محمدی جوان نشان داد موفقیتهایش در سینما و فیلمنامهنویسی اتفاقی و بر مبنای مناسبات خویشاوندی با پدر تهیهکنندهاش (منوچهر محمدی) نبوده، بلکه بخش زیادی از آن به توانایی خودش مربوط میشود. «فرشتهها با هم میآیند» به عنوان نخستین فیلم او در مقام کارگردان گواه خوبی در این زمینه است.
آقای محمدی به عنوان اولین سوال بگویید چرا رشته تحصیلی حقوق و کار وکالت را رها کردید و در سینما مشغول فعالیت شدید؟
فضایی که در عرصه کارهای حقوقی است عمدتا با حال و هوای خودم خیلی تناسب ندارد. طبیعی بود که از فعالیت در آن رضایت نداشته باشم و باعث شود کمکم از آن جریان فاصله بگیرم. راستش را بخواهید فکر میکنم با ابزار سینما و فیلمسازی امکان خدمت بیشتری به مردم دارم و میتوانم با گفتن حرفهایی از جنس مردم، با آنها بیشتر حرف بزنم.
چرا برای ورود به سینما آهسته قدم برداشتید و سریع سراغ اصل مطلب که کارگردانی باشد، نرفتید؟
می شد از رابطه پدر و پسری استفاده کرد و به قول شما سریع رفت سر اصل مطلب، اما همیشه ترجیح میدادم با قدمهای محکم و حساب شده، به هر کاری وارد شوم. این موضوع توصیه اکید آقای محمدی به عنوان تهیهکنندهای با سابقه در سینما هم بود که قدمهای اولیه را باید برای ورود به سینما محکم برداشت. ناگفته نماند علاقه و جدیت در نوشتن از سالهای دور در من بود و البته تحصیلات در رشته حقوق هم به این مهم کمک میکرد. طبیعی است برای نوشتن واقعا احتیاجی به مطالعات آکادمیک و دانشگاهی نیست و میشود با مطالعه حساب شده و برنامهریزی شده درسهای زیادی گرفت.
به این نکته هم باید اشاره کرد که شما بزرگ شده سینما هستید.
به هر حال توفیق اجباری بوده که خاطرات بچگیام با سینما شکل گرفته است.
وقتی کم سن بودید در فیلم «آن سوی مه» هم بازی کردید.
(میخندد) بله. سال 64 برای آن فیلم بازیگر پسربچه بازیگوشی میخواستند. لوکیشن فیلم هم نزدیک خانه ما بود. ظاهرا چون کسی را پیدا نکرده بودند از من برای بازی در فیلم استفاده کردند. بازی عجیب و غریبی در فیلم نداشتم و فقط در چند پلان حضور داشتم.
برای تهیهکننده یا کارگردانهای دیگر هم فیلمنامه نوشتهاید؟
فیلمنامهنویس مستقل با این دو قشر خواه ناخواه در ارتباط است. وقتی فیلمنامهام را به تهیهکنندهای ارائه میکنم طبیعی است در درجه اول این سوال برایشان پیش میآید که اگر این فیلمنامه، فیلمنامه خوبی بود پس چرا پدرم این فیلمنامه را نساخت، ولی در هر صورت در این سالها چند فیلمنامه برای دوستان تهیهکننده و کارگردان دیگری هم نوشتهام که آخرین موردش فیلمنامهای به تهیهکنندگی محمود رضوی و کارگردانی بهروز شعیبی است.
ولی نمیتوانید بهرهای را که از مسئولیت پدرتان در سینما بردهاید کتمان کنید. درست است؟
به هیچ عنوان کتمان نمیکنم. کدام پدری است که دلسوز فرزندش نباشد یا امکاناتی را از فرزندش دریغ کند، البته از این نظر که سینما حرفه بیرحم و بشدت گرانی است باید این امکانات به قول شما به شکل حساب شده و نظام مند دراختیار یک کارگردان جوان قرار بگیرد. شاید ورود به سینما برای فرزندان سینماگران راحت باشد، اما ادامه این کار و جدیت در آن به خود شخص و کارهایی که سابقه فیلمسازیاش را پر میکند، بستگی دارد. یعنی اگر کارهای اولیه با موفقیت همراه نباشد ادامه این کار پذیرفتنی نیست.
هر کدام از فیلمنامههای طلا و مس و حوض نقاشی دارای شأن و ارزش ویژهای بودند. چرا نخواستید فیلمنامهنویس حرفهای باقی بمانید و به کارگردانی روی آوردید؟
شاید با یک مثل راحتتر بشود جواب این سوال را داد. با تجربه مختصری که دارم، فیلمنامهنویس را مانند مادری میدانم که فقط لذت دوران خوش بارداری و بعد تولد کودک را احساس میکند، اما بعد از به دنیا آمدن بچه مجبور است این نوزاد را به خانواده یا پدر و مادر دیگری بسپارد و نمیتواند در خوشیها و البته سختیهایی که در زندگی آینده این نوزاد متصور است، شریک باشد. این مادر، رشد کودک و مدرسه رفتن و دانشگاه رفتن او را نمیبیند و از افتخار جوانی کودکش بینصیب است. البته حق طبیعی یک کارگردان است متنی را که به تصویر میکشد با نگاه خودش کارگردانی کند. خوشبختانه فیلمنامههایی که نوشتهام توسط کارگردانان فهیم و با تجربهای به فیلم تبدیل شده و از فیلمنامه چیزی کم نکردند. آنها واقعا در ماندگارشدن آن قصهها نقش زیاد و قابل احترامی داشتند.
به عبارت دیگر باید بگوییم ساخت فیلم و کارگردانی جزو اهداف شما در سینماست؟
بله، بشدت قصد دارم فیلمسازی را ادامه دهم. البته نه این که نخواهم بنویسم. اتفاقا بتازگی دارم برای دوست عزیزی فیلمنامه مینویسم که کارگردانی کارش به عهده من نیست، اما هدفم این است که کارگردانی در سینما را با قصههای جمع و جوری که با حال و هوا و روحیه خودم سازگار باشد، ادامه بدهم.
وقتی به حال و هوا و سبک نگارش شما نگاه میکنیم نوعی عزت نفس و عشق به خانواده را در آن میبینیم.
قطعا تلاش کردم این اتفاق بیفتد. در تمام این چند سال تلاش کردم لحن و روایت خودم را در سینما داشته باشم و امضای خودم را در تمام این کارها دنبال کنم. به نظرم، عشق، بحث جهانشمولی است. عشق با هر نگاه و مذهبی در همه جای دنیا با مردم میتواند ارتباط برقرار کند. تلاش کردم در فیلمنامههایی که مینویسم عشقی را که با فرهنگ ما سازگار است و ریشه در اعتقادات قلبی مردم دارد، بازگو کنم.
فکر میکنید فقری که در داستانتان روایت میشود کمی شکل شعارگونه پیدا نمیکند؟
طبیعی است سینماگر نباید قصههای غیرواقعی را تصویر کند. هم قصههایی که در آنها همه مردم خوش و خرم و در رفاه کامل به سرمی برند در حال حاضر غیرواقعی است و هم قصههایی که فقر تمام زندگی مردم را گرفته و اصلا حال خوشی ندارند. اما اگر برای روایت قصه، دنیایی ملموس و واقعی برای مخاطب تصویر شود فکر میکنم کار فیلمساز را راحت میکند، چون شخصیتهایش برای مردم قابل درک و باور است. فقری که در زندگی شخصیتهای داستانهای من دیده میشود، سیاهنمایی نیست، بلکه نزدیکشدن به زندگی عادی و روزمره مردم است. مگر چنین وضع اقتصادی بدی در جامعه نداریم؟ مگر اوضاع اقتصاد کشورمان بیمار نیست؟ مگر مردم ما برای گذران زندگی خود چند شغل ندارند؟ شاید تفاوت این قصهها با قصههایی که فقط تصویر بیمار و سختی از جامعه ارائه میدهند در همین باشد که قصه آدمهای داستانهای من به گونهای روایت میشود که در اوج سختیهای اقتصادی و معیشتی، زندگی عاشقانهای دارند و با لذتهای کوچک شاد میشوند. شخصیتهایی که سعی میکنم در فیلمها تصویرشان کنم، زندگی را به خودشان و بالطبع اطرافیانشان سخت نمیگیرند. این شکل جهانبینی و شکل زندگی که در سالیان گذشته وجود داشته، دلیل تغییر زندگی در این سالها، کمکم به سمت فراموشی میرود.
به طراحی دکور فیلمتان که نگاه میکنیم بسیار شبیه فیلمهای حوض نقاشی و طلا و مس است، جدا از شخصیتهای فیلم که تداعیکننده فضای این فیلمها هستند.
این که همه فیلمها در یک حال و هوا و در جنس نگاه مشترک هستند حرف درستی است. طبیعی است خود قصه ایجاب میکند لوکیشن و محل روایت داستان در چه محل و با چه شکلی باشد. اتفاقا برایم راحتتر بود فیلم را در فضای آپارتمانی روایت کنم، اما روحیه شخصیت این قصهها با فضای آپارتمانی خیلی سازگار نیست. اتفاقی که وجه ممیزه فرهنگ ایرانی بوده و در این سالها کمکم فراموش شده و جایش را به نشانههایی داده که خیلی با فرهنگ و روحیات ما سازگار نیست. بحث من خوبی و بدی و تصمیمگیری برای این نشانهها نیست، اما فکر میکنم همین روحیات ایرانیهاست که باعث شده فرهنگ ایرانی در دنیا نظیر نداشته باشد.
قصد تلنگر و یادآوری به مخاطب را دارید؟
قطعا وظیفه فیلمساز، نسخه پیچیدن و نصیحت به مخاطب نیست و نباید نگاهش به زندگی و اتفاقات اطراف را به مخاطب تحمیل کند. طبیعی است هیچ وقت مخاطب سینما حوصله نصیحت و موعظه را ندارد. وظیفه و شان فیلمساز هم چنین برخوردی با مخاطب نیست و قطعا مخاطب این برخورد یکسویه را پس میزند و هیچ وقت دنبال نمیکند. قبول دارم فقر چیز به درد بخوری نیست، اما شخصیتهای داستان من در عین نداری و با وجود سختیهای زندگی سرشان را بالا میگیرند و برای کسب روزی حلال خانوادهشان از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند.
چرا شخصیتهای داستانهای شما بیکس و تنها هستند و خویشاوندی ندارند؟
شاید تنهایی در طول قصهها باشد، اما شخصیتها تنها نیستند و ارتباطشان با خانوادههایشان حفظ شده است. شاید در حال حاضر این تنهایی برای فرزندانمان حس نشود، اما در آیندهای نزدیک، قطعا این تنهایی را حس میکنند. در خانوادههای تک فرزند، مفاهیم و روابط زیبایی مثل خاله و عمه و دایی و عمو تا چند سال آینده قطعا بیمعنا و مفهوم خواهند بود و فرزندان نسل آینده درک درست و ملموسی از این عناوین نخواهند داشت. این واژگان نه فقط در ظاهر که در عمل هم از آن ویژگیهایی است که در فرهنگ ایرانی ریشهدار است. ویژگی فرهنگ ایرانی فقط به تخت جمشید و بناهای تاریخی نیست، قطعا همین روحیات و نهاد خانواده، فرهنگ ایرانی را ماندگار و ریشهدار کرده است.
از آن طرف وقتی سه بچه در زندگی این زوج حاضر میشوند، غم و غصه در چهره احمد و لیلا برای تامین مایحتاج مالی این بچهها کاملا پیداست.
دقیقا، اگر این ناراحتی نبود داستان شکل شعارگونهای به خود میگرفت.
با این که جواد عزتی انتخاب بسیار خوبی برای بازی در نقش احمد بود، اما نوعی شیطنت در بازی او هست که روحیه کمدی در آن حس میشود.
میان روحانیون قطعا همه جور آدم و با هر روحیهای دیده میشود. اگر روحانیت را مثل بقیه مردمی که در جامعه زندگی میکنند و فارغ از بعضی که مناصب حکومتی و مهم دارند در نظر بگیریم، تصور هر نوع آدمی میان آنها کاملا طبیعی و بجاست.
کمی هم درباره نازنین بیاتی صحبت کنید که انصافا خوب از عهده نقش برآمد.
خوشبختانه خانم بیاتی بعد از تجربه خوب «دربند» به دام نقشهای کلیشهای نیفتاد و وقتی این نقش را به او پیشنهاد کردیم دوست داشت آن را بازی کند، چون نقش متفاوتی در کارنامهاش بود. به نظر من بسیار عالی درخشید.
یکی از صحنههای خوب این فیلم وقتی است که دو روحانی با دو تفکر خیر و شر کنار هم قرار میگیرند. نشان دادن صورت متفاوت آن روحانی در مقابل صورت پرطمانینه احمد در سینمای ایران کمی جای تعجب دارد. برای نشان دادن این صحنهها دچار ممیزی نشدید؟
فکر میکنم نسل ما، نسل ممیزی است. یعنی میدانیم تا کجا باید پیش برویم و آستانه تحملها تا کجاست. نکته دیگر این که قانون نوشته و مدونی در مورد ممیزی هم نداریم و هیچ وقت جایی ذکر نشده که درباره فلان موضوع نباید حرف زد. جذابیت این رشته هم به همین نانوشتهبودن چنین موضوعاتی است. فکر میکنم حداقل در سینما میشود درباره هر موضوعی فیلم ساخت یا حرف زد، اما همه اینها به نوع نگاه فیلمساز بستگی دارد. من در فیلمنامههایی که نوشتهام یا فیلمی که ساختهام برای باور پذیرترشدن رابطه شخصیتها سعی کردم ارتباط نزدیکتری را میان آنها به نمایش بگذارم. فیلمساز باید بتواند با نگاه نجیبانه و پاک ارتباط شخصیتهای داستانش را به تصویر بکشد و این نمایش صرفا جهت گیشه و جذب مخاطب نباشد. به نظرم یکی از همان خاصیتها ممیزی است که سوال کردید و همین ویژگیهاست که سینمای ایران را برای مخاطبان جهانی جذاب کرده است.
کار با نوزادان سختی خاصی باید داشته باشد، بخصوص صحنههای مربوط به حمامکردن آنها.
بله. حتما سخت بود، اما اگر با خانم بیاتی و آقای عزتی صحبت کنید آنها از تجربیات شیرین خود حین فیلمبرداری و سر صحنه چیزهای زیادی برای گفتن دارند، بخصوص این که هیچ کدام آنها تجربه پدری و مادری نداشتهاند. در لوکیشن فیلم اتاقی داشتیم به اسم اتاق نوزادان که بچهها با خانوادههایشان در این اتاق بودند. خانم بیاتی و آقای عزتی بیشتر وقت خود را در صحنه خصوصا وقتی در صحنهها بازی نداشتهاند در این اتاق با بچهها میگذراندند و با آنها انس گرفته بودند. به هر حال حضور بچه در هر فیلمی بویژه این که نوزاد هم باشد سختیهای خودش را دارد، اما در عین حال شیرینی و انرژی هم به گروه و طبیعتا به اثر تولید شده میبخشد.
داستان فیلم «فرشتهها با هم میآیند» قابلیت پرداخت بیشتری داشت، اما انگار شما از آب و تاب دادن داستان پرهیز داشتید و بیشتر به روند ملایم داستان ابراز علاقه نشان دادید؟
اگر شما این داستان را روایت میکردید شاید به گونهای دیگر میبود، اما با نوع نگاه من این شکل روایت، همخوانی بیشتر داشت.
و به عنوان سوال آخر این که چرا خطر نکردید و داستانی را که قدرت بازتاب بیشتری داشته باشد، انتخاب نکردید؟
من حرفهایی برای گفتن داشتم و با این قصه توانستم به خواستههایم برسم، اما این که زبان قصه شاید میبایست به شکل دیگری میبود یا تندتر از این باید حرف میزدم بحث دیگری است. به هر حال، حرفهایی که این فیلم دارد به گمان خودم حرفهای مهم و جدیای است که در ظرف مناسبی عرضه شده و اگر به شکل دیگری ارائه میشد شاید الان این فیلم به اکران هم نمیرسید. به نظرم هنوز آستانه تحمل مدیران بالا نیست و باید تلاش کرد فیلم از حاشیههایی که ممکن است گریبانگیرش شود، دور بماند.
معصومه جلالی / جامجم
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
گفتوگوی بیپرده با محمد سیانکی گزارشگر و مربی فوتبال پایه
گفتوگو با محسن بهرامی، گوینده کتاب «مسیح بازمصلوب»
در استودیوی «جامپلاس» میزبان دکتر اسفندیار معتمدی، استاد نامدار فیزیک و مولف کتب درسی بودیم