
«داستان بهنام» الگویی جذاب برای نوجوانان و دانشآموزان
مرد کوچک
«بهنام جلو رفت و کنار عراقیها که غذا میخوردند، نشست و مظلومانه نگاهشان کرد. یکی از عراقیها با دهان پر، به زبان عربی چیزی گفت. بهنام خود را به نشنیدن زد. به دست آنها نگاه کرد. همان عراقی شانه بهنام را تکان داد و غرزد. بهنام به دهان و گوشش اشاره کرد و به آنها حالی کرد کر و لال است. دید که ترحم در چشمان یکی از عراقیها جاخوش کرده. همان عراقی، کنسرو و کمپوت و نان به بهنام داد.