.
نیامده اند که فلسفه یاد بگیرند. آمده اند یاد بگیرند چگونه امتحان بدهند. ببینید، این بدبختی امتحان که الان مشکل عظیم جامعه ما هم هست ، در آنجا هم مطرح بوده است.
می خواهم بگویم متاسفانه در مراکز آموزشی حتی در سطح جهان ، کاری که انجام می شود، فقط بالا بردن سطح محفوظات است.

به نظر شما چگونه می توان در کشورمان بر این مشکل چیره شد؛ آیا با برنامه ای شبیه P4C می توان بر این مشکل فائق آمد؛
آقای لیپمن را که بنیانگذار فلسفه برای کودکان است ، ببینید که در آنجا چه امکاناتی در اختیارش گذاشته اند؛ اما در ایران به این موضوعات اهمیت نداده اند.
چندین بار خود من پیشنهاد کرده ام که در یکی از دانشکده های پزشکی کارگاهی آموزشی دایر شود.
بعد وقتی رفتم و از نزدیک با استادان و برنامه ریزان صحبت کردم ، متوجه شدم که اطلاعات تربیتی و دانش آموزشی به آن معنی که در محافل تربیتی مطرح است بسیار اندک است.
اینها شیوه تحقیق را به هیچ وجه بلد نیستند. در زمان آقای دکتر مرندی در شیراز 24 استاد از دانشگاه های پزشکی تهران دعوت شدند.
من 8 هفته ، هفته ای یک روز، روزی 4 ساعت می رفتم و به آنها شیوه تحقیق یاد می دادم و آنها به قدری استقبال کردند که روز آخر آقای دکتر نعمتی پور که معاون آموزشی دانشگاه پزشکی تهران بود و 2 نفر دیگر درسی را با استفاده از همان روشی که من مطرح کردم برای همان گروه 24نفری ارائه دادند.
متاسفانه این برنامه با وجود پیشنهاد به وزارت بهداشت و درمان و وزارت علوم و فناوری و تحقیق دیگر ادامه نیافت.
پیشنهاد شخص من این بود که به عنوان نمونه ، 30 دانشگاه پزشکی ، 30 دانشگاه غیرپزشکی ، 20 دبیرستان ، 10 مدرسه راهنمایی ، 6 مدرسه ابتدایی ، انتخاب کنیم و آنها را با این شیوه آموزش که همان شیوه تحقیق است متناسب با هر سطح و هر مرحله از رشد، آموزش دهیم.
ما می توانیم همان بچه ها را در سطح خودشان کنجکاو و پرسشگر بار بیاوریم و سعی کنیم یاد بگیرند با دلیل حرف بزنند.
این در حالی است که برنامه فلسفه برای کودکان در بیش از 30 کشور پیشرفته جهان پذیرفته شده و در حال انجام است . لیپمن گفته که تفکر باید محور تعلیم و تربیت قرار بگیرد؛ اما چگونه؛
مثلا در همان دبستان ما باید چکار بکنیم که تفکر، محور تعلیم و تربیت قرار بگیرد. او می گوید: استفاده از فلسفه برای به کار انداختن ذهن شاگرد است.
این البته غیر از این است که ما بیاییم بحث از شناخت و مکتب های شناختی بکنیم ؛ بحث از آزادی اراده یا ادراک انسان یا سایر مفاهیم فلسفی.
این گونه نیست که ما بخواهیم مسائل انسانی را برای بچه ها، در همان سطح بزرگترها مطرح کنیم ، اما متناسب با خودشان باید طرح شود. این که ما می گوییم تفکر باید محور یادگیری باشد، تفکر یعنی همان به کار انداختن ذهن و ما نحوه آن را گفتیم که مثلا همان بچه 6 تا 12 ساله توان برخورد با چه مسائلی را دارد.
همانها را لیپمن به شکل داستان درمی آورد. این داستان ها باید منعکس کننده مطالب علمی متناسب با سطح درک دوره کودکی باشد.
ببینید در غرب برای انجام این کار چه کارهایی کرده اند، چه کارگاه ها و کنفرانس هایی برگزار کرده اند و چه بودجه ای گذاشته اند.

نظر شما در باره اجرای چنین برنامه هایی در ایران چیست؛
مادر اینجا هر چه به این دوستان التماس می کنیم که بیایید کارگاه آموزشی تشکیل بدهیم به این علت که بتوانیم شیوه آموزش را در سطح مملکت ، اصلاح کنیم ، نتیجه ای نگرفتیم.
من کتابی دارم با عنوان چگونگی ارتقای سطح علمی کشور که در آن گفته ام باید شیوه آموزش ما عوض بشود، یعنی این شیوه که شاگرد بیاید و بنشیند و ما بایستیم سخنرانی کنیم ، باید عوض شود.
شیوه ای که من پیشنهاد می کنم ، بهتر از «فلسفه برای کودکان» تفاوت های فردی را تطبیق می دهد. به اعتقاد من ارائه درس در کلاس باید از سوی دانش آموز باشد و معلم فقط نقش هدایت کننده را داشته باشد.
به شاگردان بگویید بحث فردای ما این است. تو امشب مطالعه بکن و این چیزها را بیرون بکش و به زبان خودت یادداشت کن ؛ این که چنین شیوه ای چه آثار تربیتی و رشد علمی ای دارد، مطلب دیگری است.
با این شیوه شاگردان مزه علم را می چشند. پیامبر اکرم (ص) چنان که در کتاب بحارالانوار آمده در یک جمله کوتاه همین روش را بیان می کنند. العلم خزائن و مفاتیحه السوال. طرح سوال ، کلید گنج دانش است.
بعد جمله ای دارند که مضمونش این است: سوال کنید تا خداوند شما را مورد رحمت و عطوفت قرار بدهد. مشکل جامعه ما و مشکل جامعه انسانی مشکل تربیتی است ؛ یعنی ما از لحاظ عقلانی ، عاطفی ، اجتماعی ، معنوی ، اخلاقی و حتی از لحاظ جسمانی خوب تربیت نشده ایم.
من برای این که اشخاص را متقاعد کنم ، که نمی دانند تربیت چیست ، می گویم وقتی شما به پسرتان می گویید من می خواهم تو را تربیت کنم ، اگر پسرتان بپرسد چکار می خواهی بکنی ، چه جوابی خواهی داشت.
پدر متوجه می شود تصور روشنی از تربیت ندارد. همین مساله در تحقیق هم وجود دارد.

گفتگو:سعید ناجی
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها