من خودم سیلزده بودم
رحیم بناییان، اهل استان فارس است، شهرستان فسا. در آگهیاش نوشته یک کلبه درویشی دارد که آن را هم در اختیار سیلزدهها میگذارد.
شمارهای را که روی سایت گذاشته خودش جواب میدهد و میگوید اهل روستای صحرارود است، از توابع فسا. آقا رحیم پابهپای خیلی از هموطنان دیگرمان اخبار سیل را دنبال میکند و میداند که شهرها و روستاهای دشت آزادگان دستور تخلیه گرفتهاند و سیل تهدیدشان میکند. آقا رحیم حال و روز سیلزدهها را بهتر از هرکسی میفهمد، چراکه سیل بهمن 95 یعنی چیزی حدود سه سال پیش، سقف خانه او را هم خراب کرده و با خودش برده.
همین است که حالا تصمیم گرفته یکی از اتاقهای خانهاش را که فقط دوتاست بسپارد به یک خانواده سیلزده؛ اتفاقی که دربارهاش به ما میگوید: سیل یک بار خانه من را خراب کرد و ما وام گرفتیم و اینجا را دوباره ساختیم، به خاطر همین با همه وجودم حس میکنم سیلزده بودن چه حالی دارد.
الان هم یک کلبه درویشی دارم که همان را در اختیار هموطنان سیلزدهام میگذارم. حتی اگر مسیرشان دورباشد، میگویم شما آژانس بگیرید تا فسا بیایید من خودم هزینه آن را میدهم.
حکایت یکدلی در پاکدشت
آقای رحمانپور، صاحب یک آگهی اسکان دیگر است؛ اسکان سیلزدهها. خانه خودش در منطقه نارمک تهران است اما یک باغ 5000 متری در پاکدشت دارد که آن را برای اسکان سیلزدهها آگهی کرده. تماس که میگیریم از وضعیت مناسب ملک موردنظر میگوید و اینکه یک منزل مسکونی مستقل 70 متری دارد. اینکه او با خودش گفته به جای اینکه یک هفته یا دوهفته
یک بار به این باغ و خانه سربزند، بهتر است آن را در اختیار یک هموطن سیلزده قرار بدهد.
این هموطن نیکوکار برای این کار خیرش زمان تعیین نکرده و میگوید: هر خانوادهای که اینجا ساکن شد تا هر زمانی خواست بماند، مثلا تا وقتی که خانهاش کاملا درست شود. حتی اگر کسی بتواند کانکس بیاورد میتواند از تمام فضای باغ هم استفاده کند.
برای او هم قصه این همراهی، یادآور همان شور و همراهی و یکدلی مردم در روزهای جنگ و دفاع مقدس است؛ اتفاقی که یک خاطره به ذهنش میآورد، اینکه قدیمیهای روستایشان در پاکدشت میگفتند که دوره جنگ، اهالی روستا خودشان را به پلیس راه شریفآباد میرساندند و جنگزدههایی را که راهی تهران بودند به خانههایشان دعوت میکردند.
سیل خانه ام را برد
سعید بروایه، این ور قصه نشسته است. او یکی از همان سیل زدههاست، همانهایی که حالا شش روز میشود که مهمان محبت یک هموطن دیگر شدهاند و مهمان خانهاش. خانه سعید، در روستای بروایه عمیر بوده، جایی حوالی 25 کیلومتری جاده اهواز به اندیمشک. وقتی سیل نزدیک روستایشان شده، او دست زن و بچهاش را گرفته و مدارک و لباسهایشان را برداشته و زده به دل جاده. آمده و رسیده به فلکه سهراه خرمشهر. از ماشین پیاده شده و همین جا قصه سقف امروزش کلید خورده؛ ماجرا را از زبان خودش بخوانید: «گفتند سیل نزدیک روستا شده و دیگر جای ماندن نیست، ما هم راه افتادیم به سمت شهر. آمدیم رسیدیم فلکه سهراه خرمشهر، یک بنده خدایی ما را دید و پرسید سیلزده هستید؟ گفتیمها بله. گفت اگر جایی ندارید، طبقه بالای خانه من نیمه ساز اما قابل سکونت است، اگر بخواهید میتوانید اینجا زندگی کنید.» حالا سعید بروایه اهل روستای بروایه عمیر به همراه خانوادهاش شده ساکن این خانه. اما دلش پیش خانهای است که از هممحلیهایش شنیده تا یک متر و نیم دیوارهایش را آب گرفته، نگران همه وسیلههایی که یک عمر، یکی یکی کار کرد و خرید و حالا رفته زیر آب: «روستای ما حدود 1800نفر جمعیت داشت، الان خیلیها داخل چادر هستند، بعضیها هم رفتهاند در خانههای مردم.»
مهربانی یک تبعه افغان
همدلی زبان مشترک همه آدمهاست، فراتر از مرز کشورها، فراتر از زبان و ملیت. اتفاقی بود اما یکی از آگهیهای همین سایت معروف خرید و فروش اینترنتی، ما را به مرد جوانی رساند که میگفت تبعه افغان است. به محمدرضا سلطان زویی که از 12 سال پیش خودش مهمان کشور ما شده، از قندهار افغانستان آمده برای کار و شهر به شهر جلو آمده و حالا رسیده به استان البرز، به کرج. همه دار و ندار این مهاجر افغان در کشور ما یک خانه اجارهای بود، دوطبقه و دربست. خانهای که حالا تصمیم گرفته بود یک طبقهاش را با رضایت مالک، به سیلزدهها اختصاص بدهد. تصمیمی که دربارهاش به ما گفت: «من خودم را جدا از مردم ایران نمیدانم. 12 سال است اینجا هستم و ایرانیها همیشه با من مهربان بودند، الان هم کار خاصی نکردم، این اتاقهای طبقه بالا خالی بود، یک خانواده از مازندران تماس گرفت و گفت میخواهد مهاجرت کند به کرج و از شرایط خانه پرسید، هنوز هم نرسیدهاند.»
رشته محبتی که در اهواز میچرخد
قصه محبت همهگیر است، چه جنگ و همدلی آن روزهای پر حماسه را دیده باشی و چه مثل محمد بعد از جنگ به دنیا آمده باشی. سیدمحمد، پسر 25 ساله اهوازی، با اینکه از جنگ خاطره ندارد اما همه عمرش را با قصه رشادت و همدلی مردم در همان روزها بزرگ شده، همین است که حالا که نوبت همراهی او شده، دست روی دست نگذاشته و شده یکی از آدمهای نیکوکار گزارش ما. جوانی که میگوید: من خودم اهوازی هستم و وضعیت مردم شهرم را میبینم. وقتی میبینم هموطنانم چقدر سختی میکشند چطور میتوانم شبها راحت بخوابم؟! اصلا انگار سیل خانه من را خراب کرده ! محمد را زیر باران صبح سهشنبه اهواز در محله پاداد اهواز پیدا میکنیم، تلفنش را سریع جواب میدهد و میگوید چند نفری برای اسکان تماس گرفتهاند اما هنوز کسی مهمانش نشده.
همدلی یک اهوازی دیگر
محسن یکی دیگر از هموطنان اهوازی است که دو واحد آپارتمانش را در منطقه زیتون کارمندی اهواز برای اسکان سه خانواده سیلزده اختصاص داده و با اینکه پنج روز پیش آگهی داده و حالا آپارتمانهایش پرشدهاند اما هنوز آگهیاش را برنداشته و البته سیل تماسها هم با او ادامه دارد. از این هموطن اهوازی که درباره انگیزه کار خیرش میپرسیم، میگوید: این واحدها خالی بودند و میخواستیم اجاره بدهیم اما وقتی شرایط این طوری شد دیدیم برای این کار اختصاص پیدا کنند بهتر است. این کاری بود که از دستمان برمیآمد و خوشبختانه تا آگهی زدیم، سه خانواده آمدند. یکی از همین سید خلف خودمان آمد و دوتا هم از سمت الهایی آمدند. الان هم با اینکه این دوتا واحد پرشده اما هنوز خیلیها تماس میگیرند و معلوم است هنوز خیلی از سیلزدهها سقفی روی سرشان ندارند. کاش بقیه مردم هم در حد توانشان یک سقف حتی برای مدت کوتاه برای سیلزدهها فراهم کنند.
قصه محبت به وقت کازرون
صاحب آگهی بعدی، خودش را معرفی نمیکند و میگوید انجام وظیفه کردیم و این کاری بوده که از دستمان برمی آمده. اهل کازرون است و همه نگرانیاش این است که این فاصله زیاد باعث شود پای هیچ خانواده سیلزدهای به خانه او باز نشود. او میگوید:« از اینجا تا سیل، هفت هشت ساعت راه است، من که خودم نمیتوانستم مرخصی بگیرم و بروم برای کمک، به خاطر همین تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که اینها با زن و بچه هایشان بی سقف نمانند. یک ویلای خالی داشتیم که همه جور امکاناتی داشت. روی سایت آگهی کردیم که سیلزدهها میتوانند به صورت رایگان از آن استفاده کنند. هرچقدر هم خواستند بمانند؛ یک سال، دوسال، اصلا تا وقتی خانههایشان ساخته بشود. برای این هموطن کازرونی، قصه محبت این روزهای مردم ما، یادآور ایثاری است که 39 سال پیش شروع شد و هشت سال در محلههای کوچک و بزرگ کشورمان ادامه داشت. اتفاقی که دربارهاش میگوید: یادم است خوزستانیها زمان جنگ به کازرون خیلی مهاجرت کردند، ما هم همیشه با روی باز از آنها استقبال میکردیم. حتی الان هم اینجا محلاتی داریم به اسم محله آبادانیها و محله خرمشهریها. الان هم قضیه همان است، باز هم باید همه با هم پای کار باشیم.»
مینا مولایی
جامعه
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
علی اصغر هادیزاده، رئیس انجمن دوومیدانی فدراسیون جانبازان و توانیابان در گفتوگو با «جامجم» مطرح کرد