ارزش هر شعر در داشتن ویژگیهایی است که آن را از دیگر هنرها و نوشتهها، متمایز میدارد. عملکرد واژههای یک شعر به موسیقی و آهنگ درونی، همآوایی و همنشینی هجاها و تکواژهها بستگی دارد. همه این عناصر زبانی در پرتو معنی شعر ارزش پیدا میکنند. یک شاعر حقیقی برای نوشتن شعر خود، تلاش و رنج بسیار میبرد و حاصل تحمل و تکاپوی خالصانه او، تفکری است که به صورت یک رشته فلسفی، لابهلای متن شعر و زیر پوشش کلی کلام شاعر، پرورش مییابد. گاه انگیزه نوشتن یک شعر، میتواند همین تفکر و فلسفه هستیشناسانه باشد.
شاعر زبردست، کسی است که بتواند میان عناصر و عواملی که در تکوین و تحریر شعر وجود دارد، هماهنگی پدید آورد؛ موسیقی، احساس، عاطفه، خیال، اندیشه، معنی، حقیقت و واقعیت و... عناصری هستند که با رهبری «زبان» در یک شعر حضور مییابند و دنیای خاص شاعرانه را به وجود میآورند؛ دنیایی که با دنیای هنرهای دیگر تفاوت دارد؛ دنیایی که آینه فطرت و سرشت متعالی شاعر است.
شکل و محتوای شعر آزاد فارسی در پیوند با زبان و بیان، مفهوم و مضمون ویژه خود، رخ نموده است. نشانههای نوعی دگرگونی ماهوی در این ویژگی دیده میشود که هویتی نو و متفاوت برای شعر فارسی ایجاد کرده، واژهها را در همنشینی ویژهای و در فضای زبانی نوینی، به گونهای شهود شاعرانه، دلالتپذیر کرده، در پیوند با صورتهای خیال، تصویرها، نمادها و استعارهها، ساختار هنری شعر را به کمال رسانیده است. شعر آزاد فارسی، هویتی خاص به شاعر آن بخشیده و بستری مناسب برای ظهور نوعی «گفتمان» فراهم کرده است. یکی از این گفتمانها که با نظام دلالی زبان وابسته شده، گفتمان دینی است.
شعری که در فرآیند یک گفتمان دینی شکل میگیرد؛ شعری فلسفی، تفکرآمیز، آرمانی، اخلاقی و با صورتبندی فرهنگ دینی ـ آیینی است. شعر دینی، شعری است که شاعر آن از فطرت، وجود و هستی و حقیقت، سخن میگوید و تصویری واقعی از معرفت و واقعیت به دست میدهد. همه این ویژگیهای زیباییشناسانه شعر را جامعهپذیر و ارزشمند میکند. شعرهای موسوی گرمارودی، افزون بر برجستگیهای ادیبانهاش، دارای سرشتی گفتمانی و وحدتآفرین است. بهره گرفتن از نمادها و استعارهها، ژرفایی و خلاقیت شعر او را بیش از هر ویژگی دیگری نمایان کرده است:
... و روزگاری بود
و فصل زرد و زبون، از برون بهاری بود
کنار خانه دلهای ما
درخت لاغری آرام رست و ریشه دواند
به ناگهان نه، ولی از همان نخست بلند،
و از همان آغاز،
چه بادها که وزیدند چهار سوی درخت
که ریشهکن کندش
ولی درخت به پای ایستاد و ریشه دواند
و از بن بارو
درون خانه دلهای ما گشود رهی
و ما، برخی
ز خون خویش به رگهای ریشهاش دادیم
و ما، برخی
بلند باروی اطراف سینههامان را
ز پیش روی درخت بلند، برچیدیم
و آن درخت از آن پس، درست در دل ماست
و آن درخت، همیشه در دل ماست
گرمارودی این شعر را در سوگ زندهیاد جلال آلاحمد به تاریخ شهریور 1348 سروده است. واژه «درخت» در این شعر، یک واژه کلیدی است؛ واژه «درخت» در این شعر، نماد انسانی با عقلانیت انتقادی و شخصیتی مقاوم، مستقل و مبارز است؛ درختی است که در برابر بادهای سخت روزگار ایستاده و در دل خاک وطن ریشه دوانیده است. همانگونه که درختها بر زمین میرویند و از شیره جان خاک سیراب میشوند، رشد میکنند و میبالند و باز، با خشک شدن به خاک برمیگردند. آدمیان نیز در گذرگاه فصلها و در گردش خورشید و ماه و رقص باد و باران، رشد میکنند و به بالندگی میرسند و بزرگ شده، سرانجام به خاک سپرده میشوند.
نکته: شعرهای موسوی گرمارودی، افزون بر برجستگیهای ادیبانهاش، دارای سرشتی گفتمانی و وحدتآفرین است. بهره گرفتن از نمادها و استعارهها، ژرفایی و خلاقیت شعر او را بیش از هر ویژگی دیگری نمایان کرده است |
شکوفههای رنگارنگ درختها، نماد نوزادهایی است که با چرخش خورشید و گردش نسیم پرورش مییابند و به میوه تبدیل شده، مایه حیات پرندهها، جانوران و آدمیان میگردند. این زایایی و پایندگی و دوام زندگانی، درختها را با انسانها و آفرینش آنها، همانند کرده است؛ پس میتوان گفت که «درخت»، نماد هستی و نیستی و یادآوری بهار و پاییز زندگانی است.
نمادگرایی گرمارودی، ما را به درک معنویت هستی و آفرینش الهی میرساند. مگر میشود جهان از «درخت» تهی باشد؟ آیا جهان بدون درخت (انسان)، ناچیز و درمانده نیست؟
اینجاست که نمادها، تاریکیهای حیات ما را میزدایند و چهره حقیقی دنیای ما را باز مینمایانند و بر حکمت و خردورزی ما میافزایند. چه کسی میتواند این سوگنامه نمادین گرمارودی را بخواند و واژه «درخت» به عنوان یک نماد در ناخودآگاهش، معنی خاص پیدا نکند؟
کنون دریغ از آن سودها که رفت، که نیست:
ـ به شاخه شاخه آن، آشیان مرغان بود
ـ به سایههای بلندی که میفکند به خاک
چه خستگان مسافر که بار افکندند.
ـ و در نسیم نجیبی که میوزید از آن
حرارت و عرق تند چهره، میخشکید.
ـ هزارها قلم از شاخههای نازک آن
به هر کویر نشاندند و بارور گردید.
کنون دریغ از آن سودها که رفت، که نیست!
از این روست که ما، گرد آمدن نمادها و مولفههای فرهنگی را در یک اثر ادبی، همانند «میدانی» برای سنجشها و رویاروییها و کنشهای خلاقانه میدانیم. تنها شاعران حقیقی و فرهنگساز و صاحبان اندیشه و اندرز میتوانند در این میدان پیروز شوند. موسوی گرمارودی، یکی از این شاعران فرهنگی و معرفتی است و میزان حس انسانی ـ اجتماعی او از شاعران همعصرش به واقع بیشتر است. شعر «در سوگ آن درخت که ایستاده مرد» نیز روایتی روشن از یک بینش و نگرش اجتماعی و تاریخی است. به شعر دیگری از این شاعر فرهیخته درنگ میکنیم:
زیباترین صدا، صدای درخت است / که همه عمر / از هیچ نمینالد: / نه از اره آذرخش / نه از نعره تندر / نه تازیانه باد / و نه از سوز خزان / زیباترین کلام / کلام درخت است / که در همه عمر هیچ نمیگوید / و بر پای ایستاده است / و دستانش بارورند / برای درخت چه فرق میکند؟ / درخت، میوه را به خدا تعارف میکند / با سرانگشتانی که به آسمان برافراشته است / اما، / کودکان به سنگ از او باز میگیرند / و پیران بر نردبان / و جوانان با شکستن شاخهها. / سلام بر درخت / که غرور تملک ندارد / و هر چه او راست / هماره، فراچنگ / به پیشکش میدهد / و حتاش / اگر به سنگ زنند، / میبخشد / دگرباره سلام بر درخت / که تا زنده است / از او قنداق تفنگی/ نمیتوان ساخت.
ببینید؛ این هم میدان دیگری برای ظهور و حضور «نماد» در زبان شعر. گرمارودی در این شعر هم نشان داده که کلام او در خدمت معناست؛ معنایی که جنبش و جان (مفهوم) دارد و صدای ساختار شعر را به گوش ما میرساند؛ جان کلام گرمارودی، همین معناست. او به درستی میداند، شعری که از بستر «معنا» برخاسته باشد، از جان، دل، درون، زبان و دنیای شاعر، مایه گرفته است. او به درستی به ما نشان داده است که شعر بی«معنا»، تن بیجان است، شیوایی کلام گرمارودی تنها در نمادهای شاعرانه او نیست؛ آرایههای تشبیه، تشخیص، کنایه و استعارههای زبان منسجم او، هر دوستدار شعر را مجذوب میکند. انساننمایی و جانبخشی به «درخت» در این شعر هم آن را در پیوند با بلاغت و فصاحت شعر، نیرومندتر و تصویرهای شعر او را محسوستر کرده است. همانگونه که میبینیم، «نماد» در این شعر، تنها یک واژه نیست؛ گاهی یک جمله یا یک بند از شعر است. توصیفهایی که از واژه «درخت» میدهد نیز بیانگر معنایی اخلاقی و ایمانی و فطری است و بر هستی و انسانشناختی شاعر، دلالت میکند. بند بند این شعر، معرفتشناسانه و اعتقادی است و همین ویژگی، شعر گرمارودی را به «دین» و «فلسفه» پیوند داده است. حقیقتی لابهلای این شعر جاری است که شاعر در پاسداشت آن کوشیده است؛ حقیقت احترامگذاشتن به آفرینش و آفریننده؛ از این روست که گرمارودی همواره در گرامی داشتن باورهای دینی و ارزش رفتارهای همزیستانش، عاشقانه تلاش کرده است. برای این که خودآگاه و خلاق و همواره در جستجوی معنا و حقیقت است و معنای او در باغ «آیین» و «دین» پرورش یافته است:
من از باغ معنا میآیم / از آنجا / که خرسندی / درست به هیئت قرنفل* است / و نیکی / چیزی شبیه «گون» / که خود میروید. / پاکی، / از بابونه نازکتر / غم: / محبوبه شب / و عشق: / گل سرخ
این گونه است که «نماد» را در شعرهای گرمارودی با کارکردی اسطورهای و آیینی مییابیم، نمادی که شعر او را از صورت یک روایت ساده به یک حکایت آموزنده تبدیل کرده است؛ این حقیقت در شعر «خط خون» گرمارودی با آغازی این گونه: «درختان را دوست میدارم» به روشنی و درستی قابل درک است؛ این حقیقت که «دین» همواره با آداب و سنتهای بومی ما در پیوند بوده و نیاکان ما، همواره با طبیعت بیرونی و نمادهای آن، امن و الفتی دینی و آیینی داشتهاند. توصیفی که گرمارودی از «نوروز» در این شعر به دست داده، نیز بسیار شنیدنی است:
ذوق دوباره رستن / با بید و نارون / وان کاج پیر خانه همسایه / آغوش شاخههاش گشوده / تا باز آشیانه گذارند، مرغکان / در بازوان او / نوباوگان شاد جوانه / هر یک بلور واژه منشور شبنمی / بر چشمهاشان / در انتظار بازی دیدار آفتاب
به این ترتیب میبینیم که شاعر با توصیف جلوهای از طبیعت بیرونی و رستاخیز طبیعت، معاد و رستاخیز آدمی و باور حضور «وجود» را نوید میدهد. شاعر در اینجا نیز از سیر النفسی خود، غافل نیست و کلام او میعادگاه آفاق و انفس اوست. حضور استعاره در شعرهای گرمارودی نیز به زبان اسطورهای او برمیگردد؛ زبانی که مرتع سبز اندیشیدن اوست. پایانبخش دیدار مکتوب ما، شعری است که باز هم دربردارنده تصویرهای زیبای شاعرانه و ویژگیهای بیپیرایه است:
گیسوانش در نسیم آرام میبافد
هر که پیش روی او آیینه میگیرد
زیر پایش قالی سبز بهاران گسترانده دشت
بر سرش مهتاب، شبها نقره میپاشد
پای بر جا، این درخت آرزوی ماست
در کنار برکه امید
نام زیبایش: درخت بید.
آیا این درخت «بید» نمیتواند نماد بیمرگی و مظهر روحی ازلی باشد؟ درختی که آدمی به آن توکل میکند و بر آن دخیل میبندد و در سایه امنیت او، به امید رحمت پروردگار به سر میبرد؟ آیا این درخت نمیتواند نردبان ما زمینیان به سوی بهشت و درخت طوبا باشد؟ آری، به قول سعدی: «برگ درختان سبز در نظر هوشیار/ هر ورقش دفتری ست، معرفت کردگار.»
پانوشت:
* گیاهی از دسته میخکها
عبدالحسین موحد / جامجم
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
«جامجم» در گفتوگو با عضو هیات علمی مرکز تحقیقات راه، مسکن و شهرسازی به بررسی اثرات منفی حفر چاههای عمیق میپردازد
سخنگوی صنعت آب در گفتوگو با جامجم: