ماجرای ریسمانهایی که پیش از بستهشدن باز میشود
پسری که در حرم پرواز کرد
خوشبهحالش. پدرش کولش کرده بود. سرش را برگرداند. آب از گوشه لبش کش گرفته بود و چشمانش بیاختیار به اینطرف و آنطرف میرفت. خوشمنیامد. حرکات دستوپایش هم عجیب بود. اصلا خیلی بزرگتر از این حرفها بود که یکی کولش کند. دستکم از منی که آنموقع ۵ ــ ۴ سال داشتم بزرگتر بود. با او چشم در چشم شدم. نه لبخندی زد و نه حرکتی کرد.