درباره پاراجانف و فیلم‌های جاودانه‌اش‌

سایه نیاکان رنگ انار دارد

با نام اصلی سریکس پاراجانیان در پایتخت گرجستان، تفلیس، از پدر و مادری ارمنی متولد شد. در طول جنگ جهانی دوم در کنسرواتوار موسیقی کی‌یف تحصیل کرد و سپس به مدرسهVGIK رفت و تحت نظر کارگردان اوکراینی، ایگور ساوچنکو (51 1906)، که خود از شاگردان داوژنکو بود، به تحصیل سینما پرداخت و در عین حال به صورت مستمع آزاد اغلب از محضر کوشف و داوژنکو بهره برد.
کد خبر: ۱۶۵۱۳۲

 در 1951 در رشته کارگردانی فارغ‌التحصیل شد و به استودیوی داوژنکو در کی‌یف رفت و در آنجا 5 فیلم به زبان اوکراینی برای نمایش محلی ساخت که خودش البته هیچ کدام از آنها را دوست نداشت و به عنوان آثاری شکست‌خورده از آنها یاد می‌کرد. پس از آن طرح فیلم نامتعارف سایه‌های نیاکان فراموش‌شده ما (1964) را برعهده گرفت. سایه‌های نیاکان فرامش شده ما را پاراجانف و ایوان چندای به طور مشترک از داستان کوتاهی مربوط به پیش از انقلاب، از نویسنده برجسته اوکراینی، میخاییلو کتسیوبینسکی، به مناسبت صدمین سالگرد تولد او اقتباس کرده بودند که یک افسانه فولکلوریک کارپاتی است.

در عمق کوهستان‌های کارپات در غربی‌ترین نقطه اوکراین، یک زن و مرد جوان به رغم دشمنی خونین خانواده‌شان عاشق هم می‌شوند. زن جوان شبی در جستجوی مرد تصادفا از پرتگاهی به رودخانه می‌افتد و غرق می‌شود. مرد جوان پس از دوران دراز داغداری، بالاخره با دختر دیگری ازدواج می‌کند اما هیچگاه نمی‌تواند تصویر نخستین عشقش را فراموش کند و در نهایت تصمیم می‌گیرد که با مرگ، در جهان دیگر به او بپیوندد.

سایه‌های نیاکان فراموش‌شده ما مثل افسانه‌های رومئو و ژولیت یا تریستان و ایزولد، قصه‌ای آشناست که روایت‌هایی از آن را تقریبا در هر فرهنگ و ملیتی می‌توان سراغ گرفت. فیلم که شاید بهترین اثر کارنامه کم‌تعداد پاراجانف باشد، با هر معیاری‌ اثری نامتعارف به شمار می‌رود و این نامتعارف بودن، با توجه به فیلم‌های هم‌دوران روسی این فیلم، آشکارتر هم می‌شود.

هرچند گفته شده که فیلم در میان خنده‌ها و تمسخرهای تماشاگران از پرده سینماهای مسکو برداشته شد، اما ناگهان موفقیت بین‌المللی چشمگیری به دست آورد و جایزه بزرگ ماردل پلاتا و جوایز نزدیک به 15 جشنواره معتبر و بزرگ نصیبش شد و به خاطر این فیلم خیلی‌ها پاراجانف را به عنوان وارث «خرقه آیزنشتاین» ستودند، هرچند فیلم وجوه مشترک اندکی با آیزنشتاین سا‌ل‌های نخستین و نظریه مونتاژ او دارد تجربه ساختن این فیلم آشکارا طرز تفکر تازه‌ای در پاراجانف ایجاد کرد: «ما خودمان را با فکر کردن در محدوده نوع فیلم‌ها فقیر می‌کنیم. بنابر این من دائما قلم‌مویم را برمی‌دارم... یک سیستم تفکر دیگر و روش‌های متفاوت ادراک و تامل بر زندگی به روی من باز می‌شود. در این هنگام است که آدم احساس می‌کند سینما هنری ترکیبی است...». سایه‌های نیاکان فراموش‌شده ما یک فیلم فوق‌العاده و دارای ویژگی‌هایی است که شاید بتوان گفت در سینمای شوروی بی‌همتاست. در اینجا فضای درونی افسرده کلیساها  و خانه‌ها هستند که در رنگ غرق شده‌اند و سر و صدا در آنها پیچیده است.

اتاق‌های کوچک مملو از اشیا هستند و تصاویر مذهبی عجیب از تیرهای سقف آویزان است. به قول دیوید اکوک، اگر بگوییم که این فیلم تمامی ضوابط رایج روایت و الگوی بازنمایی شناخته‌ شده سینما را نادیده گرفته آن را دستکم گرفته‌ایم  در واقع گاه به نظر می‌رسد که در این فیلم به عمد از فرآیند بازنمایی، شالوده‌شکنی شده است. رابطه میان منطق روایی و عرصه سینمایی  میان نقطه‌نظر بیرون و درون قاب تصویر  همواره چندان نامشخص است که اغلب منتقدان با یک بار دیدن فیلم عملا نمی‌توانند آنچه را که دیده‌اند، شرح دهند. اوصافی که درباره این فیلم به کار رفته، از جمله «توهم آفرین»، «سکرآور» و «هذیان آمیز»، همه نوعی سردرگمی و ناپیوستگی را القا می‌کنند، اما تکنیک‌ها و شیوه‌هایی که راه به چنین تعبیرهایی می‌دهند، همه بخشی از راهکار زیبایی‌شناختی پاراجانف هستند تا مجموعه‌ای از فرضیات را که در طول تاریخ در باب طبیعت فضا  مکان سینمایی و ارتباط تماشاگر با پرده سینما مطرح شده، زیر سوال ببرند.

درونمایه فیلم و داستان آن خیلی کم‌اهمیت‌تر از صحنه‌ها و تصاویری است که پاراجانف به بهانه آنها آفریده است. تصویرهای او بسیار زیبا هستند و گاه چنان غیرمنتظره و قدرتمندند که در واقع نفس تماشاگر بند می‌آید. در سایه‌های نیاکان فراموش‌شده ما دیالوگ بسیار اندک است، چون این فیلمی کاملا دراماتیک نیست که فقط با کنش‌ها و رفتارها و احساسات آدمی سروکار داشته باشد. در اینجا همه چیز اغراق‌آمیز و شاید بتوان گفت تئاتری است اما این اغراق، حاصل یک خلاقیت سرشار و بی‌نظیر است.

حرکات شگفت‌‌آور دوربین و استفاده متنوع پاراجانف از عدسی‌های مختلف و همچنین کاربرد صدا و رنگ در فیلم کمتر نمونه‌ای در تاریخ سینما داشته است. بارها گفته شده که این فیلم کیفیتی اپراگونه و با شکوه دارد و پاراجانف تنوع موسیقایی پیچیده‌ای را به کار گرفته تا برای فضاهای گوناگون روانشناختی فیلم یک ترجیع‌بند بیافریند. مهم‌تر از همه این که سایه‌های نیاکان فراموش‌شده ما فیلمی است عمیقا روان‌شناسانه که از هر دو نظر صور خیال فرویدی و یونگی غنی است و باز به قول دیوید اکوک منتقد سرشناس، از لحاظ پختگی راهکارهای پاولفی مونتاژ آیزنشتاین در مقایسه با آن تقریبا ابتدایی به نظر می‌رسند. وقتی این فیلم در 1965 در غرب به نمایش درآمد بلافاصله پیدایش نابغه‌ای در سینمای شوروی، هم‌ردیف آیزنشتاین و داوژنکو را بشارت داد. در حقیقت پس از موفقیت فیلم رزمناو پوتمکین، سینمای شوروی به ندرت با چنین استقبالی مواجه شده بود. هرچند فیلم به اشکال مختلف به «فرمالیسم» و «ملی‌گرایی» متهم شد و مقامات از نمایش آن در سالن‌های محلی جلوگیری کردند.

دبیرکل حزب، شخصا پاراجانف را محکوم کرد و از خروج او از کشور جلوگیری شد. در طول 10 سال پس از این فیلم
10 فیلمنامه کامل براساس افسانه‌ها و داستان‌های فولکلوریک روسی نوشت که به هیچ کدام مجوز ساخت داده نشد اما پاراجانف بالاخره موفق شد در 1969 فیلم رنگ انار را براساس زندگی سایات نوا شاعر ارمنی بسازد که این یکی هم در همان سال توقیف شد. سایات نوا (1795  1712) که آوازه‌خوانی دوره‌گرد بود به گرجستان رفت و در آنجا خنیاگر دربار شد و به خاطر عشقی که به خواهر سلطان داشت مجبور شد یک راهب شود و پس از مدتی به مقام اسقف اعظم تفلیس رسید. هنگامی که ایرانیان به گرجستان حمله کردند از او خواستند که یا مسیحیت را انکار کند یا کشته شود. پیرمرد هشتاد و چند ساله تسلیم نشد و به قتل رسید.

رنگ انار آمیزه‌ای است از نمادهای انجیلی، تصویرپردازی مذهبی و معماری و هنر بومی ارمنستان. سبک پاراجانف در این فیلم بسیار فراتر می‌رود و فیلم را تبدیل به نوعی رقص  نمایش می‌کند. در ژانویه 1974، هنگامی که پاراجانف مشغول ساختن اقتباسی از داستان‌های هانس کریستین آندرسن برای تلویزیون بود، به اتهام گوناگون و گاه بی‌اعتبار دستگیر و به 6 سال زندان و کار اجباری در گولاک محکوم شد اما یک دادخواست بین‌المللی از طرف هنرمندان جهان مقامات شوروی را مجبور کرد که در اواخر 1977 آزادش کنند، اما تا سال 1984 که تبرئه و به استودیوهای گروزیا فیلم در گرجستان منتقل شد، اجازه کار در صنعت سینمای شوروی را به دست نیاورد.

نخستین فیلم پاراجانف در این استودیو افسانه قلعه سورام (1985) بود که درباره دهقانی است به نام دورمیش‌خان که توسط شاهزاده آزاد می‌شود. او معشوقه‌اش را ترک می‌کند تا دوباره نزد شاهزاده برگردد، اما به یک بازرگان پیر ملحق می‌شود تا به کمک او شانس خود را بیازماید. در قالب دورمیش‌خان، به نحوی داستان خود تاجر تکرار می‌شود که به علت قتل یک شاهزاده مجبور به ترک وطن و زندگی با نام مستعار و تحت لوای دین دیگری شده است. با این فیلم پاراجانف پس از یک سکوت 15 ساله، اثری شبیه به رنگ انار به وجود می‌آورد که به مثابه تاییدی بر استقلال ارمنستان تلقی شد. فیلم از تصاویر جداگانه‌ای تشکیل شده که در کنار هم قرار گرفته‌اند. این تصاویر جداگانه با واحدهای معنایی مستقل، به صورت سمبل‌هایی درمی‌آیند که یکدیگر را تکمیل می‌کنند. فیلم در همان حال و هوای اساطیری سایه‌های نیاکان فراموش‌شده‌ ما ساخته شده و نشانگر این است که حساسیت‌های سینمایی و بصری پاراجانف همچنان پابرجاست.

این امر، در فیلم اسلیمی‌هایی براساس مایه‌های پیروسمانی (1986) نیز مشهود است که مستند کوتاهی است درباره آثار یک نقاش مشهور گرجی. فیلم بعدی پاراجانف عاشق غریب (1988) نیز با ویژگی‌های آثار پاراجانف برداشتی است فولکلوریک از قصه لرمونتوف که در مکان‌های اصلی در گرجستان، ارمنستان و آذربایجان فیلمبرداری شده است. پاراجانف ابتدا قصد ساختن فیلمی با اقتباس از شعر ابلیس لرمانتوف را داشت اما امکانات فنی استودیویی که در ‌آن کار می‌کرد مناسب آن نبود ولی در نهایت موفق به ساختن آن شد و فیلم را به فیلمساز بزرگ و برجسته روس، آندری تارکوفسکی، تقدیم کرد.

پاراجانف شاید تنها فیلمساز اهل شوروی بود که دوران سختی را در زمان حکومت‌های استالین، برژنف و آندرویوف گذراند. همان طور که گفته شد، در 1974 برای جرایم گوناگون و اتهام قاچاق اشیاء هنری محکوم شد و 4 سال از محکومیت 5 ساله‌اش را با اعمال شاقه گذراند. هر چند اعتراض‌های داخلی و بین‌المللی به شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی به آزادی‌اش منجر شد، اما دیگر نتوانست در سینما کار کند و حتی سرنوشتش به جایی رسید که مجبور شد برای زنده ماندن اموال خانوادگی‌اش را بفروشد و در پایان عمر در خیابان‌های تفلیس گدایی کند. به غیر از سینما به هنرهای دیگر هم علاقه داشت و اکثر اوقاتش به خرید اشیای سنتی و قدیمی می‌گذشت؛ خرید اشیایی مثل قوری چینی، شمعدانی، گلدان‌های قدیمی و... از کارهای روزانه‌اش بود. دیوارها و میزهای خانه‌اش مملو از این اشیا بود و حتی بیشتر اوقات چنین وسایلی را به دوستان خود اهدا می‌کرد اما پاراجانف جزو هنرمندانی بود که هیچگاه درک نشد و اغلب اوقات رفتار و شیوه زندگی‌اش به تمسخر گرفته شد و یا حتی جلوی این شیوه زندگی‌اش را گرفتند.

خودش گفته است: «من مثل یک دلقک سیرک هستم و در واقع مرا در شهرهای سرمایه‌داری مثل نیویورک، مونیخ و پاریس به تماشا گذارده‌اند و این خیلی غم‌انگیز است. اگر در کشورم بودم کار می‌کردم، کولاژ یا چیز دیگری می‌ساختم. از این که در پاریس هستم خوشحالم، اما از سر و صدا و جنجال در مورد خودم بیزار هستم. می‌خواهم کار کنم ولی پاریس را هم باید کشف کرد، بخصوص آن که می‌خواهم به گورستان سن ژان ویودوبوا بروم و دیداری از گور دوست از دست رفته‌ام آندری تارکوفسکی فقید داشته باشم. او جوانتر از من بود ولی استاد همه ماست». پاراجانف در 21 ژانویه 1990 در ایروان ارمنستان از بیماری سرطان درگذشت.

مسعود ثابتی‌

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها