ببینید | سالروز درگذشت بدلکار کبری 11
علاقه مندان به فیلم و طرفداران بدلکاری در آثار نمایشی زنده یاد پیمان ابدی را خوب می شناسند. امروز سالروز درگذشت اوست.
علاقه مندان به فیلم و طرفداران بدلکاری در آثار نمایشی زنده یاد پیمان ابدی را خوب می شناسند. امروز سالروز درگذشت اوست.
بهطور خیالی زندگی یک مرد عصر سنگ از طبقه کارگر را در کنار همسایه، بهترین دوستش و خانواده هایشان به تماشا مینشستیم. محور داستان ماجراهای زندگی خانواده "فلینستون" بود. تمام مشخصات و حوادث زندگی آنها شبیه به اتفاقات جامعه معاصر بود،ولی ابزارها،محیط و ساختمانها با الهام از زندگی انسانهای اولیه ترسیم شده بود؛همچنین نیروی محرکه بسیاری از ابزارهای مدرنی مثل اتومبیل،ماشین لباسشویی و حتی تجهیزات صنعتی امروزی،حیوانات عصر حجر بودند.
نوشتن درباره درگذشتگان همیشه سخت است، چه آنهایی که میشناسیم و چه افرادی که شناخت کمتری داریم اما نمیدانم این چه سهمی از روزگار است که از ۱۱ سال پیش تا به امروز که من در روزنامه جامجم مشغول به فعالیت هستم، هر بار هنرمندی فوت میشود سهم نگارش گزارش از آن من میشود و از من میخواهند یک پرونده خوب و پرملات دربیاورم که شایسته هنرمند درگذشته باشد.
منوچهر نوذری بازیگر و گوینده قدیمی رادیو در چنین روزی به دنیا آمده بود. او فعالیت خود را با گویندگی رادیو آغاز کرد و در میان نسل اول گویندگان تاریخ دوبله بود. نوذری بعدها وارد بازیگری هم شد تا توانمندیهای بیشتری را از خود به آزمایش بگذارد. او در اجراهای مختلف تلویزیونی از جمله مسابقه هفته و صندلی داغ هم حضور داشت. نوذری در فیلمهای خارجی به جای چهرههایی مثل جیمز استوارت صداپیشگی کرده بود و مدتی دوبله استانلی لرل در لرل و هاردی را هم انجام میداد. او که با چهرههای رادیویی مثل آقای ملون و آقای زرگنده شناخته شده بود، در سال 1384 چشم از جهان فروبست.
پرستویی کوچک (با صداپیشگی مهوش افشاری) به کمک مادرش، ارزش کار و بهره بردن از ثمره تلاش خود را یاد میگرفت و میآموخت که چگونه روی پای خود بایستد. مادر با ترفند تربیتی خود از پرستوی نوپا میخواست که برایش غذایی تهیه کند. پرنده که برای اولین بار از لانه خارج شده ؛ از زاغ که دوست مادرش بود کمک میگرفت و خود به بازی و کنجکاوی در طبیعت اطراف مشغول میشد. وقتی جوجه به لانه باز میگشت، مادر که متوجه موضوع شده بود؛ با درایت مادرانه خود به او میگفت: " چه حشره کوچکی ... نگاه کن از اینها همه جا هست ... این حشره کوچک به درد مادر نمی خورد ... " و بعد آن را دور میانداخت. اما برای بار دوم پرنده از کمک زاغ بهره نگرفت و در جریان باد و بارانی شدید، هر طور شده به تنهایی برای مادر غذا بدست آورد و به سوی او آمد.
در یکی از سکانس های ماندگار و خاطره انگیز سریال «پدر سالار» زنده یاد محمدعلی کشاورز و حمیده خیر آبادی حضور داشتند که بچه ها متفق القول شده و به منزل پدر نمی آیند و باعث ناراحتی و عصبانیت پدرشان می شوند.
موجود صورتی رنگی بود به نام "کوکی" که سر و شکل عجیب غریبی داشت و مجهز به نیرویی خارق العاده و مرموز بود. او قادر بود که در زمان سفر کند. ناگفته نماند که یک دختری هم در سفرهای کوکی با او همسفر بود. این کارتون در رده انیمیشنهایی بود که به لحاظ علمی کنجکاوی بچهها را برمی انگیخت وتماشای آن آموزنده بود، آن قدر که میتوان گفت داستان هر قسمت حکم یک کلاس درس تصویری را داشت. موضوعات هم اغلب حول معرفی شخصیتها و مکانهای تاریخی و گاه یک صنعت و حتی خوراکی مخصوص بود؛ مثلا در یکی از قسمتها میدیدیم که تاریخچه غذاهای فست فودی مثل انواع و اقسام ساندویچ و پیتزا در کشورهای مختلف با ترکیب فیلم و انیمیشن معرفی میشد.
در قرن 19 در روستای فلندرز بلژیک ، پسری به اسم "نیلو" با پدربزرگش که شیر فروش بود،زندگی میکرد.روزی نیلو نقاشی را میبیند که در حال کشیدن نقاشی از کلیسا است، با دیدن این صحنه، نیلو که از قضا در این زمینه صاحب استعداد است، تصمیم می گیرد با دقت بیشتری به اطرافش نگاه کند. یک روز نیلو سگی به نام فلندی را پیدا میکند که از باربری زیاد برای صاحب بداخلاقش در حال مرگ بود. با مراقبت های او وضعیت "فلندی" رو به بهبودی رفت آن قدر که به راحتی گاری شیر پدربزرگ را می کشید.مهمترین دوست نیلو "آلیس" بود، دختری از خانواده ای متمول که پدرش برای تحصیل او را به شهر فرستاد .
شخصیت اصلی این مجموعه کارتونی "پلاتیپوس" آبی رنگی - جانور بومی قارۀ استرالیا - به نام "مگمگ" بود. مگمگ شخصیتی مهربان، باهوش و زیرک داشت. او به همراه دوستانش در جزیرهای کوچک و دورافتاده زندگی میکرد. آنها زندگی خوب و خوشی داشتند، اما گاهی با دردسرهای عجیبی دست به گریبان میشدند.
موجودی 20 سانتی با موهای قرمز؛هیچ وقت سر در نیاوردیم که چند سالش است.از گذشته اش همین قدر میدانستیم که در کشتی و بر روی دریا زندگی میکرده و به دلایلی نامعلوم از منطقۀ باواریای آلمان و خانۀ "استاد اِدِر نجار" سر در آورده است. به همین دلیل از قایق و کشتی خوشش میآمد و از آقای نجار میخواست که برایش قایق یا کشتی چوبی بسازد.