گفت‌و‌گوی جام‌جم با خواننده زیر زمینی که یک مدیر استودیو را کشت

رقصنده بر«دار»

رضا فقط 18 سال و یک ماه ازبهار زندگی‌اش گذشته است. خیاطی می‌کرد و کنارش رپ می‌خواند. آرزو داشت عکسش به عنوان خواننده در روزنامه‌ها منتشر شود نه یک قاتل. او متهم است با انگیزه سرقت میکروفن به استودیوی پسر جوانی به نام پوریا در یکی از محله‌های تهران رفته بود که صاحب استودیو متوجه نیت او شد.
کد خبر: ۱۰۷۶۳۵۸
رقصنده بر«دار»
با رضا درگیر شد تا مانع سرقت شود، اما رضا دست به سلاح برد و با کلتی که به دست داشت روبه‌روی پسر جوان ایستاد و شش گلوله به او شلیک کرد و منجر به مرگ وی شد. بعد هم سرقت را انجام دادو با همدستش فرار کرد. او هیچ گاه فکر نمی‌کرد خون مقتول دامن اورا بگیرد و همراه همدستش دیر یا زود بازداشت شود. ناگفته‌‌های این متهم جوان را که مرتکب جنایت شده بود در برنامه یک پرونده ـ یک روایت رادیو جوان می‌خوانیم.

رضا چند سال داری؟

18 سال و یک ماه.

فکر می‌‌کردی در این سن پایت به اداره پلیس آگاهی باز شود؟

نه اصلا فکر نمی‌کردم روزی قتل انجام بدهم و بازداشت شوم.

می‌خواستی در زندگی‌ات چه کار کنی؟

من چون 18 ساله بودم، می‌خواستم بروم خدمت سربازی و برگردم یک کارگاه خیاطی برای خودم بزنم و کسب و کارم را گسترش دهم.

مدرک تحصیلی‌ات چیست؟

من تا سوم راهنمایی بیشتر درس نخواندم.

خیاطی می‌ کردی؟

بله. من از کودکی کار می‌کردم. از زمانی که ترک تحصیل کردم، رفتم پیش دو برادرم خیاطی کردم و این حرفه را پیش آنها یاد گرفتم.

هنوزم کار می‌کردی؟

برادرانم ورشکسته شدند و من مجبور شدم از آنها جدا شوم و بروم پیش افراد دیگری کار کنم. اما چند وقت پیش با کارفرمایم در گیر و بیکار شدم.

چقدر به موسیقی علاقه داشتی؟

موسیقی را از بچگی دوست داشتم، اما به طور حرفه‌ای از سه سال قبل فعالیت در این حوزه را آغاز کردم. موسیقی خوب است، اما هزینه کار کردن در این حوزه خیلی زیاد است. من آن‌قدر پول نداشتم که درعرصه موسیقی حرفه‌ای کار کنم.

با مقتول چطور آشنا شدی؟

او در کار ضبط صدا و کارهای موسیقی بود. دو سال قبل وقتی می‌خواستم اولین آهنگم را بسازم با او آشنا شدم. شماره تلفن استودیوی او را در یک سایت اینترنتی پیدا کردم. تلفنی با او حرف زدم و آن موقع به دفترش در محله عبدل‌آباد رفتم. او آنجا برایم یک آهنگ ضبط کرد. بعد یکی دیگر از آهنگ‌هایم را در استودیوی دیگر او در شهرک شریعتی ضبط کردم.

باز هم با مقتول کار موسیقی داشتی؟

بله. در دو کار دیگر با هم بودیم.

برای چه می‌خواستی خواننده شوی؟

اول برای این که معروف شوم و همه مرا بشناسند، بعد برای این که به موسیقی علاقه داشتم و می‌خواستم شعرهایی را که نوشته بودم با آهنگ ضبط کنم و همه آن را بشوند.

شاعر هم بودی؟

از سه سال پیش، شعرهایم ر ا می‌نوشتم تا از روی آن آهنگ‌هایم را بسازم.

سبک موسیقی‌ات چه بود؟

من سبک رپ زیر زمینی کار می‌کنم.

سبک دیگری هم داشتی؟

بله. من اوایل سبک پاپ کار می‌کردم و حتی در این باره هم خواندم، اما دوستانم به من می‌گفتند صدایم در این سبک خوب نیست. همین باعث شد از سبک پاپ فاصله گرفتم و به سمت سبک رپ زیرزمینی رفتم.

سبک تو مجوز دارد؟

نه. چون زیرزمینی کار می‌کنم به من و خواننده‌های این چنینی مجوزی داده نمی‌شود.

با مهدی، همدست‌ات چطور آشنا شدی؟

او دوست قدیمی‌ام بود. مثل من کار می‌کرد، اما با کارفرمایش اختلاف پیدا کرد و بیکار شد.

با هم نقشه سرقت را طراحی کردی؟

من طراحی کردم. او چون مشکل مالی داشت با من همراه شد.

می‌خواستی از استودیوی مقتول چه چیزی سرقت کنی؟

من می‌خواستم فقط میکروفن و مقداری وسایل خرده‌ریز سرقت کنم تا با فروش آن مشکل مالی‌ام حل شود که نشد و دست به جنایت زدم. قرار نبود اوکشته شود، ما برای سرقت رفته بودیم.

با فروش اموال می‌خواستی چه کار کنی؟

می‌خواستم ده، پانزده میلیون تومان پول دستم بیاید تا با آن یک کارگاه خیاطی راه‌اندازی کنم و به کارم ادامه دهم.

سلاح را از کجا آوردی؟

سه ماه قبل از دزدی منجر به قتل، از مردی به مبلغ ده میلیون تومان خریدم.

تو که پولی نداشتی چطور سلاح خریدی؟

من سلاح را با پول کارم در خیاطی که پس‌انداز کرده بودم، خریدم.

برای قتل خریدی؟

نه. اصلا قرار نبود قتلی انجام شود. من سلاح را خریدم چون به سلاح علاقه داشتم و ازروی کنجکاوی آن را خریدم. قدرت فکر کردن نداشتم و نمی‌دانم چرا به جای سرقت، قتل کردم.

بابت چهار آهنگی که پیش مقتول ساخته بودی چقدر پول پرداختی؟

برای آهنگ اول یک میلیون و 200 و برای سه بار دیگر یک میلیون و 300 هزار تومان به مقتول دادم.

از روز جنایت بگو؟

من نقشه سرقت را طراحی کردم وبا همدستم مهدی برای اجرای آن به استودیوی پوریا ـ مقتول ـ رفتیم. ما روزقبلش برای سرقت رفتیم که نشد. به همین خاطر روز حادثه دوباره به آنجا رفتیم آن هم به بهانه این که می‌خواهیم او برایم یک آهنگ ضبط کند و یک قرارداد در این باره بنویسیم.

بعد چه شد؟

چند بار به مقتول ـ پوریا ـ زنگ زدم. او مدام می‌گفت در راه است و می‌آید. آن روز ما نیم ساعت منتظر او شدیم که آمد. در را برایمان باز کرد و سه نفری وارد استودیو شدیم. او به من گفت اگر امکان دارد برایش آبمیوه بخرم. قبول کردم. او کارت بانکی‌اش همراه رمز آن را به من داد. دوستم در استودیو پیش او ماند و من برای خرید بیرون رفتم و با خرید آبمیوه و چهار برگه کاغذ که می‌خواست روی آن قرارداد را بنویسد، بازگشتم.

طبق نقشه قرار بود چه کار کنید؟

قرار بود مهدی او را سرگرم کند و من سرقت را انجام دهم. قرار نبود پوریا متوجه سرقت شود که جانش را هم از دست بدهد.

قیمت میکروفن چقدر بود؟

فکر کنم پنج تا ده میلیون تومان.

سرقت را انجام دادی؟

من همین که رفتم سمت اتاق تا میکروفن را سرقت کنم، پوریا آنجا بود و متوجه ماجرا شد. نقشه دزدی لو رفت و نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. همان موقع پوریا به من حمله کرد و با من درگیر شد. می‌خواستم فرار کنم که خیلی دیر شده بود.

چرا به او شلیک کردی؟

نمی‌فهمیدم چه می‌کنم. فقط می‌خواستم فرار کنم، اما او مانع این کار شد. دوباره می‌خواست به سمتم بیاید که سلاح را بیرون آوردم و به سمت او گرفتم. اولین تیررا شلیک کردم. حالم بد شد و وحشت کرده بودم. ترسیده بودم. سلاح را به سمتش گرفتم و همین طور به او چند تیر شلیک کردم. او غرق در خون کف اتاق افتاد. من میکروفن را برداشتم. با صدای شلیک، مهدی داخل اتاق آمد. خیلی وحشت کرده بود. من میکروفن را دزدیدم و مهدی کیف پول پوریا که کارت‌های بانکی داخل آن بود را سرقت کرد.

بعد کجا رفتید؟

کیف پول و سلاح را داخل کوله‌پشتی‌ام انداختم و در حالی که دو نفری خیلی وحشت‌زده بودیم از ترس این که کسی متوجه حضورمان نشود، فرار کردیم. نیم ساعت بی‌هدف در خیابان‌های تهران پرسه می‌زدیم. پولی برای کرایه تاکسی نداشتیم تا به خانه‌مان بازگردیم.

پس چطور بازگشتید؟

همین طور که من و مهدی در خیابان‌ها پرسه می‌زدیم یکدفعه دیدم مقابل یک مسجد هستیم که دستگاه خودپرداز مقابل آن نصب شده بود. اول صد هزار تومان، بعد 50 هزار تومان پول برداشتیم و به خانه‌هایمان رفتیم. میکروفن دستم بود تا آن را بفروشم.

از کجا فهمیدی پوریا فوت شده؟

از طریق یکی از دوستان قدیمی‌ام، اما باورم نمی‌شد او مرده است.

چند تیر به او شلیک کردی؟

من سلاح را که نگاه کردم دیدم از ده تیری که داشته فقط چهار تیر مانده که همان جا متوجه شدم من شش تا از تیرها را به سمت پوریا شلیک کرده‌ام که باعث مرگ او شده است.

تصور می‌کردی بازداشت بشوی؟

فکر می‌کردم اگر در سه روز اول که پوریا فوت کرده شناسایی و دستگیر نشدم دیگر پلیس نمی‌تواند مرا بازداشت کند.

شعرهایت بیشتر چه بود؟

عاشقانه، شکست عشقی و مشکلات اجتماعی.

شعرها را خودت می‌نوشتی؟

بله.

سواد شعر داشتی؟

نه، اما هر چه به ذهنم می‌آمد را می‌نوشتم تا از طریق آن آهنگ‌هایم را بنویسم.

مواد مخدر مصرف می‌کردی؟

کم. به طور تفریحی با دوستانم استفاده کردم.

دلت برای چه فردی بیشتر تنگ شده؟

مادرم. خیلی او را دوست دارم. نمی‌دانم حالا که فهمیده من مرتکب قتل شده‌ام چه رابطه‌ای با من خواهد داشت. نمی‌دانم می‌تواند مرا ببخشد یا نه؟

چطور دستگیر شدی؟

آن روز با مادرم از خانه بیرون آمدیم. می‌خواست خانه یکی از اقوامم برود و من هم برای خرید نان می‌خواستم به نانوایی محله بروم. در خیابان ماموران به من نزدیک شدند و با صدا زدن نام من، دستبند را به دستانم زدند و بازداشت شدم.

آرزویت در زندگی چه بود؟

دوست داشتم علاوه برکار موسیقی، بروم خدمت سربازی، گواهینامه رانندگی بگیرم، خودرو بخرم، کارگاه خیاطی راه بیندازم و ازدواج کنم.

من با این حماقتی که انجام دادم، باعث شدم جان یک نفر را بگیرم و خودم هم به زندان بیفتم و مجازات سختی در انتظارم باشد.

خانواده‌ات می‌دانستند تو سلاح خریدی؟

نه، اصلا خبر نداشتند. اگر داشتند حتما با من برخورد می‌کردند و شاید دست به جنایت نمی‌زدم و اکنون اینجا نبودم.

عاشق شدی؟

بله، یک بار. برخی از شعرهای آهنگ‌هایم بابت همان عشق و عاشقی بود.

سرانجامی داشت؟

نه. خانواده‌اش مخالف ازدواج من و او بودند. من دو ماه پیش از این که قتلی انجام بدهم و بازداشت شوم، به خاطر شکست عشقی‌ام با خوردن قرص خودکشی کردم، اما به سرعت مرا به بیمارستان منتقل کردند که نجات یافتم.

فرزندان را با مشکلات زندگی آشنا کنیم

دکتر هومن نامور، استاد دانشگاه و روان‌شناس درباره این جنایت می‌گوید: خانواده مهم‌ترین رکن زندگی هر فردی است. در خانواده بیشترین آموزش‌ها به فرزندان داده می‌شود. شالوده زندگی آنها در خانواده شکل می‌گیرد. خانواده فقط نباید به مسائل مالی و رفاهی فرزندان خود بسنده کند، بلکه بهتر است همیشه با فرزندان خود همراه باشد و آنها رابه فرزندان پرتوقع تبدیل نکند.

وی افزود: گاهی بهتر است خانواده‌ها، فرزندان خود را به سمت و سویی ببرند که آنها همیشه پیروز زندگی نباشند، بلکه کمی هم شکست و تلخی آن را تجربه کنند تا بفهمند زندگی پستی و بلندی و شکست و پیروزی دارد. همین باعث می‌شود فرزندان مهارت‌های لازم برای ارتقای زندگی‌شان را فرا بگیرند و گام‌های مثبتی در زندگی خود بردارند.

این روان‌شناس ادامه داد: علاوه بر خانواده‌ها، مشاوران خانواده نیز باید پای کار بیایند و خودشان را فقط محدود به فعالیت‌های دانشگاهی نکنند و بهتر است این جامعه علمی، ارتباط نزدیک و بیشتری با مردم بویژه قشر جوان داشته باشند و به راهنمایی افراد بخصوص جوانان بپردازند. روان‌شناسان با گفت‌وگو با جوان‌ها سعی کنند به عنوان یک مشاور و راهنما به جوان‌ها برای یافتن راه و روش بهتر در زندگی‌شان کمک کنند تا جوانان راه و رسم بهتری بیاموزند و در تصمیم‌گیری‌هایشان اقدامات بهتری انجام دهند تا شاهد آن نباشیم که جوان‌ها بدون تصمیم‌گیری مناسب دست به اقدام‌های عجولانه بزنند و اشتباهاتی کنند که باعث شود جان خود و دیگران را به مخاطره بیندازد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها