پرونده​ای برای عمان

یادمانده‌های کهنه ‌سرباز ایرانی از جنگ ظفار

در سال 1964 شورشیان چپگرای منطقه ظفار عمان که از حمایت برخی از کشورهای کمونیست مانند جمهوری دموکراتیک یمن برخوردار بودند، برای استقلال این منطقه با دولت پادشاهی عمان درگیر شدند.
کد خبر: ۷۳۸۲۱۶
یادمانده‌های کهنه ‌سرباز ایرانی از جنگ ظفار

به منظور مقابله با گسترش کمونیسم و در پی دعوت سلطان قابوس ، انگلیس ، ایران و اردن با اعزام ‌نیروهایی موفق به سرکوب شورشیان شدند. تاکنون در مورد جنگ ظفار مطالب متعددی در فضای مکتوب و رسانه‌ای منتشر شده که حاوی اطلاعات زیادی در مورد این بخش ازتاریخ روابط خارجی ایران در دوره پهلوی دوم با عمان است، اما صرف‌نظر از مقاله و کتاب، به تاریخ شفاهی این مقطع از گذشته توجهی نشده است. نزدیک به 40 سال از این رویداد گذشته است و بسیاری از نیروهایی که به صورت سرباز یا کادر رسمی در این حادثه حضور داشتند همچنان در قید حیات هستند و می‌توان در قالب گفت‌وگو با این افراد اطلاعات بسیاری در مورد جنگ ظفار و حوادث پیرامونی آن به دست آورد. عزت‌الله شهابی، معلم بازنشسته آموزش و پرورش آمل سابقه حضور در این رویداد را دارد. از او خواستیم که خاطراتش را در مورد حضور چهارماهه در عمان و حوادثی که بر او گذشته با ما در میان بگذارد.

شما چه سالی به سربازی رفتید؟

من سال 1352 به سربازی رفتم. آن موقع دوره آموزشی را در لشکر 77 خراسان، تیپ 2 نادر، گردان 153 امامقلی در قوچان گذراندم؛ گردان ما یکی از گردان‌های پیاده بود.

کی متوجه شدید که باید به عمان اعزام شوید؟

تقریبا یک‌سال از سربازی من گذشته بود و در گردان شایع شده بود که گروهی یا واحدی پیاده باید به صورت مامور به کشور عمان برود. این شایعه در اردیبهشت و خرداد صورت حقیقت پیدا کرد و به طور رسمی به ما اعلام شد. بعد از قطعیت موضوع ما چهار ماه زیر نظر کلاه‌سبزها در همان گردان امام‌قلی آموزش دیدیم و در آبان 1353 از طریق مشهد با هواپیما C-130 باری، گردان ما عازم عمان شد.

وقتی که مامور شدید به عمان بروید چه حس و حالی داشتید؟

در آن زمان اخبار رسمی که منتشر می‌شد حاکی از آن بود که سربازانی برای ماموریت به ظفار می‌روند داوطلب این کار هستند، در صورتی که این قضیه واقعیت نداشت و ما نیروی داوطلبی برای این کار نداشتیم، بلکه از همان ابتدا به ما اعلام کردند شما مامورید و مجبورید برای انجام وظایف محوله به ظفار بروید. سربازانی که می‌رفتند البته نگرانی‌ها و دغذغه‌های خاص خود را داشتند. از یک طرف مجبور بودند در کشور دیگری مدتی از دوران سربازی خود را بگذرانند. از سوی دیگر تلاش‌های گروه چریکی ظفار یک موضوع داخلی بود و بنابراین ورود به یک منطقه جنگی و درگیر شدن با موضوعی که اساسا به سربازان ایرانی ارتباطی نداشت، شرایط غمباری را برای سربازان اعزامی رقم می‌زد. باید به منطقه‌ای می‌رفتیم که نیروی درگیر از شیوه‌های جنگ چریکی استفاده می‌کرد و احتمال بازگشت هم کم بود.

قبل یا در حین اعزام موضوع را به خانواده هم گفتید؟

زمان اعزام به ما گفتند که به یک ماموریت چهارماهه می‌روید و بر می‌گردید، بنابراین نیازی نیست که موضوع اعزام به ظفار را به خانواده اعلام کنید. ظاهرا قرار بود که اعزام نیرو به عمان به صورت آشکار، شکل رسانه‌ای پیدا نکند؛ البته برای من این مساله قابل قبول نبود که بی‌اطلاع خانواده‌ام به این ماموریت بروم. به همین خاطر نامه‌ای خطاب به مادرم نوشتم و در آن مطرح کردم که برخلاف میلم به عمان می‌روم و از این مساله خوشحال نیستم اما در عین حال نگران نباشد.

با چه تعداد نیرو به این ماموریت اعزام شدید؟

یک گردان کامل شامل سه گروهان رزمی و یک گروهان ارکان با بار و بنه به عمان رفتیم که به گمان من بین 700 ـ 600 نفر بودیم.

زمانی که رسیدید بلافاصله به خط مقدم اعزام شدید؟

قبل از رفتن، در ایران آموزش مقدماتی دیدیم. قبل از ما کلاه‌سبزهای تیپ نوهد و تیپ هوابرد ویژه به پایگاهی به نام مانستون رفتند تا آن محل را برای اقامت ما آماده کنند. هواپیمای ما در یک منطقه بیابانی فرود آمده بود و از قبل یک گروه بیست نفره از نیروهای پیاده شرایط را برای فرود هواپیما آماده کردند. ما در پایگاه مانستون تقریبا یک دوره پانزده روزه تحت آموزش بودیم.

چه آموزش‌هایی دیدید؟

دوره‌های آشنایی با خمپاره‌های منور در شب و چند مورد در رابطه با هلی‌برد، آشنایی با منطقه، نحوه رویارویی با نیروهای چریکی طرف مقابل و تعلیم شیوه‌های جنگ نامنظم از جمله آموزش‌هایی بود که در این پانزده روزه دیدیم.

چه زمانی برای استقرار در محل ماموریت آماده شدید؟

بعد از اتمام دوره آموزشی، یک روز با ماشین‌های اختصاصی نفربرهای ارتش حدود 15 تا 20 کیلومتر با ماشین رفتیم و به ابتدای منطقه جنگلی ظفار رسیدیم و شب را همانجا اتراق کردیم. همان شب اتفاق بدی افتاد که در روحیه ما خیلی تاثیر داشت. حین کندن سنگرهای انفرادی، گروهبان وظیفه‌ای اصفهانی به نام فنایی، پایش روی مین رفت و انفجار حاصله به او آسیب رساند و او را منتقل کردند. ظفار جنگلی انبوه داشت و ما به منطقه‌ای رسیدیم که درختان حالت خوابیده داشتند، گویی که بولدوزری روی آنها حرکت داده بودند. بخشی از مسیر را با ماشین رفتیم و بخشی دیگر را پیاده طی کردیم. در نهایت به منطقه‌ای به نام شیر شی‌تی رسیدیم. گروهان 3 از گردان امام‌قلی که گروهان ما بود در همین منطقه ماندگار شد و دو گروه رزمی دیگر به سمت تپه‌های استراتژیک مشرف به بندر مهم راخیوت رفتند و در آنجا مستقر شدند. هر گروهی دو سنگر درست کرده بود. یکی برای استراحت و یکی هم برای نگهبانی.

آیا شما در درگیری‌ها شرکت داشتید؟

وظیفه گروهان ما گشتزنی و پشتیبانی بود و عمده درگیری‌ها مربوط به همان گروهان‌هایی بود که در نزدیکی بندر راخیوت استقرار داشتند. در یکی از درگیری‌های صورت گرفته میان این گروهان‌ها با چریک‌های ظفار، 26 نفر آنها کشته و زخمی شدند. سرهنگ حافظی فرمانده گردان ما و فرمانده گروهان دو هم جزو یکی از کشته‌شدگان بود.

ما از بیستم آبان تا بیستم اسفند 1353 در این محل بودیم. در این مدت، چندبار یکی دو افسر عمانی به عنوان راهنما در گشتزنی‌ها همراه ما بودند.

برای شرکت در این ماموریت پاداش هم گرفتید؟

تا آنجا که خاطرم هست برای افسران کادر و افسران وظیفه 8000 تومان در ماه در نظر گرفته شده بود و درجه‌داران وظیفه هم ماهی 6000 تومان می‌گرفتند. سربازان عادی هم ماهی600 تومان می‌گرفتند که به عنوان پاداش محسوب می‌شد و غیر از حقوق بود. حقوق دیپلمه‌های وظیفه در آن موقع 220 تومان بود و درجه‌داران 1200 تومان می‌گرفتند.

با توجه به غیررسانه‌ای بودن سفر، امکان نامه‌نگاری هم در طول این چهار ماه برای شما وجود داشت؟

به ما گفته شده بود که موقع نوشتن نامه، اصلا به جنگ و ظفار اشاره نکنید. هشدار داده بودند که بی‌توجهی به این دستور ممکن است متخلف را با دادگاه صحرایی مواجه کند. نامه‌های سربازان از سوی گردان جمع‌آوری می‌شد و به صندق پستی شیراز با شماره‌ای معین انتقال داده می‌شد و بعد به آدرس خانواده‌های ما پست می‌شد. البته به نظر می‌رسید که این هشدارها از حد تهدید فراتر نمی‌رفت. چون خودم نامه‌ای خطاب به مادرم نوشتم و در آن از جنگ و ظفار و غم و اندوه گذران سربازی در غربت گفتم که البته تبعاتی برای من نداشت.

نحوه مراجعت شما به کشور چگونه بود؟

بعد از اتمام ماموریت چهارماهه، به پایگاه مانستون برگشتیم و با هواپیما در بیست و هشتم اسفند به شیراز آمدیم و تا بیستم فروردین به‌دلیل همزمانی با تعطیلات نوروز و آماده نبودن فرودگاه در شیراز ماندیم و بعد از آن به مشهد رفته و به یگان خود منتقل شدیم.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۳ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها