سفر کابوس وار به بغداد

جام جم آنلاین: ارسلان خان از اول قصد نداشت در طول مرخصی 10 روزه تحصیلی خود ، از عراق بعد از جنگ دیدن کند. اما بعد به نظرش رسید که فکر خوبی است و وقتی تصمیم گرفت
کد خبر: ۳۴۰۴۴
با اتوبوس به بغداد برود می دانست چه کار می خواهد بکند.
او گفت ; این یک سفر جامعه شناسانه بود می خواستم تحقیقات خاصی انجام بدهم و ببینم که مردم این کشور پس از 35 سال در نخستین ماه رمضان بدون صدام چه روزگاری دارند در ضمن می خواستم گردشی هم بکنم.
اما ماموران امنیتی کرد که روز 3 نوامبر او را در شمال عراق دستگیر کردند ، حرف هایش را باور نکردند ، همچنان که یک ماه بعد که او را به امریکایی ها تحویل دادند ، آنان هم حرفش را باور نکردند.
اما او روز دوشنبه پس از تحمل 48 روز زندان و عذاب وقتی به کمک یک نماینده پارلمان ، وزارت خارجه و مقامات کنسولگری انگلیس در عراق ، آزاد شد و به خانه پدری خود در یارم ، در نزدیکی میدلزبرو ، رفت ، همان حرف ها را تکرار کرد و داستان هفت هفته زندگی در زندان انفرادی کردها و امریکایی ها را گفت.
خان ، دانشجوی سال سوم رشته زبان عربی در دانشگاه منچستر است (یا حداقل امیدوار است هنوز باشد) او در سپتامبر به مصر رفت تا در دانشگاه اسکندریه تحصیل کند.
خان در تعطیلاتی در پایان اکتبر تصمیم گرفت اول به امان (اردن) و سپس برای حج عمره به مدینه و مکه برود.
او گفت می خواستم به زیارت خانه خدا بروم ، زمانی برای آرامش و انزوا ، زمانی برای تقویت رابطه ام با خدا ، با دیدار از اماکن مقدس و گرچه پایش به آن شهرها نرسید اما تاسفی ندارد: برای هیچ کارم در گذشته پشیمان نیستم ، من مسلمانم و به مشیت الهی اعتقاد دارم.

اتوبوس بغداد

زندانی شدنم در عراق دلچسب ترین خاطرات این سفر نبود اما چیزهای زیادی درباره خودم و دنیای اطرافم یاد گرفتم.
من با روحیه ماجراجویی و نادانسته و به صورت غیرمستقیم در مسیری قرار گرفتم که به فرصتی برای تنهایی و درون نگری منتهی شد.
به بعضی از چیزهایی که می خواستم به آنها برسم رسیدم البته نه به روشی که خود انتخاب می کردم. سفر به امان در اردن با اتوبوس و قایق بدون مشکلی انجام شد.
اما چون سفارت عربستان بسته بود مجبور شد برای گرفتن روادید سفر حج بیش از 4 روز منتظر باز شدن سفارت بماند.
«به جاهای دیگری که می توانستم بروم ، فکر کردم. با خود گفتم آیا رفتن به عراق عاقلانه است؛ چرا نه؛ اوضاع کلی آرام شده و فقط در مرکز عراق درگیری ها ادامه دارد.
سه ساعت آنجا بودم وقتی در اطراف قدم می زدم اوضاع هنوز متشنج بود اگرچه من نترسیدم.
به میدان آزادی که مجسمه صدام را پایین کشیده بودند ، رفتم و بعد درباره رفتن به شمال پرس و جو کردم».
او با اتوبوس دیگری به موصل رفت و صبح روز بعد از مسجد باستانی حضرت یونس (پیامبر) دیدن کرد و بعد با تاکسی مثل هر مسافر دیگری عازم کرکوک ، شهر مشترک اعراب ، کردها ، ترکمن ها و مسیحیان شد.
اما در یک مرکز کنترل کردها دستگیر و به پاسگاه پلیس در اربیل منتقل شد و در آنجا یک هفته در زندان انفرادی بود.
«حالا که به گذشته نگاه می کنم می بینم که آن هفته را احتمالا خوب تحمل کردم.
اما تجربه راحتی نبود ، هنگامی که دور از خانه و خانواده در شمال عراق زندانی باشید و کسی نداند که در کجا هستید ، نمی تواند تجربه دلپذیری باشد.
مقامات امنیتی معتقدند بودند که او برای پیوستن به انصارالاسلام ، که ظاهرا با القاعده ارتباط دارد ، به عراق آمده است.
«آنان از همان اول از پذیرفتن حرفم که من یک گردشگر هستم ،خودداری کردند ، آنان در خیال خود چیزی داشتند و معتقدند بودند که حقیقت همان است و آن این که من برای جنگیدن با امریکایی ها آمده ام آن وقت به نظرم رسید که فکر رفتن به عراق فکردرستی نبوده است اما اختیار از دست من خارج بود من جز تکرار حقیقت چه کار دیگری می توانستم بکنم».
اندکی پس از دستگیری ، یک سرگرد ارتش امریکای به دیدنش رفت که ساده لوحانه خیال می کرد برای کمک به او آمده است.
روز 30 نوامبر یک مقام کنسولگری انگلیس از راه رسید (که کمی بعد به والدین به شدت نگران او خبر داد که پسرشان در کجا است).
خان را روز 9 دسامبر به اردوگاه زندانیان جنگی در موصل منتقل کردند و یک دست لباس نارنجی مخصوص زندانیان به او دادند (که به عنوان یادگار با خود آورده است) حتی در آن زمان نگران فرستاده شدن به زندان گوانتانامو نبود.
«خیالم راحت بود که در دست امریکایی ها هستم. فکر می کردم به انگلیسی ها خواهند گفت که من در اختیار آنها هستم».
اما خوش بینی او وقتی از بین رفت که امریکایی ها هیچ سوالی از او نکردند و کم کم دچار این نگرانی شد که برای همیشه او را در زندان نگه دارند.
روز 10 دسامبر دوباره او را جابه جا کردند ، این بار با بالگرد به زندان ابوغریب بروند ، که صدام آن را ساخته و امریکایی ها بازسازی اش کرده و آن را از عراقی ها انباشته اند.
وقتی که بالاخره معلوم شد که انگلیسی است همان سوال های همیشگی را پرسیدند و جواب او هم جواب های همیشگی بود: من دانشجو و جهانگردم. پس از فعالیت های دیپلماتیک ، که او اصلا از آنها خبر نداشت ، خان جمعه گذشته آزاد شد ، توانست استحمام کند و کنسول انگلیس یک ساندویچ پنیر و سالاد به او داد و بعد او را به بصره و از آنجا به «براثر نورتون» در آکسفورد شایر فرستادند.
در آنجا کارآگاهان به سراغش رفتند و او را برای بازجویی بیشتر به لندن بردند.
بالاخره با قطار به «یارم» رفت تا نخستین برف بزرگ زمستانی سال را در خانه پدری مشاهده کند.
ساجده ، مادرش ، گفت: در تمام عمرم اینقدر گریه نکرده بودم ، بدترین زمان وقتی بود که نمی دانستیم ارسلان کجاست. آن احساس بیچارگی ، وحشتناک بود.
پدرش عبدل نیز گفت: ما سه بچه داریم که بسیار کنجکاو هستند ، از میان آنان ارسلال از همه کنجکاوتر است.
من خودم در 21 سالگی گمان نمی کنم دست به چنین سفری می زدم.

منبع: گاردین
مترجم: علی کسمایی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها