ببینید | هی آرنولد!
«آرنولد» پسر ۹ ساله موطلایی که عاشق موسیقی جاز است. او یک سر بزرگ و فوتبالی برای هد زدن دارد! او به همراه پدربزرگ و مادربزرگش در پانسیونی به نام «بازوهای غروب آفتاب» در شهر هیل وود زندگی میکند.
«آرنولد» پسر ۹ ساله موطلایی که عاشق موسیقی جاز است. او یک سر بزرگ و فوتبالی برای هد زدن دارد! او به همراه پدربزرگ و مادربزرگش در پانسیونی به نام «بازوهای غروب آفتاب» در شهر هیل وود زندگی میکند.
«موستی» یک بچه گربه کوچک ۴ ساله بود که با مادر و پدرش در خانهای کوچک در روستایی زیبا زندگی میکرد.
ماجراهای یک زوج دوست داشتنی بود که در دهی نزدیک به شهر زندگی میکردند.
«ویرگول» پسری نوپا بود،آن قدر که چهار دسته پا راه میرفت و همیشه کلاه بچههای شیرخواره به سر و پستانک به دهان داشت اما کافی بود که وقت خواب شود و چراغهای منزل خاموش شود. به محض اینکه مطمئن میشد پدر و مادرش به خواب رفته اند روی دیگر این بچه نوپا نمایان میشد.
پلوتو، سگی نارنجی رنگ، با گوشهایی سیاه که سگ خانگی میکی موس بود. از آنجایی که پلوتو صحبت نمیکرد، ماجراهای او بر پایه حرکات فیزیکی بامزه و طنز بود و این وِیژگی او را به یک چهره پیشگام در شخصیتهای بی کلام کارتونی تبدیل کرد.
دوستی درد سرساز پرندهای به نام «توماس» با «هیپو» که یک اسب آبی بود از روزی بارنی آغاز شد، پرنده که تازه از خانه قبلی اش - دهان تمساح- نقل مکان کرده بود در حالی که اسباب و اثاث زندگیش بردوش و به دنبال سرپناهی بود، متوجه شد همراه با قطرات ریز باران دانههای درشتی از آب روی سرو صورتش میریزد.
وقتی «ساسوکه» پسر کوچکی بود پدرش که سامورایی بود و از جنگ نفرت داشت، سعی میکرد کشاورز نمونهای باشد، اما دشمنانش او را رها نمیکردند و در آخر هم او را از پای درآوردند.
ماجرای موجوداتی کوچک و دوست داشتنی به نام «پوکمون» به معنی هیولای جیبی که به همراه بزرگترین مربی پوکمونها که یک انسان است، وارد مسابقات بزرگ و هیجان انگیزی میشدند.
«پونی لند» یا سرزمین اسب ها، سرزمینی اسرارآمیز بود که در آن انواع موجودات جادویی زندگی میکردند. زندگی آرام آنها مملو از آهنگ و بازی بود. با این حال، همه موجودات چندان صلحآمیز نبودند و اسبهای کوچک اغلب مجبوربودند برای بقا در برابر جادوگران، ترولها و همه جانورانی که خواهان نابودی، بردگی یا آسیب دیدن آنها بودند، مبارزه کنند.
«باکی اوهر»، خرگوش شجاع سبز رنگی که ناخدای یک ناوچه فضایی به نام «خشم حق» بود.