کاروان صلح (25)

رایزنی در رایزنی

صبح بعد از انفجار دو خمپاره جلوی هتل، صبحانه‌ای خوردیم و با مومنی راهی زیارت حضرت رقیه شدیم. ترجیح دادیم مسیر را پیاده برویم. مومنی نگران بود که راه را گم نکنیم. برایش توضیح دادم که من شهرهای دمشق و دوشنبه و دهلی را مثل تهران می‌شناسم و نگران نباش.
کد خبر: ۶۷۹۵۷۴
رایزنی در رایزنی

پیشنهاد دادم سر راه سری هم به رایزنی ایران و سرپرست آن آقای حبیبی که از دوستان سابق است بزنیم. بعد فکر کردم به لقب حبیبی که بسیار مساعد کشورهای عربی است از بس می‌گویند یا حبیبی یا حبیبی لابد حبیبی در خیابان مدام باید برگردد و ببیند چه کسی صدایش کرده. به جلوی رایزنی در میدان مرجه رسیدیم اما برخلاف دفعه‌های قبل در و دروازه بسته بود.

در زدیم و در را باز کردند و به طبقه دوم رفتیم. در این ساختمان چند بار برنامه‌های ادبی مشترک با شاعران سوری و فلسطینی برگزار کرده بودیم.

حبیبی به استقبالمان آمد و چای عربی آوردند و مومنی را معرفی کردیم و چانه‌مان گرم شد، خیلی زود فهمیدم که امنیت اینجا تعریفی ندارد و تازه حبیبی از نداشتن گیت بازرسی هم گلایه می‌کرد، حق هم داشت. ایران خارچشم تکفیری‌هاست.

تازه حبیبی می‌گفت ما بسیار تهدید می‌شویم، اما بی خیال این تهدیدهاییم. گفت که خانواده‌اش را به ایران فرستاده و فعلا خودش تنها در محله‌ای از محلات دمشق ساکن است.

حال مرتضی امیری اسفندقه را پرسید که با او در دوران دانشجویی در تبریز همکلاس بود. از شاعران سوری و فلسطینی مقیم دمشق پرسیدم که حالا کجایند و ارتباط‌شان با رایزنی چگونه است.

از خالد ابوخالد فلسطینی پرسیدم که نمی‌شناختش و از حسن حمید نویسنده فلسطینی مقیم دمشق که با او ارتباط داشت. گفت همه اینها با اسدند و طرفدار دولت‌اند. گفتم کاش با اتحادیه کتاب عرب تماس می‌گرفتید و می‌گفتید از ایران چند شاعر و نویسنده آمده‌اند.

بعد یاد روزی افتادم که با موسی بیدج به دفتر کار مرحوم فواز عید در اتحادیه کتاب دمشق رفته بودیم. تقریبا بیست سال قبل، فواز به یکی از خانم‌های شاعر سوری که به دیدنش آمده بود می‌گفت برو یک نامه عاشقانه برای من بنویس بعد بیا ببینمت! کفش کیکرز ایرانی پوشیده بود و تازه از ایران برگشته بود و مدام تبلیغ این کفش را می‌کرد.

هفت هشت بچه ریزودرشت داشت و یک ماشین فولکس قدیمی و چه اصراری داشت که من و موسی را مهمان ناهاری عربی کند. چند ماه بعد با همه نامه‌های عاشقانه‌اش دور از فلسطین و در غربت مرد.

بعد حبیبی از دشواری نرسیدن بودجه و تحریم‌های بانکی گفت. خودم مزه‌اش را در هند چشیده بودم و می‌دانستم چه می‌گوید، اما در دمشق که تحریم اندر تحریم بود و علاوه بر ما خود سوری‌ها هم در تحریم بودند.

از مرکز فرهنگی لاذقیه پرسیدم که گفت آنجا هم نیمه‌تعطیل است و یک کارمند محلی سوری آن را می‌گرداند. پرسیدم راستی می‌توانی برایم یک صد دلاری چنج کنی؟ چنج کرد به 17800 لیر سوری و به قیمت بازار آزاد. تازه فهمیدم که در هتل به اندازه 2300 لیر سرمان را کلاه گذاشته‌اند و به قیمت رسمی بانک با ما حساب کرده‌اند!

دکتر علیرضا قزوه - شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها