درخواست یک زندانی محکوم به قصاص از خیرین برای جمع‌آوری پول دیه

28 روز تا مرگ فاصله دارم

«فقط 28 روز فرصت دارم تا پول دیه را جور کنم. اگر نتوانم، اعدامم می‌کنند» امیر این را می‌گوید و سکوت می‌کند. آنقدر سنگین که همهمه سایر زندانیان از آن سوی تلفن شنیده می‌شود. او 35 ساله است.
کد خبر: ۱۰۲۰۶۰۶
28 روز تا مرگ فاصله دارم
پیش از این یک بار تا پای چوبه دار رفته است. یعنی یک‌بار، قبل از این که واقعا اعدامش کنند، مُرده. می‌گوید: «دیوارهای انفرادی بوی مرگ می‌دهد. چند ساعت قبل از اجرای حکم، گلویم خشک شده بود و نمی‌توانستم چیزی بخورم. هوا خیلی سرد بود. برف می‌آمد. با خودم گفتم حتما اگر اعدامم کنند، جسدم را در خاک سرد می‌گذارند. چطور تحمل کنم؟ فشار طناب دار را دور گردنم احساس می‌کردم و مرگ در محوطه زندان انتظارم را می‌کشید تا این که مامور، چفت در آهنی انفرادی را کنار زد، داخل آمد و سلانه سلانه مرا تا نزدیک محوطه اعدام برد.»

دانه‌های برف، حالا بیشتر شده بود. باد، سرد می‌وزید. دستبند و پابند یخ کرده بود. دو مامور در دو طرف امیر ایستاده و منتظر دستور بودند تا وارد محوطه اعدام شوند. امیر در گذشته فرو رفته بود «اگر به همسرم شک نمی‌کردم، اگر من تا آخرین لحظه، کار را به پلیس واگذار کرده بودم، اگر آن روز به محل قتل نمی‌رفتم، اگر چاقو را برنمی‌داشتم ...» روز قبل، دختر و پسر دوقلوی امیر را به زندان آورده بودند تا برای آخرین بار پدرشان را ببینند. آنها فقط سکوت کردند و پدرشان بوسه بر گونه‌هایشان زد. تپش قلب امیر بالا رفته بود. او جوانی را با چاقو کشته و مادرش را داغدار کرده بود. زنی که چشم‌ها به بخشش بزرگوارانه او دوخته شده بود.

دو مامور، امیر را به سمت محوطه اعدام می‌بردند که ناگهان، یک اتفاق مهم آنها را از حرکت بازداشت. امیر نفس می‌گیرد، همهمه زندانیان را کنار می‌زند و می‌گوید: «پشت در محوطه توقف کردیم. بی‌مقدمه گفتند مادر مقتول رضایت داده است. پاهایم سست شد. قلبم از تپش نمی‌ افتاد. صورتم کبود شده بود. مرا به اتاقی بردند که مادر مقتول آنجا بود. گریه می‌کرد، گریه می‌کردم. به پایش افتادم. گفتم هر کاری بتوانم برایتان انجام می‌دهم. داشتم از حال می‌رفتم که مرا به درمانگاه زندان بردند. سپیده زده بود. من اولین اعدامی زندان‌مان بودم که در پنج سال اخیر، پای دار رفته اما زنده برگشته بود.»

مادر مقتول در اقدامی بزرگوارانه حاضر شد در ازای دریافت 350 میلیون تومان از قصاص گذشت کند. امیر خانه‌اش را فروخته و از دوستانش قرض گرفته، اما تاکنون فقط موفق به تامین 130 میلیون تومان از مبلغ درخواستی شده است. می‌گوید: «من در زندان قرآن خواندم و روزه‌های مقتول را به جا آوردم. الان فقط 28 روز فرصت دارم. از همه کسانی که صدایم را می‌شنوند خواهش می‌کنم که به خاطر دوقلوهایم کمکم کنند تا بتوانم دیه را جور کنم. مادر مقتول مرا با بزرگواری بخشیده.» افرادی که تمایل به کمک دارند می‌توانند مبالغ خود را در حد توانشان به شماره حساب 0221211854008 یا به شماره کارت 6037997237518056 بانک ملی به نام حسین امجدی واریز و در تماس با شماره 23004319 گروه حوادث روزنامه جام‌جم آن را اطلاع دهند تا یک قدم امیر را به آزادی نزدیک کنند.

حادثه چطور اتفاق افتاد؟

من کارمند بانک بودم و دو فرزند کوچک داشتم. یک روز که می‌خواستم از جیب مانتوی همسرم چیزی بردارم، عکس مردی غریبه را در آن پیدا کردم. تصور می‌کردم همسرم با او ارتباط دارد. از جفتشان شکایت کردم و کارم به طلاق کشید. با این حال هنوز شکایتم از آن مرد غریبه (مقتول) سرجایش بود. پس از 14 ماه از طرح شکایت، فهمیدم که مقتول در یکی از خیابان‌های کرج است. به آنجا رفتم و با او در یک کوچه روبه‌رو شدم. با هم درگیر شدیم و او با چاقویش دو ضربه به من زد. در کوچه چند تا میله گرد افتاده بود. یکی از آنها را برداشتم و ضربه‌ای به سر مقتول زدم. چاقو از دستش افتاد. زودتر آن را برداشتم و از روی عصبانیت ضربه‌ای به شکمش زدم که باعث فوتش شد.

بعد از قتل چه کردی؟

به مادرزن سابقم زنگ زدم، گفت فوت کرده. اول فکر کردم می‌خواهد مرا بترساند، آخر من قصد قتل نداشتم. همان شب عذاب وجدان گرفتم و خودم را به کلانتری معرفی کردم.

هیچ وقت فکر نکردی بهتر بود فرار می‌کردی؟

نه هرگز، من به عمد کسی را نکشتم. یک اتفاق بود.

پس از چند ماه، جلسه دادگاه برگزار شد. در آنجا چه گذشت؟

مادر مقتول تنها ولی دم پرونده بود. او درخواست قصاص کرد. گفتم هر خواسته‌ای داشته باشند انجام می‌دهم، اما من از جانم دفاع کردم. درخواست بخشش کردم.

خانواده‌تان برای رضایت چه اقدامی انجام دادند؟

چند بار با خانواده مقتول حرف زدند. آنها اول رضایت نمی‌دادند اما بعدا گفتند در ازای یک میلیارد تومان می‌بخشیم. بعد این مبلغ را به 500 میلیون تومان رساندند. اما من توان پرداخت این مبلغ را نداشتم برای همین در صف اعدامی‌ها قرار گرفتم.

در این چهار سال که زندانی هستید، چند بار فرزندانت را دیده‌ای؟

فقط روز قبل از اجرای حکم دیدمشان. برای ملاقات آمده بودند زندان. صورتشان را بوسیدم و خداحافظی کردم. گفتم بچه‌های خوبی باشید.

می دانستند قرار است پدرشان اعدام شود؟

آنها دوقلو هستند. 11 سال بیشتر ندارند. یک کلمه هم حرف نزدند. ناراحت بودند.

روزی که اسمت را برای اعدام صدا زدند، قابل توصیف است؟

وحشتناک‌ترین روز عمرم بود. مدام نماز می‌خواندم و ذکر می‌گفتم. گلویم خشک شده بود و نمی‌توانستم غذا بخورم؛ قرار بود بمیرم. بیرون برف می‌آمد. پیش خودم گفتم اگر اعدام شوم، جسدم را در خاک سرد می‌گذارند. به بچه‌هایم فکر می‌کردم. به زندگی‌ام. من قصد کشتن کسی را نداشتم.

چند روز در قرنطینه بودی؟

سه روز.

امیدی به گرفتن رضایت داشتی؟

بله، همیشه امید داشتم.

چه اتفاقی افتاد که مادر مقتول مهلت داد؟

6 صبح، ماموران دستبند و پابند زدند و چشم‌هایم را بستند. داشتیم می‌رفتیم پای چوبه دار که ناگهان پشت در آهنی ایستادیم و صدای زنجیرها لحظه‌ای متوقف شد. قلبم تند تند می‌زد. رئیس زندان و مددکاری همانجا به من گفتند مادر شاکی قبول کرده در ازای دریافت 350 میلیون تومان، رضایت دهد. او دلش نمی‌آمد قصاص کند.

باورت شد؟

من امیدوار بودم اما آن موقع حالم خیلی بد شد. مرا بردند بهداری و آمپول زدند. بعد به بند رفتم.

با مادر مقتول روبه‌رو شدی؟

بله، وقتی مادر مقتول را دیدم به پایش افتادم. گفتم به من رحم کن، من اشتباه کردم. نمی‌خواستم این اتفاق بیفتد. من بیماری قلبی داشتم، اما آن سه روز آنقدر وحشتناک بود که بیماری‌ام شدت گرفت. رنگم سیاه شده بود و مدام گریه می‌کردم.

چه قولی به او دادی؟

قول دادم هرکاری از دستم بربیاید به جای پسر مرحومش برایش انجام بدهم.

چه واکنشی داشتند؟

او هم گریه می‌کرد. دلش با قصاص نبود. گفت در ازای دریافت 350 میلیون تومان رضایت می‌دهد.

چند روز به شما مهلت داده‌اند؟

سه ماه.

چقدر از مهلت شما باقی مانده؟

28 روز؛ تا 26 اردیبهشت. اگر نتوانم جور کنم، اعدام می‌شوم. (سکوت سنگین)

تا حالا چه میزان از مبلغ درخواستی را تهیه کرده‌ای؟

با پول فروش خانه‌ام و قرضی که گرفته‌ایم در کل 130 میلیون تومان جور شده. خانواده‌ام بیشتر از این ندارند. از مردم، انجمن‌های حمایت از زندانیان و خیرین می‌خواهم به خاطر رضای خدا و به خاطر دوقلوهایم، کمکم کنند.

در زندان به چه کاری مشغول هستی؟

من جزو بچه‌های انتظامات هستم. در تمام این چهار سال در دارالقرآن بودم. هیچ خلافی نداشتم. صبح‌ها در کلاس قرآن شرکت می‌کنم. یک ماه قبل از روز اجرای حکم هم، در مسابقه قرائت شرکت کردم. قسمت بود آن روز اعدام نشوم تا جواب مسابقه‌ام بیاید. من رتبه برتر آورده بودم.

اگر دوباره به روز حادثه برگردید، چه کاری را انجام نمی‌دهی؟

اصلا به کرج نمی‌روم که بخواهد آن اتفاق بیفتد.

هنوز هم به مقتول فکر می‌کنی؟

هزاران بار. هر بار تلویزیون فیلمی از قتل می‌دهد، یاد آن روز می‌افتم. یاد اولیای دم. یاد آن مرحوم.

برای آرامش روح مقتول چه کاری انجام داده‌ای؟

دو ماه برای آن مرحوم روزه گرفتم و نمازهایش را خواندم.

اگر آزاد شوی، می‌خواهی زندگی را چگونه شروع کنی؟

می‌خواهم از صفر شروع کنم. خرجی بچه‌هایم را بدهم و هر کاری از دستم برمی‌آید به جای آن مرحوم، برای مادرش انجام دهم.

یزدان مرادی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها