یلدا بهانه‌ای یک‌دقیقه‌ای برای دوستی

دورهمی و صله‌‌رحم به بهانه برگزاری جشن‌هایی همچون مراسم شب‌یلدا

یلدا بهانه‌ای یک‌دقیقه‌ای برای دوستی

۲۸ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۸

شب یلدا یا همان شب‌چله، حسن‌ختام پاییزی برای استقبال از زمستان است. در آخرین روز فصل پاییز و اولین شب فصل زمستان، فاصله بین غروب تا طلوع خورشید در صبح اول دی بیشترین طول شب را دارد؛ فاصله‌ای که البته خیلی هم زیاد نیست و فقط یک دقیقه است! بله یلدا فرقش با شب‌های قبلی و بعدی خود فقط یک دقیقه است اما همین تفاوت یک دقیقه‌ای هم باعث شده تا ما به بهانه این یک دقیقه تاریکی، بیشتر حواس‌مان به یکدیگر باشد و قدر همدیگر را بدانیم.

پهلوانی به سبک اصغرآقا

روایتی از زندگی شهید منافی‌زاده

پهلوانی به سبک اصغرآقا

۱۴ آذر ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۶

معلم بود و اهل جنوب شهر. همین حالا هم ورزشگاهی در نازی‌آباد به نام اوست که یادآور پهلوانی‌های این شهید است. بسیاری از کسانی که او را می‌شناختند، نمی‌دانستند که ملی‌پوش کشتی و نایب‌قهرمان کشتی فرنگی بوده. همین‌قدر خاکی و مرامش از همان ابتدا پهلوانی بود. شهید اصغر منافی زاده، روزگاری معلم تربیت بدنی یکی از مدارس جنوب تهران بود.

روضه‌ای به نام «حوض‌خون»

یک روایت زنانه از دفاع‌مقدس

روضه‌ای به نام «حوض‌خون»

۱۴ آذر ۱۴۰۱ - ۱۲:۲۲

فکرش درگیر بچه‌هاست که خانه مانده‌اند. به زنان دیگر نگاه می‌کند و دردهایش را از یاد می‌برد. یک دستش به لباسی است که داخل حوض است و دست دیگرش را حائل می‌کند و چنگ می‌زند. تصویر شستن لباس خونی در کتاب «حوض خون» با چنین روایتی نقش می‌بندد. هر قدر که روایت جلوتر می‌رود، دست‌های زن راوی بیشتر واضح می‌شود و انگار که مقابل مخاطب ایستاده و در حال دست بردن به حوض و شستن لباس‌های کثیف و گاهی به خون آغشته رزمنده‌هاست.

پرستاری در جنگ

یادداشتی بر کتاب‌های یکشنبه آخر و دختران اُ.پی.دی

پرستاری در جنگ

۰۷ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۷

در زمان دفاع‌مقدس، همه افراد در همه سنین جایی برای انجام وظیفه و نقش‌آفرینی داشتند و ما از طیف‌های مختلف افراد کارهای گوناگونی را سراغ داریم که مشغول انجام‌شان بودند.

راز بستن چشم

برگی از دفتر زندگی شهید احمدعلی نیری

راز بستن چشم

۰۷ آذر ۱۴۰۱ - ۱۱:۳۴

چه شد که از روستای آینه‌ورزان دماوند، سر از تهران و پایتخت‌نشینی درآوردند، خودشان هم نمی‌دانند. اطراف بازار مولوی برای خودشان خانه‌ای دست و پا کردند و حاج محمود مغازه چایی‌فروشی‌ در چهارراه سیروس راه انداخت. زندگی خوب و آرامی داشتند. تابستان‌ها هم به روستایشان می‌رفتند و سه ماه را آنجا می‌ماندند.

به زمان حال برگردید

چند راهکار برای آنها که در زندگی گذشته آسیب دیده‌اند:

به زمان حال برگردید

۳۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۳

گذشته را رها کنید، چیزهایی را که تحت کنترل‌تان نبوده‌اند بپذیرید، مسئولیت‌پذیر باشید و روی مسائل مثبت تمرکز کنید. کمک گرفتن هم در این باره یاری‌رساننده است.

نماز، از فحشا دورم می‌کند

به سبک صیاد؛

نماز، از فحشا دورم می‌کند

۳۰ آبان ۱۴۰۱ - ۱۱:۰۸

آن روزی که صیاد خان گذرش به روستای درگز خراسان افتاد و تصمیم گرفت برای همیشه زار و زندگی‌اش را در آنجا پهن کند، چشمش را روی باغ بزرگ جیرفتی‌اش بسته بود و هیچ‌گاه برای مطالبه‌اش به کرمان برنگشت. صیاد خان که از مردان خوشنام ایل افشار و از عشایر ترک‌زبان فارس بود، بعد از مرگش تنها چیزی که برای پسر کوچک‌ترش، زیاد به ارث گذاشت، تنها نام بزرگ خانی‌اش بود. حالا زیاد خان با این لقب به ارث رسیده در ۱۶سالگی باید نان‌آور مادر و خواهر کوچک‌ترش هم می‌شد؛ آن هم در شهری غریب!

راه کربلا باز شد، علیرضا برگشت

روایت وعده‌ای که محقق شد

راه کربلا باز شد، علیرضا برگشت

۲۳ آبان ۱۴۰۱ - ۱۱:۴۶

چهار دختر داشت و یک پسر. با این‌که همسرش رماتیسم شدیدی داشت اما ششمین فرزندشان را باردار بود. ماه‌های آخر بارداری بود که دکترها گفتند همسرتان به بیماری شدیدتری مبتلا شده تب مالت!

نقش داستان در تربیت

یادداشتی بر کتاب تربیت به کمک داستان نوشته دکتر حسن دولت‌آبادی

نقش داستان در تربیت

۲۳ آبان ۱۴۰۱ - ۰۹:۴۶

یکی از مهم‌ترین درگیری‌های افراد در سطوح مختلف، بحث تربیت فرزندان‌شان است. از فقیرترین تا ثروتمندترین اشخاص و از بی‌سوادها تا دانشمندان، تربیت را مهم می‌دانند و هرکدام به روش خودشان و با کم و زیادهایی، در این راستا تلاش می‌کنند. حتی افرادی که در ظاهر نسبت به تربیت خود و اطرافیان‌شان بی‌توجه به نظر می‌رسند، برای رفتار و شیوه تربیت‌شان دلایل زیادی دارند و می‌توانند ساعت‌ها در موردش صحبت کنند، ولو در عمل به آن پایبند نباشند.

مرد کوچک

«داستان بهنام» الگویی جذاب برای نوجوانان و دانش‌آموزان

مرد کوچک

۲۱ آبان ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۸

«بهنام جلو رفت و کنار عراقی‌ها که غذا می‌خوردند، نشست و مظلومانه نگاه‌شان کرد. یکی از عراقی‌ها با دهان پر، به زبان عربی چیزی گفت. بهنام خود را به نشنیدن زد. به دست آنها نگاه کرد. همان عراقی شانه‌ بهنام را تکان داد و غر‌زد. بهنام به دهان و گوشش اشاره کرد و به آنها حالی کرد کر و لال است. دید که ترحم در چشمان یکی از عراقی‌ها جاخوش کرده. همان عراقی، کنسرو و کمپوت و نان به بهنام داد.

قبلی۲۲بعدی