گفت‌وگوی حامد عسکری با سعید بیابانکی در دهمین سالمرگ قیصر امین‌پور

سه‌شنبه هشتم آبان دروغ است

آبان برای ما شاعرها یک غم نهفته و غریبی دارد. هشتمین روز این ماه یکی از نازنینان شعر و ادب کشورمان خاطره شد... قیصر امین‌پور... خودم دوبار دیدمش... یک بار در نمایشگاه کتاب و یک بار توی خیابان انقلاب... با موهای فلفل نمکی و لخت و رها در نرمه بادی عصرگاهی و قامتی بلند و استوار و چهره‌ای که نمود و نمادی از شعر و شعورش بود چهره‌ای که درد هاشورش زده بود...دلم نیامد جلو بروم و عرض ادب کنم.
کد خبر: ۱۰۸۸۵۳۴
سه‌شنبه هشتم آبان دروغ است

یک طرف خودخواه کله‌ام می‌گفت: بیچاره! قیصر است معلوم نیست باز ببینی‌اش. برو جلو... حرفی ،گپی ،غزلی بخوان ... عرض ادبی کن. ..دیده شوی... طرف منصف کله‌ام می‌گفت: حالا غزلی هم خواندی اصلا ماچت هم کرد. بغلت هم کرد. آخرش که چه؟ چی به تو می‌رسد؟ تو فکر نمی‌کنی همین الان که چشم‌هایش تنگ شده و پاسست قدم می‌زند شاید دارد یک: سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم. .. به یک از زرد به سرخ... به یک ناگهان چقدر زود دیر می‌شود دیگر متولد می‌شود؟ نرو خلوتش را به هم نزن... طرف منصف کله‌ام برنده شد، به حرف طرف خودخواهم گوش نکردم. سخت بود ولی شد. خدای آفتابگردان‌ها شاهد است که همه سهم من از درک و لمس قیصر فقط چندصدمتر پشت سرش راه رفتن بود و تماشای گیسوان بلند به بازی‌گرفته‌اش در باد. قصه این‌که به سعید آقای بیابانکی زنگ زدم و قرار شد در این شهر هزار کوچه جایی بنشینیم به چای و گپ و گفت... جایی پیدا نشد. لطفا نپرسید چرا؟ خودم هم نمی‌دانم.... قدم زدیم تا پارک نقلی روبه‌روی تالار وحدت. در یک نیمروز پاییزی. در آفتابی بی رمق و میان هیاهوی گنجشک‌ها در فرصت شاخه‌ها... بر چمن‌های کچل گوشه‌ای از پارک نشستیم و حاصل شد همین گفت‌وگوی امروز... فاتحه وقتتان را نمی‌گیرد؛ شادی روح قیصر صلواتی بفرستید.

اولین برخورد شما با قیصر امین‌پور به چه زمانی برمی‌گردد؟

اولین برخوردم سال 1377 درهشتمین کنگره دفاع مقدس در اصفهان بود. من آن زمان مدیر روابط عمومی ارشاد اصفهان بودم و مجید زهتاب از دوستان قیصر هم مدیر کل ارشاد بود. ما رایزنی کردیم کنگره را در اصفهان برگزار کنیم که پذیرفتند. برای ما خیلی مهم بود قیصر حضور داشته باشد. من گفتم سال‌هاست در کنگره‌ها هستم اما قیصر را ندیدم. آقای زهتاب پیگیری کردند که قیصر برای کنگره حضور داشته باشد. قیصر به او گفت من تا به حال اصفهان نیامدم و پذیرفت که بیاید. اولین بار که ایشان را دیدم در کنگره شعر دفاع مقدس در اصفهان بود. با آن قد بلند و سیمای زیبایش. خیلی حال کردم. خودم را معرفی کردم. ایشان گفت من شعرهای شما را خواندم.

آن زمان چند ساله بودید؟

30 سال داشتم. قیصر گفت فکر می‌کردم بزرگ‌تر از سن‌ات باشی. آن زمان که شبکه‌های اجتماعی نبود و با متن بیشتر طرف بودی.

قیصر هیچ جشنواره‌ای نرفت و هیچ‌جا هم داوری نکرد.

یک‌بار داوری کرد. این هم برمی‌گردد به سالی در که فرهنگسرای خاوران بودم. فکر کنم سال 74-73 بود. من سرباز بودم و آنجا مشغول کار شده بودم. ما جشنواره شعر مادر را برگزار کردیم.

کشوری بود؟

بله، دوستی داشتیم به ‌نام آقای تقی‌پور که شاعر هم بود. گفت آثار را به قیصر بدهیم. راستی یادم آمد، قیصر را اولین بار آنجا دیده بودم (می‌خندد). رفتیم دفتر سروش نوجوان در خیابان مطهری. ایشان اول نمی‌پذیرفت و می‌گفت مگر می‌شود ذوق را داوری کرد. بعد پذیرفت و فهمیدم خودش و فاطمه راکعی و ساعد باقری آثار را داوری کردند. بعدها حق الزحمه نپذیرفتند و گفته بودند من از خواندن شعر‌ها لذت بردم و پول برای چه. در نهایت قبول کرده بودند. اما بعد از مرگش متوجه شدیم پول‌هایی را که از این طریق گرفته بودند به همکارانشان داده بودند.

چیزی که متاسفانه شاعران قدیم ما خیلی به آن معتقد بودند و اکنون این اتفاق نمی‌افتد، بحث سلوک شاعرانه است. برآیند شعر قیصر نشان می‌دهد او خلوت پویایی داشته است.

همین‌طور است. شعر بیش از آن‌که به جلوت نیاز داشته باشد، به خلوت احتیاج دارد. شاعر ساعاتی از شبانه روز را باید خلوت کند؛ خودش باشد و جهانش. یک روند استاد شاگردی است. هیچ‌کس به تنهایی نمی‌تواند شاعر بزرگی باشد. باید استادی داشته باشد و در محضرش تلمذ کند.

یک پیر.

بله، یک پیر داشته باشد. حالا آن پیر می‌تواند فیلسوف باشد، می‌تواند روان‌شناس باشد، می‌تواند هیچ‌کدام حتی نباشد. کما این‌که پیران مولانا حتی سواد هم نداشتند. اینها بسیار لازم است. فرقی ندارد در همه اشکال هنری هم این استاد نیاز است. اما شعر بدون پیر و مراد امکان‌پذیر نیست. انسان باید آدم بزرگی را ببیند تا متحول شود. به‌نظرم قیصر وقتی رفته دانشگاه برخوردش با شفیعی کدکنی باعث تحول او و شعر و زبانش شده است.

از معدود شاعران موفقی است که ادبیات خواند و به شعرش لطمه نزد.

مصداق همان شعری که سیدحسن حسینی می‌گوید شاعری وارد دانشکده شد، دم در ذوق خود را به نگهبانی داد. انگار در دانشگاه‌های ما اصلا ادبیات خلاقه نیست و آنجا بیشتر شما را ادیب می‌کند تا شاعر. غرق شدن در آن فضا آدم را از خلق کردن دور می‌کند.

قیصر در فضای آکادمیک ما که دور از متن شعر بود، گویا یک استثناست. یعنی بسیاری از استادان دانشگاه ما 20 شاعر معاصر را نمی‌شناسند، اما قیصر این پیوند را برقرار می‌کند.

شعر در انحصار ادبیات نیست. اتفاقا دانشگاه‌ها نبض تپنده شعر است، اما نه دانشکده‌های ادبیات. در دانشکده‌های ادبیات اساسا تاریخ ادبیات و متون کلاسیک را می‌خوانند. اینها عالی است، اما به شعر امروز که بیرون دانشگاه وجود دارد، ربطی ندارد. دانشگاه ما به آخرین شاعر کلاسیک بزرگی که پرداخته، بهار است. حتی نیما هم نیست. اصلا جلوتر نمی‌آید. اما در سال‌های اخیر در حوزه پایان‌نامه‌های مقاطع فوق‌لیسانس و دکترا به شعر معاصر بیشتر پرداخته شده است.

قیصر از معدود چهره‌های ادبی بود که تا بود بسیار آثارش پرفروش بود و وقتی به رحمت خدا رفت یک تشییع جنازه خارق‌العاده داشت. چه کرد که این‌گونه شعرش وارد زندگی مردم شد؟

در ایران مردم شعر را با شاعر جمع می‌کنند.

مرگ مولفی نگاه نمی‌کنند.

بله، قیصر چند ویژگی برجسته دارد. اول این‌که شعر قیصر به لحاظ قالب متکثر است. فقط سپید نگفته، دوبیتی، رباعی، غزل، قصیده، ترانه و ... همه را آزموده است. بخش دیگر این است که در اشعارش مفاهیم و مضامین متنوع می‌بینیم؛ هم شعر انقلابی هست هم اعتراضی و این باعث می‌شود خیلی سلیقه‌ها را پوشش دهد. بالاخره
یک جایی یک سطرش مخاطب را گیر می‌اندازد. نکته دیگر این‌که شعر قیصر مثل خودش مهربان و نجیب است. کار قیصر این بود که پیچیدگی‌ها را ساده کرد، در عین حال عمیق بود. برخی برعکس سادگی‌ها را پیچیده می‌کنند بی آن‌که عمیق باشند. برخی اشعارش اشاره‌ای به الهامات قرآنی داشت. بخشی ادبیات کهن، بخشی هم ادبیات روز. قیصر در زبان شعر بشدت تحت‌تاثیر فروغ است. فروغ بر سلمان هراتی و قیصر در زبان تاثیر گذاشت. از طرفی قیصر بشدت مشهور بود. شعرش به جاهایی رفته بود که خودش نرفته بود. از سنگ قبر شهدا بگیر تا حتی پشت کامیون و حتی تبلیغات و رسانه‌ها و ترجمه‌ها و موضوع پایان نامه‌ها. دانشجویان می‌گفتند تنها استادی بود که در سلف با ما غذا می‌خورد. در بوفه با ما در لیوان یک بار مصرف چای می‌خورد. آدم بسیار افتاده‌ای بود. در نتیجه کلمه از بطن و متن او بیرون می‌تراود.

من در جمع‌های کافه‌ای و بعضا روشنفکری شنیدم که گفتند قیصر یک فریدون مشیری انقلابی است. چقدر با این موافقید؟

اصلا موافق نیستم. قیاسش با او اشتباه است. در نیمایی‌ها، مشیری فقط شکل را از نیما گرفته «پر کن پیاله را کاین آب آتشین دیریست ره به حال خرابم نمی‌برد» کجا شعر نیمایی است؟

غزل فکر کرده.

همان حرف حافظ است. وزنش تغییر کرده. یا در «بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم» کجای تفکر نیماست؟ یک غزل کف بازار است که مصرع‌هایش کوتاه بلند شده. به‌نظرم کسی که درست تفکر نیما را دریافت و در شعر پیاده کرد، فروغ بود، نه حتی شاملو و سهراب. آنها به شکل فکر کردند. به‌نظرم از همه موفق‌تر فروغ است. قیصر در شرایطی که بعد از آمدن شعر سپید، شعر نیمایی در حال فراموشی بود، بار دیگر شعر نیما را احیا کرد. شعر قیصر قطعا آینه روزگار است.

ما در تشییع پیکر قیصر هم حضور چپ‌ترین آدم‌ها را داشتیم و هم پیام مقام معظم رهبری.

به‌نظرم قیصر انقلابی بود و تا انتها انقلابی ماند. چه در شعر، چه رفتار، چه گفتار و چه کردار. او همواره آدم معتقد و مومنی است. بشدت هم از مواضعش دفاع می‌کند. آیا شعر مشیری را یک شعر انقلابی و دینی می‌دانی؟

در لحظه مرگ قیصر کجا بودید؟

خیلی لحظه بدی بود. حرکت کرده بودم بروم اصفهان. در اتوبوس خواب بودم. صبح زود در ترمینال کاوه دیدم همین‌طور پیام می‌آید. اولین پیام را یدالله گودرزی نوشته بود: ناگهان چه زود دیر می‌شود. فکر می‌کنم همسرم زنگ زد و گفت سعید خبر بدی دارم، قیصر فوت شد. واقعا نمی‌توانستم راه بروم. نتوانستم خانه بروم. مانده بودم چه کنم. برگردم یا بروم خانه. روحش شاد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها