معلمی که زندگی‌اش را وقف آموزش عشایر کرد

معجزه تعلیمات عشایـری

میانمان 935 کیلومتر فاصله است؛ از بلوار میرداماد تهران تا بلوار بهشت شیراز. آن سوی خط تلفن، نوذر فریدونی نشسته، یک عشایرزاده، پسر کدخدای ایل، از طایفه دشمن زیاری ممسنی،‌ متولد 78 سال قبل که گاه صدایش می‌لرزید، گوش‌هایش نمی‌شنید، خاطراتش مخدوش می‌شد و یک بار به شوخی گفت، همه اینها دستپخت پیری است.
کد خبر: ۱۰۷۹۵۲۴
معجزه تعلیمات عشایـری

صدایش اما مهربان است و حوصله‌اش نظیر ندارد. او جایزه ترویج علم را در ویترین افتخاراتش چیده و به واسطه سال‌ها تلاش برای آموزش دانش‌آموزان مناطق محروم، نامش در میان معلمان و راهنمایان مجرب تعلیمات عشایری جاودان شده است. خاطرات نوذر شنیدنی است، صداقتش هم به دل می‌نشیند،‌ مخصوصا آن هنگام که می‌گوید اگر به لطف محمد بهمن‌بیگی، پسر خانواده محمودخان کلانتر قشقایی و پدر آموزش عشایر ایران به دانشسرا نمی‌رفت و معلم نمی‌شد،‌ حالا یک کشاورز بود؛‌ کشاورزی فقیر و بی‌چیز.

شما متولد 1318 هستید بیش از 70 سال قبل شانس تحصیل داشتید.

همین طور است، اما چون پدر من کدخدای ایل بود و آن زمان خانواده‌های اصیل به فرزندانشان اجازه تحصیل می‌دادند، من هم این فرصت را پیدا کردم.

تحصیلتان از مکتبخانه شروع شد؟

نه،‌ آن زمان خان منطقه که اسمش بابا خان ایلامی بود، برای منطقه خودش معلمی آورده بود که پدر من هم که با خان خویشاوندی داشت، مرا برای تحصیل به آنجا فرستاد. دو سالی آنجا درس خواندم، اما تا ششم ابتدایی خودم خواندم و به عنوان داوطلب به شیراز آمدم و امتحان دادم و مدرک ششم ابتدایی را گرفتم. بعد از آن هم کلاس هفتم و هشتم را دوباره خودم خواندم و امتحان دادم و قبول شدم، تا این که شنیدم قرار است دانشسرایی در شیراز باز شود و دارندگان مدرک ششم ابتدایی را جذب کند و بعد از یک سال آموزش فشرده، آنها را به عنوان معلم به مناطق عشایری بفرستد. آن موقع 19 ساله بودم که وارد دانشسرا شدم که مصادف بود با اول مهر سال 37.

بیایید کمی به عقب برگردیم، به آن زمان که در مدرسه خان درس می‌خواندید. مدرسه‌تان کجا بود؟

مدرسه نبود بلکه خانه حیدرقلی‌خان بود که به شیراز کوچ کرده و خانه‌اش خالی مانده بود.

اسم معلمتان یادتان هست؟

اسم کوچکش یادم رفته ولی فامیلی‌اش حاتم بود. در کارش هم وارد نبود و دانشسرا دیده نبود.

یعنی معلم بداخلاق و بدرفتاری بود؟

اگر بچه‌ها درس را بلند نبودند یا نکته‌ای یادشان نبود، بشدت آنها را کتک می‌زد. من هم از او زیاد کتک خوردم. او مردی عصبانی، ناراحت و تندخو بود.

این باعث نشد از درس زده شوید؟

در مقطعی از درس بشدت زده شده بودم؛‌ حتی از علی‌آباد که این معلم آنجا بود.

و حتما همه شاگردهای کلاس پسر بودید؟

بله 30 پسر. آن زمان دخترها فقط در مکتبخانه اجازه تحصیل داشتند، اما با افتتاح دانشسرای عشایری وضع کم‌کم تغییر کرد چون محمد بهمن‌بیگی که پایه‌گذار آموزش و پرورش عشایری بود، تاکید داشت دخترها هم باید به مدرسه بیایند و اگر در مدرسه‌ای دانش‌آموز دختر نباشد، او هیچ توجهی به آن مدرسه و منطقه نخواهد داشت. این سیاست بسیار خوب جواب داد و باعث پیشرفت مردم عشایر شد. محمد بهمن‌بیگی درباره کیفیت آموزش هم سختگیری زیادی داشت و همیشه به معلم‌ها می‌گفت، اگر تعلیماتشان خوب نباشد و باکیفیت کار نکنند، تنبیه می‌شوند.

چه جور تنبیهی؟

معمولا می‌گفت‌ از حقوقشان کم می‌کند که البته هیچ وقت این کار را نمی‌کرد و به جایش می‌گفت تابستان‌ها هم باید درس بدهند.

اولین مدرسه‌ای که به عنوان معلم در آن مشغول شدید، کجا بود؟

دهی بود به نام گِوِرِک در منطقه دشمن زیاری، مدرسه‌ای بود در دل کوه و جنگل‌های انبوه، جاده‌ای صعب‌العبور هم داشت. یک بار محمد بهمن‌بیگی اطلاع‌ داده بود که در فلان روز برای بازدید از مدرسه و وضعیت تحصیلی دانش‌آموزان به مدرسه ما می‌آید، اما چون جاده ماشین رو نبود، من و دانش‌آموزانم صبح زود حرکت کردیم و تخته سیاه و وسایل را روی الاغ بستیم و به سمت جاده‌ای آمدیم که او قرار بود از آن بگذرد. نزدیک ظهر بود که به جاده رسیدیم. وسایل را زمین گذاشتیم، زیلویی پهن کردیم و تخته سیاه را به درخت بلوطی بستیم و منتظر ماندیم. آن موقع من 23 دانش‌آموز از کلاس اول تا سوم ابتدایی داشتم که وضع درسی‌شان خیلی خوب بود و وقتی آقای بهمن‌بیگی از آنها امتحان گرفت، بسیار خوشش آمد و به عنوان تشویق، یک رادیو هم به من داد.

در میان اولین گروه دانش‌آموزان، کسی بود که بعد از گذشت سال‌ها هنوز در ذهنتان مانده باشد؟

شاگردان اولین دوره‌ام همه‌شان خوب بودند ولی پسری بود به اسم مهماندار غلامی، شاگرد کلاس سوم که بسیار زرنگ بود و همیشه تشویق می‌شد. روزی هم که محمد بهمن‌بیگی به ما سر زد، ضربی را برای حل کردن به او داد که با سرعت آن را انجام داد و تحسین شد.

از سرنوشتش خبر دارید؟

او معلم شد. وضع مالی‌اش هم بسیار خوب شد. خودش الان بازنشسته است و فرزندانش همه پیشرفت کرده‌اند.

بعد از ده گورک برای تدریس به کجا رفتید؟

آقای بهمن‌بیگی مرا فرستاد به ده خودمان. چهار سالی هم در منطقه بخشی بودم از تیره‌های طایفه دشمن زیاری. بعد به مدت یک سال به راشک جاوید از طوایف ممسنی رفتم.

در همه این سال‌ها وضعیت تحصیلی دانش‌آموزانتان خوب بود؟

اغلب همین طور بود، اما یک بار که محمد بهمن‌بیگی تازه ازدواج کرده بود و با همسرش به مدرسه ما سر زده بود، ضعیف‌ترین دانش‌آموز مرا که کلاس چهارم بود، پای تخته برد و از او خواست این جمله را بخواند: «القای رژیم ارباب رعیتی...». دانش‌آموز هم خواند الاغ‌های رژیم... یادم هست بهمن‌بیگی آن روز بشدت می‌خندید و دیگران هم به خنده افتاده بودند. بعد از آن آقای بهمن‌بیگی از من خواست، ‌مدیر یک مدرسه شوم و به همراه دو معلم به منطقه‌ای بروم که تا پیش از آن نسبت به راه‌اندازی مدرسه و تعلیمات عشایری مقاومت و مخالفت می‌کردند. ما هم چنین کردیم و برای این که دانش‌آموزان خوبی تربیت کنیم، شبانه روز تلاش می‌کردیم؛‌ حتی روزهای جمعه و تعطیل هم کار می‌کردیم و به درس بچه‌ها می‌رسیدیم تا پیشرفت کنند.

اما تحصیل شبانه‌روزی به نظر زیاد می‌آید.

ما می‌خواستیم اگر دانش‌آموزی کلاس پنجم ابتدایی را تمام می‌کند، دانشش به اندازه سیکل باشد. این علت داشت چون آن زمان رقابتی میان طوایف مختلف پیش آمده بود که هر کدام مدرسه پیشرفته‌تری داشته باشند و دانش‌آموزان بهتر و باسوادتری تربیت کنند.

در تمام این مدت حتما برای جذب دانش‌آموزان دختر هم تلاش می‌کردید؟

بله، همان طور که گفتم، این تکلیفی بود که آقای بهمن‌بیگی تعیین کرده بود و اصلا با مدرسه‌ای که دانش‌آموز دختر نداشت، کنار نمی‌آمد. آن زمان درس خواندن دخترها را بد می‌دانستند، اما بعد از این که چند خانواده دخترانشان را به دانشسرا فرستادند و کم‌کم همه دیدند، ‌دختران با همان لباس‌های محلی درس می‌خوانند و خوابگاه جداگانه دارند و حین تحصیل حقوق هم می‌گیرند، نظرها تغییر کرد. وضع حتی به جایی رسید که وقتی در مریوان، کومله‌های عراقی یک معلم ایرانی را کشته بودند،‌ چند معلم دختر دانش‌آموخته دانشسرا داوطلب شدند که به آن منطقه بروند و تدریس کنند. در واقع دخترانی اینچنین باشهامت که مایه تعریف و تمجید بودند وعده‌ای از آنها که بعد از سال 46 به دبیرستان عشایری راه یافتند، امروز پزشکان و مهندسان و تحصیلکرده‌های نام‌آوری هستند.

از شما بجز معلم به عنوان راهنمای مجرب تعلیمات عشایری هم یاد می‌شود. ماجرای راهنما شدنتان چه بود؟

وقتی دانشسرای عشایری فارس جا افتاد و نتایج مثبت آن ملموس شد،‌ وزیر وقت آموزش و پرورش گفت،‌ این خدمات باید در همه نقاط ایران گسترش پیدا کند و معلمان عشایری باید به همه مناطق بروند. من و آقای بهمن‌بیگی به نقاط مختلف ازجمله آذربایجان، کردستان، کرمانشاه و سیستان و بلوچستان رفتیم و وضعیت ایلات و نیازشان را بررسی کردیم. پس از آن من مسئول سرکشی و رسیدگی به مدارسی شدم که در این مناطق فعال می‌شد. در آن سال‌ها پیشرفت‌های خوبی حاصل شد و معلمانی که تربیت شده بودند،‌ عالی کار می‌کردند.

به نظرتان این سوادآموزی‌ها چه تاثیری در مناطق عشایری داشت؟

تاثیر این فعالیت‌ها چند وجهی بود. اول این که بچه‌های خانواده‌های فقیر به کمک این مدارس و بعد هم دانشسرا معلم می‌شدند و حقوقی دریافت می‌کردند که کفاف امور خود و خانواده‌شان را می‌کرد. کسانی هم که وضع مالی خوبی داشتند،‌ به کمک همین تعلیمات موفق به ادامه تحصیل و راهیابی به دانشگاه می‌شدند. آموزش‌های عشایری به تغییر فرهنگ مناطق هم کمک شایانی کرد، به طوری که اگر تا پیش از آن میان طوایف جنگ و درگیری بود، بعد از گسترش سوادآموزی، اختلافات را رها کردند و در مسیر تازه‌ای قرار گرفتند.

در مجموع، ‌چند سال در این حوزه فعالیت کردید؟

9 سال تدریس کردم و 17 سال راهنمای معلمان بودم و بعد از 26 سال کار بازنشسته شدم. به واسطه بیماری قلبی دیگر نتوانستم به فعالیت‌هایم ادامه دهم. بعد از انقلاب هم که تعلیمات عشایری و روستایی با هم ادغام شد، دیگر نتوانستم با نسل جدید و سیاست‌های تازه کار کنم.

در آن سال‌ها معلم خوبی بودید؛ ‌کسی که شبیه حاتمِ عصبانی نبود؟

من معلم مهربانی بودم و همیشه مورد تایید آقای بهمن‌بیگی. هیچ وقت بچه‌ها را کتک نمی‌زدم بلکه روشم نصیحت کردن با زبان نرم بود و ریشه‌یابی این که چرا بعضی بچه‌ها درس نمی‌خوانند.

اگر معلم نمی‌شدید، به نظرتان الان چه کاره بودید؟

به نظرم کشاورز می‌شدم، آن هم یک کشاورز تنبل که زندگی فقیرانه‌ای داشت.

پس هیچ وقت از راهی که رفتید، پشیمان نشدید.

هیچ وقت، چون نتایج کار به اندازه‌ای درخشان بود و به قدری باعث تغییر زندگی بچه‌ها و خانواده‌هایشان می‌شد که بجز لذت، هیچ حسی به من دست نمی‌داد.

یادتان هست، اولین حقوقی که گرفتید، چقدر بود؟

400 تومان که البته 100 تومان آن خواربار بود؛‌ برنج و روغن و قند و شکر و از این قبیل چیزها.

حقوق خوبی بود؟

تقریبا خوب بود و زندگی با آن می‌چرخید.

قبول دارید که وضعیت معیشتی معلمان بر کیفیت تدریس و انگیزه برخی از آنها برای کار
اثر منفی می‌گذارد؟

بله،‌ این هم درست است. به نظرم، برخی معلمان بیشتر به فکر شغل دوم و کسب درآمد بیشتر هستند. بنابراین در کلاس از جان و دل مایه نمی‌گذارند، اما اگر معلمان تامین شوند بیشترشان آنقدر به کارشان علاقه‌مند هستند که مشکلات فعلی پیش نیاید.

مریم خباز

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها