زار و زندگی معلمی در گوشهٔ خیابان

اسبابشان گوشه‌ای از کوچه «داوری» پهن بود، جمع‌وجور شده، مثل چهارزانوزدنِ میهمان‌ها. اما آن‌ها می‌ه‌مان «نظام‌آباد» نبودند؛ چندسالی است که اجاره‌نشین همین محله‌اند و هر سال، موردِ اجاره‌شان آب رفته تا رسیده‌اند به این ساختمان کوچک و قدیمی که اجاره‌اش ماهی ۶۰۰‌هزارتومان بود و حالا حتی همین سقف نم‌کشیده را هم نداشتند!
کد خبر: ۶۶۴۳۸۴

جام جم سرا:
مرد تکیه داده به وسایل خوابش برده بود با جدولی نیمه‌کاره در دست و زن آن طرف به خواب رفته؛ مثل چوپان‌هایی که گله‌شان وسط توفان‌ گیر می‌کند و هر کدام در گوشه‌ای به خواب می‌روند تا گرگ شبیخون نزند.
جمعه‌ای که گذشت، ۴۸ ساعت از ریخته‌شدن اسبابشان به کوچه گذشته بود و زن می‌گفت که در این دو روز، از همسایه‌ها کسی نیامد حتی حالمان را بپرسد: «مثل جذامی‌ها با ما برخورد کردند! از لای پرده‌ها خیره‌شده بودند به ما و فکر می‌کردند که جذامی هستیم! بچه‌ام را فرستادم خانه همسرش و گفتم اینجا می‌مانم تا یا خود خدا برایم کاری کند یا کسی دلش به رحم بیاید.»
ضجه‌های زن در کوچه اما با صدای گرفته و آرام پیرمرد عقب رفت: «من کارمند آموزش‌وپرورش هستم، دبیر بوده‌ام، فارغ‌التحصیل دانشگاه تهران هستم، این هم مدرکش، بیماری کارم را به اینجا کشاند.» بیتوته‌شان روبه‌روی حسینیه‌ای بود که مسوولانش از رییس شورای شهر خواسته بودند در جمعه‌های تهران‌گردی‌اش، سری هم به آنجا بزند بلکه با کمک شهرداری و شورای شهر، ساخت این «بیت‌الحسن» هم زود‌تر به پایان برسد. ۴۸ ساعت بعد از آنکه وسایلشان بیرون خانه ریخته شد، دیدار با احمد مسجدجامعی اتفاقی، اتفاق افتاد! احمدآقا به شیوه معمول و محترمش از آن‌ها عیادت کرد، چایی به مرد داد و شوخی مختصری با او کرد تا خنده به روی لبانش برگردد. پیرمرد اما به او گفت که به خاطر بیماری وخیمش، ۱۰ برج اجاره این خانه را نداده و صاحب‌خانه، سرنوشت‌اش را چنین رقم زده است. آن سو‌تر، زن در کنار وسایل خانه‌اش، رختخوابی پهن کرده و دراز کشیده بود.
دیدار که به اینجا رسید، زن گفت آنچه را که همه از شنیدنش می‌ترسیدند؛ اینکه از میان یک کوچه همسایه، تنها یکی برایشان چای و غذا آورده است. گفت که دارد تقاص زندگی ساده و سالمش را می‌پردازد و از این است که دست به سوی کسی دراز نکرده، راضی است حتی اگر وسایلش کوچه همسایه‌های غریبه (!) را زشت کرده باشد. از آن طرف شهردار محله و عضو شورایاری منطقه هفت قول دادند که تا فردا وضع این خانواده روشن شود و نگذارند خانه به دوش شوند. کوچه به خاطر حضور سرزده رییس شورای شهر شلوغ شده بود و همسایه‌ها یکی یکی از پشت پنجره ماجرا را دنبال می‌کردند؛ درست مثل یک فیلم! درست مثل وقتی که صدای جذامی‌ها را از تلویزیون یا پرده سینما می‌شنوند.
عصر نشده، اسباب و اثاثیه معلم پیر و همسر زمینگیرش از کوچه جمع شد اما هیچ‌کدام از همسایه‌ها، لااقل در بار زدن وسایل خاور، دستی به آتش نبردند. (سعید برآبادی/شرق)

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها