اولین‌های استاد مشفق کاشانی

همه کوزه‌ها را شکستم

دوروبر دار قالی می‌چرخد و بازی می‌کند. مادر اما پای دار قالی نشسته و همچنان که تمام زیبایی و ظرافت و هنر انگشتانش را به تن قالی می‌‌پاشد و به آن جان می‌دهد و زیر لب غزل‌های ناب حافظ را زمزمه می‌کند. زمزمه‌های آهنگین و گوشنواز مادر چه پای دار قالی و چه شب‌هنگام، وقت لالایی و سرگرمی بچه‌ها کم‌کم بر ذهن صاف و پاک او می‌نشیند و نقش می‌بندد تا روزی که اولین انشایش را در قالب یک شعر، تقدیم معلم می‌کند.
کد خبر: ۲۹۹۱۸۹

اگرچه بازی و سرگرمی مهم‌ترین دلمشغولی یک کودک 2 ساله است، اما او به توصیه معلم ادیب و فاضلش که پی به ذوق و قریحه و طبع لطیف او برده، با دستان کوچکش، دیوان شاعران بزرگ و نامی کشور همچون حافظ، سعدی و نظامی را تورق می‌کند و با آنها همدم و همراه می‌شود تا از همان کودکی، مشق شاعری و بزرگی کند و قدم در راه بزرگان شعر و ادب این سرزمین بگذارد. غزل‌های عاشقانه و شورانگیز حافظ و سعدی را می‌خواند، اما درد و رنج مردم مظلوم، ضعیف و استثمار شده، می‌شود موضوع اولین شعرها و سروده‌هایش؛ اشعاری طنزآلود و انتقادی که رنج و مظلومیت قالیبافان کاشانی را به تصویر می‌کشد و بر تاجران استثمارگر فرش می‌تازد.

مجموعه آثار استاد مشفق کاشانی اعم از سروده‌ها، گردآورده‌ها و کارهای مشترک به 31 جلد می‌رسد. مشفق با این که در بیشتر قالب‌های شعر فارسی توانایی کافی دارد، اما غزل‌هایش لطف دیگری دارد و از حال و هوای شعر امروز برخوردار است. او از درخشان‌ترین چهره‌های شعر معاصر و از ممتازترین غزلسرایان این دوران به شمار می‌آید.

گفتگوی ما با این نام‌آشنای غزل پارسی در منزلش در خیابان ظفر انجام شد، جایی که اگرچه نمای بیرونی آن رنگ و بویی از معماری قدیم و اصیل کاشان را ندارد، اما اندرونی آن صفایی با اصالت از جنس قالیچه‌ها، فرش‌های دستباف و منقش و زیبای کاشان را به تماشا می‌گذارد.

صفایی اصیل که با فروتنی بزرگوارانه و آرامش فاخر استاد مشفق کاشانی به پیشواز چشمان منتظرت می‌آید. گفتگوی اولین‌های ما را با این شاعر پیشکسوت و چهره ماندگار ادبیات فارسی در دومین همایش چهره‌های ماندگار بخوانید.

اولین تاثیرپذیری هنری از اطرافیان؟

خب، من در خانواده‌ای هنرمند به دنیا آمدم. پدر و مادرم هر دو هنرمند بودند. مادرم در بافتن قالیچه‌های مرسوم آن روزگار که به «ترنج و محراب» معروف بود، بسیار توانمند بود و بهترین و زیباترین فرش‌های سفارشی تاجران کاشان را می‌بافت. کار او از نظر کیفیت و ظریف‌کاری مورد توجه عام و خاص بود تا آنجا که وقتی رضاشاه برای بافت فرش‌های چند کاخ سلطنتی با توجه به شهرت فرش کاشان دستور داد تا عده‌ای از بهترین قالیبافان کاشان را به تهران بفرستند، یکی از منتخبان، مادر من بود که البته به این کار تن نداد و با توسل به افراد صاحب نفوذ و عذر و حیلت‌های متعدد از انجام آن طفره رفت و اما پدرم نیز در 3 رشته استاد بود؛ رشته ریخته‌گری شانه‌های قالی، ساخت انواع ابزارآلات و وسایلی که از آهن تهیه می‌شد مثل زنجیرهایی که برای دسته‌های زنجیرزنی در محرم استفاده می‌کنند که تعدادی از آنها با حکاکی‌های زیبای رویش هنوز در کاشان موجود است و جزو اشیای عتیقه به حساب می‌آید و دیگر ساخت مرکب‌هایی برای خطاطان که به اذعان برخی از استادان خط و دوستان و آشنایان هنرمند، کیفیت آن مرکب‌ها از مرکب‌های معروف چین کمتر نبود.

در زمینه شعر و هنر شاعری چطور؟ اولین بار از چه کسی تاثیر پذیرفتید؟

مادرم سواد فارسی نداشت، اما تعداد زیادی از غزل‌های ناب حافظ و همچنین تعدادی از سوره‌ها و آیات قرآن مجید و داستان‌های جذاب و شنیدنی ائمه اطهار را در حافظه داشت که آنها را برای سرگرمی من و سایر بچه‌ها با لحنی زیبا می‌خواند؛ مخصوصا هنگام بافتن قالی شعرهای حافظ را زیر لب زمزمه می‌کرد. این زمزمه‌ها و جاذبه‌هایی که در آن وجود داشت، در دل و جان من ریشه کرد و در ذهن من تاثیر فراوانی گذاشت و زمانی که در دبستان و دبیرستان مشغول تحصیل بودم، آثار خود را نشان داد و کم‌کم حال و هوای سرودن در ذهنم شکل گرفت.

و اولین شعری که سرودید؟

یک مثنوی 6 بیتی با عنوان و مضمون معلم.

چه سالی؟

سال سوم دبستان، معلم‌مان آقای حسن فریدی، از بچه‌ها خواست تا انشایی درباره معلم بنویسند. من به جای انشا یک مثنوی ساختم که بسیار هم مورد توجه ایشان قرار گرفت (با ساختن این شعر اولین بارقه‌های شعری در ذهنم روشن شد.)

اولین شیطنت‌های دوران کودکی؟

آن وقت‌ها شیطنت زیادی داشتم، مثلا یادم هست گاهی وقت‌ها بزرگ‌ترهایمان کوزه‌ای دستمان می‌دادند تا از آب‌انبار محل آب بیاوریم.

آن روزگار از آب لوله‌کشی خبری نبود و آب را در زمستان در آب‌انبارها ذخیره می‌کردند. یک روز قرار شد با همبازی‌هایم برای آوردن آب به آب‌انبار محل برویم. در بین راه با بچه‌ها حرفم شد و به خاطر همان شیطنت و لجاجت کودکانه، در یک فرصت مناسب، تعدادی از کوزه‌ها را با سنگ شکستم.

آن شب در منزل ما غوغایی بود که نگو و نپرس. همه کوزه‌شکستگان با پدر یا مادر خود، در خانه ما جمع شده بودند و از من شکایت داشتند. بالاخره پدرم مجبور شد برای همه خسارت‌دیدگان، کوزه بخرد و ماجرا را ختم به خیر کند.

اولین روز مدرسه؟

آن موقع، بچه‌ها به جای مدرسه به مکتب می‌رفتند.

5 ساله بودم که پدرم مرا به همراه برادر بزرگ‌ترم به مکتب‌خانه برد. معلم این مکتب‌خانه، شخصی معروف به ماشاالله بود. او شاگردان را به سختی تنبیه می‌کرد و به همین دلیل من و برادرم بیش از 2ماه دوام نیاوردیم و از مکتب فرار کردیم.

چطور تنبیه می‌کرد که باعث فرار شما شد؟

اگر سوره‌هایی را که جلسه قبل، به بچه‌ها یاد داده بود از شاگردی می‌پرسید و او نمی‌توانست آن سوره را از حفظ بخواند، او را به صورت وارونه در چاهکی آویزان می‌کرد. این کار توسط 2 شاگرد انجام می‌شد و هر کدام از آنها ، یک پای او را می‌گرفتند.

بعد از فرار از مکتب چطور به تحصیل‌تان ادامه دادید؟

پدرم وقتی دید ما نمی‌توانیم مکتب را تحمل کنیم، سال بعد ما را به دبستان مرد آن زمان، مکتب‌خانه‌ها کم‌کم داشت جمع می‌شد و مدارس امروزی جای آن را می‌گرفت.

مدیر مدرسه ما شخصی بود به نام سیدمحمد سلیمی که از مدیران باتجربه و فاضل بود. هرچند عصبانی مزاج بود، اما عصبانیتش از ملا ماشاءالله کمتر بود. در مدرسه اگر کسی درس نمی‌خواند، سر و کارش با چوب و فلک بود. ترکه‌های درخت آلبالو را در آب می‌انداختند تا خیس بخورد و بعد با بی‌رحمی تمام 20 یا 30 ضربه به کف پاهای بدون جوراب فرد خاطی می‌زدند که گاه کف پاها تاول می‌زد. یادم هست در همان سال اول، پنج شش نفری از ترس، مدرسه را رها کردند و رفتند.

اولین مشوق؟

کلاس سوم دبستان معلمی داشتیم به نام حسن فریدی که از مشاهیر آن روزگار و مردی فاضل و ادیب بود و هم دوره و هم کلاس استاد جلال‌الدین همایی. کلاس‌های آقای فریدی معمولا با قرآن شروع می‌شد و او در کلاس فارسی و انشا و گاهی حتی بین درس‌های دیگر، برایمان گلستان سعدی، حافظ و اشعار نظامی را می‌خواند. بعد از شنیدن اولین شعری که سر کلاسش خواندم (همان مثنوی 6 بیتی)‌، مرا بسیار تشویق کرد. از آن به بعد هم، هر شعری که می‌سرودم به دقت می‌خواند و هیچ وقت از تشویق من دریغ نمی‌کرد. حتی برای تشویق بیشتر، مرا به همراه خود، به جلسات شعرخوانی انجمن دبیرستان پهلوی (امام خمینی فعلی)‌ می‌برد.

اولین کتاب‌هایی که خواندید؟

دیوان‌های سعدی، حافظ و نظامی اولین کتاب‌هایی بود که در همان دوران دبستان مطالعه آنها را به توصیه‌ آقای فریدی شروع کردم. البته مطالعه آنها در آن سن و سال کمی مشکل بود، اما به هر حال سعی می‌کردم به توصیه‌های او عمل کنم. او از من می‌خواست آنها را بخوانم و اشکالاتم را از او بپرسم.

اولین روزنامه یا مجله‌ای که شعرهایتان در آن چاپ شد؟

شعرهای آن روز من، در 3 روزنامه کاشان به نام‌های عصر امید، پیکان و ستاره فرهنگ چاپ می‌شد.

و موضوع اولین شعرهایتان؟

موضوع آنها، بیشتر انتقاد از سرمایه‌دارانی بود که کارگران فرشباف را استثمار می‌کردند. مادر خود من از کسانی بود که فرش‌های بسیار زیبا و گران‌قیمتی را با دستمزدی بسیار ناچیز برای تاجران فرش می‌بافت و البته چاره‌ای جز این نداشت. وضعیت مابقی بافندگان فرش نیز به همین منوال بود. آنها برای اداره زندگی خود و خانواده‌شان چاره‌ای جز تن دادن به این استثمار نداشتند.

اولین‌بار که از تخلص «مشفق» استفاده کردید؟

دوره دبستان، من مبصر کلاس بودم. مبصرها کمتر با بچه‌ها کنار می‌آیند و معمولا از شاگردان نزد معلم و ناظم و مدیر مدرسه شکایت می‌کنند، اما من با بچه‌ها بسیار دوست بودم. در حقیقت یار و یاور و رفیق همه آنها بودم. معلمم یعنی همان آقای فریدی که بسیار مشوق من در شاعری بود، این ویژگی را به دفعات در من دیده بود. بنابراین تصمیم گرفت تخلص مشفق را برایم انتخاب کند و گفت: «تو دوست مهربان همه بچه‌هایی و بهتر است از این به بعد در شعرهایت «مشفق» تخلص کنی.» من هم پذیرفتم و شدم مشفق کاشانی.

این را هم بگویم که در گذشته انتخاب تخلص، اهمیت فراوانی داشت آنقدر که گاهی تخلص‌ها خرید و فروش می‌شد. در واقع، اگر شاعری تخلص نداشت، انگار شناسنامه و هویت شعری نداشت.

اولین دوستان شاعرتان؟

دکتر حبیب‌الله صناعتی متخلص به پویا که از شاعران صاحبنام معاصر به شمار می‌آید. مهندس ماشاءالله طبیب‌زاده و دکتر حسین امینی، هر 3 از دوستان دوران دبیرستان من بودند که در حوزه شعر و شاعری فعالیت داشتند.

اولین استاد؟

در دوره دبیرستان در کاشان دبیر فاضلی داشتیم به نام حسین‌علی منشی که احاطه کاملی به ادبیات فارسی داشت. استاد منشی توجه خاصی نسبت به من و پرورش فکری و ذوقی‌ام داشت. سال‌هایی که در کاشان بودم، چه دوره دبیرستان و چه زمانی که در اداره فرهنگ مشغول به کار شدم، بعد از تعطیل شدن دبیرستان به من سر می‌زد و محبتی پدرانه نسبت به من داشت. بیشتر شعرهای تازه خود را برای او می‌خواندم و استاد با حوصله تمام گوش می‌کرد و نکات قوت و ضعف آن را گوشزد می‌کرد.

این اشعار انتقادی با نام خودتان در روزنامه‌ها چاپ می‌شد؟

نه، شعرهایم با نام مستعار «میرزا قلمدون» چاپ می‌شد.

البته همه می‌دانستند که شاعر آن شعرهای انتقادی کیست و سرمایه‌داران کاشان که کارگران را استثمار می‌کردند، دشمنی سختی با من داشتند. آنها برای مبارزه با من در برخی از مجالس می‌گفتند که فلانی توده‌ای شده است.

شعرهای انتقادی من نسبت به سرمایه‌داران تا زمانی که در کاشان بودم، یعنی سال 1333، در مطبوعات به چاپ می‌رسید. در این مدت به سمت معاونت اداره فرهنگ منصوب شدم. سرمایه‌داران هم برای خراب کردن من از هیچ توطئه، افترا و تهمت‌زدنی دریغ نمی‌کردند. حتی یک بار واعظی را برای سخنرانی از شهر دیگری آورده بودند و او هم با تاثیرپذیری از بدگویی‌های آنها، بالای منبر گفته بود که معاون دانش‌پژوه فرهنگ کاشان هم بعله؛ یعنی توده‌ای شده است.

اولین حقوق دریافتی؟

7 تومان در ماه،‌ اولین حقوقی بود که به خاطر تدریس در یکی از مدارس ملی کاشان به نام گوهر مراد دریافت می‌کردم. (سال 1318 یا 1319.)

خانواده 7 نفری ما با کار پدر و مادرم و حقوق ناچیز دریافتی آنها به سختی اداره می‌شد، بنابراین تصمیم گرفتم کمک خرج خانواده باشم، اما چون 18 سال تمام نداشتم، نمی‌توانستم در اداره فرهنگ استخدام شوم، به ناچار به صورت حق‌التدریسی در مدرسه گوهرمراد و در مقاطع سوم و چهارم ابتدایی مشغول به تدریس شدم.

اولین مجموعه شعرتان که به چاپ رسید؟

«شباهنگ» اولین مجموعه شعری است که در کاشان به چاپ رساندم. «شباهنگ» مثنوی عاشقانه‌ای بود با ماجرایی واقعی.

اولین شعر مذهبی که سرودید؟

تضمین 12 بند محتشم کاشانی.

سرودن این شعر علت و انگیزه خاصی داشت؟

بله، در کاشان که بودم و تقریبا پس از چاپ اولین مجموعه شعرم، شباهنگ، به بیماری مهلکی دچار شدم که تقریبا امیدی به نجات و زنده بودنم نبود، اما سرانجام با نذر پدرم، شفا یافتم. پدرم برای شفای من به حضرت سیدالشهداء (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) متوسل شده بود، به همین خاطر پس از گذراندن دوره نقاهت به فکر افتادم که 12 بند محتشم کاشانی را تضمین کنم.

این تضمین به چاپ رسید؟

بله. من آن را برای چاپ به کتابفروشی اسلامیه تهران که بیشتر کتاب‌های مذهبی را چاپ می‌کرد فرستادم. کتاب‌فروشی هم با چاپ آن موافقت کرد و در کمتر از یک ماه، آن اثر به صورت جزوه کوچکی با عنوان «زینت‌المراثی تضمین 12 بند محتشم کاشانی» اثر مشفق کاشانی از طرف کتابفروشی به دستم رسید.

آیا این اثر طرفدارانی هم پیدا کرد؟

بله، چون بعدها شنیدم این 12 بند در کربلا و نجف شهرت پیدا کرده است. حتی مرحوم آقا بزرگ تهرانی رحمت‌الله علیه در «کتاب الذریعه»، در مجلد بیست و هشتم اشاره‌ای به این تضمین کرده است.

اولین جایزه؟

یک قطعه چک به مبلغ 6 هزار تومان.

این جایزه را چه کسی به شما اهدا کرد؟

این جایزه از طرف یک برنامه ادبی که از تنها تلویزیون آن زمان یعنی «ثابت پاسال»، پخش می‌شد به من اهدا شد و البته به خاطر مسابقه‌ای که در آن شرکت کردم.

با اولین جایزه‌تان که مقدارش هم کم نبود چه کردید؟

هفته بعد از پایان برنامه،‌ برای دریافت جایزه و شعرخوانی دعوت شدم که همانجا جایزه‌ام را به یکی از بنیادهای خیریه بخشیدم.

و واکنش اطرافیان به این بخشش سخاوتمندانه؟

فردای آن روز که به اداره رفتم از طرف وزیر، احضار و تشویق فراوان شدم. پس از آن وزیر از محل اعتباراتی که در اختیار داشت، مبلغ 10 هزار تومان به من اهدا کرد که من هم به پیشنهاد مدیرکل امورمالی، نصف آن مبلغ را بین کارمندان زحمتکش و شریف اداره امور مالی تقسیم کردم. از طرفی برنده شدن در آن برنامه و اهدای جایزه‌ام به موسسات خیریه باعث شد علاقه‌مندان زیادی پیدا کنم.

اولین جایزه رسمی؟

دریافت لوح تقدیر و برگزیده شدن به عنوان چهره برجسته فرهنگی و ادبی در دومین همایش چهره‌های ماندگار.

اولین هنر مورد علاقه شما غیر از شعر و شاعری؟

خطاطی و خوشنویسی. یادم هست در دوره ابتدایی معلمی داشتیم به نام علی‌اکبر صناعتی، پدر شاعر و طبیب مشهور دکتر حبیب‌الله صناعتی. او معلم خط و نقاشی بود و در نواختن تار نیز مهارت داشت. آن استاد بزرگوار در دوره دبستان مرا تشویق به تمرین در خط می‌کرد تا جایی که در خط مهارتی پیدا کردم و روزهایی که استاد نمی‌توانست در کلاس درس حاضر شود، برای بچه‌ها سرمشق‌هایی می‌نوشتم و کلاس را اداره می‌کردم.

اولین انجمن و محفل ادبی در تهران که در آن شرکت کردید؟

زمانی که من به تهران منتقل شدم (سال 1333)‌، مرحوم حسین پرتو بیضایی در محله سنگلج تهران سکونت داشت. حسین پرتو بیضایی فرزند علی محمد ادیب بیضایی کاشانی، شاعر نامدار عصر خود بود و زمانی که هر دو در کاشان بودیم مراوداتی با یکدیگر داشتیم. او زودتر از من به تهران آمد و در همان محله سنگلج محفلی ادبی با دوستان تشکیل داده بود و هر هفته جلسات شعرخوانی و نقد شعر برقرار بود.

در جلسات پرتو شرکت می‌کردم. همان ابتدا مرحوم بیضایی به من گفت: هر چند در کاشان شهرتی داشتی، اما اینجا تهران است و استادان و شاعران بزرگی در تهران هستند که دیدارشان برای تو مفید و جالب است؛ مانند محمدعلی ناصح، بدیع‌الزمان فروزان‌فر، جلال همایی، امیری فیروزکوهی، رهی معیری، فرخ خراسانی و... سپس ادامه داد که باید در اعتلای شعر خود کوشش کنی و همیشه نقدپذیر باشی و از انتقادی که نسبت به شعرت می‌شود ناراحت نشوی. حرف‌های مرحوم بیضایی در من تاثیر فراوانی گذاشت و همیشه خود را مدیون آن شاعر و نویسنده و پژوهشگر فرزانه می‌دانم.

اولین خاطره از ورود امام خمینی به ایران؟

در روزهایی که بختیار زمام امور را در دست داشت و شایعات درست و نادرست زیادی درباره ورود امام به ایران بر سر زبان‌ها افتاده بود و مردم در تب و تاب عجیبی بودند، شبی در منزل با دوستان صحبت می‌کردیم. به خاطرم گذشت از دیوان حافظ برای روشن شدن قضیه فالی بگیرم. همه موافقت کردند. پس از باز کردن دیوان این غزل آمد:

ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت

کار چراغ خلوتیان باز در گرفت

آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت

وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت

...

و همه ما را دچار شگفتی کرد.

همان شب غزل را تضمین کردم و پس از ورود امام و بعد از انقلاب، استاد حمید سبزواری شاعر بزرگ انقلاب تضمین را از من گرفت و به رادیو برد که بارها و بارها از رادیو پخش شد.

اولین ترانه‌ای که از شما بعد از انقلاب از رادیو و تلویزیون پخش شد؟

ترانه «جان عاشق» که با صدای «بهرام حصیری» و آهنگ‌سازی زنده‌یاد «اسدالله ملک» ساخته و از صداوسیما پخش شد و مورد توجه عموم قرار گرفت. این ترانه به خاطر استقبال زیاد مردم روزی چندبار پخش می‌شد و اولین ترانه همراه با آهنگ بود که بعد از انقلاب از صداوسیما پخش می‌شد.

این قضیه مربوط به دهه 70 است که آقای مهدی کلهراز نوازندگان و‌ آهنگسازان بزرگ دعوت به همکاری کرد و خواستار تغییر و تحولاتی در عرصه ساخت شعر و ترانه همراه با آهنگ و موسیقی شد البته با توجه به حال و هوای آن زمان و نیاز مردم، چه قبل از آن تمام اشعاری که از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد بدون آهنگ و موسیقی بود.

مروری کوتاه بر زندگی مشفق کاشانی

عباس کی‌منش (مشفق کاشانی)‌، متولد 1304 کاشان است. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در شهرش و تحصیلات تکمیلی تا مقطع فوق‌لیسانس را در تهران به پایان رساند.

اولین شعر آیینی‌اش ‌ صلای غم را که تضمینی زیبا از 12 بند محتشم کاشانی است، در 19 سالگی سرود که با عنوان «زینت‌المراثی» چاپ شد. این اثر در پی شفا یافتن او از یک بیماری مهلک در کاشان سروده شد تا شکر و سپاسی باشد از حضرت اباعبدالله الحسین و حضرت ابوالفضل که جواب نذر و نیاز پدر را با شفای پسر داده‌اند.

مشفق پس از دیپلم به استخدام وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش)‌ درآمد و در کنار تدریس و فعالیت در معاونت فرهنگی اداره، پیشه شاعری خود را نیز با عشق و علاقه دنبال کرد و در این رهگذر با سهراب سپهری جوان آشنا شد و با دیدن یکی از شعرهای او به استعدادش پی برد و او را به سرودن تشویق کرد.

سهراب سپهری شاعر آب و آیینه کشف بزرگ مشفق است. نگاه نافذ و نجیب سهراب بر دلش می‌نشیند و این 2 اهل دل کاشانی را برای مقطعی از زندگی همراه و همسفر می‌کند.

1333 سال مهاجرت مشفق به تهران و حضورش در جلسات و انجمن‌های اسم و رسم‌دار شعر و ادب آن روزگار و شروع دوران حرفه‌ای شاعری او بود.

مشفق پس از انقلاب نیز بسیار جدی‌تر و کوشاتر از پیش با هنر خویش به یاری فرهنگ و ادب ایرانی‌ اسلامی آمد و با حضور در مرکز موسیقی صداوسیما، واحد ویرایش رادیو و حضور در شورای عالی شعر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در کنار استادان دیگر شعر انقلاب، محمود شاهرخی، حمید سبزواری، شهریار و مهرداد اوستا در آفرینش ادبیات انقلاب و دفاع مقدس و آموزش و پرورش شاعران جوان و نوپا، نقش مهمی ایفا کرد و تأثیر ماندگاری از خود برجای گذاشت.

فاطمه مرادزاده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها