خاطرات کاغذی
من و کلاهم
قهرمان تمام داستانها یک مرد خمیری بود در دنیایی که همه چیز اعم از آدمها، حیوانات، گیاهان، ساختمانها، ماشینها و... همجنس خودش یعنی از خمیر بودند.
قهرمان تمام داستانها یک مرد خمیری بود در دنیایی که همه چیز اعم از آدمها، حیوانات، گیاهان، ساختمانها، ماشینها و... همجنس خودش یعنی از خمیر بودند.
گربه کتابخوان که در تیتراژ کارتون او را بالای درخت در حال مطالعه میدیدیم در هر قسمت ماجرایی تازه از زندگی خانوادهای با دو دختر که در حومه شهر زندگی میکردند را تعریف میکرد. البته گربه راوی، خودش در داستانها حضور داشت.
دو دوست به نامهای راسی و باتی که یک بچه خرس قهوهای رنگ و یک توله روباه قرمز بودند به همراه خانوادههایشان در جنگل چاکل زندگی میکردند.
در یک طرف ماجراها «آسترو» را میدیدیم که یک موجود فرازمینی بود. یک بیگانه سبزرنگ کوتاهقد که روی سرش آنتن داشت و از بشقاب پرنده قرمزرنگش برای جابهجاشدن استفاده میکرد.
در گوشهای گمشده از تاریخ، تمدن پررونق و بزرگی از خرسهای سخنگو وجود داشت که به خرسهای گامی معروف بودند.
در این کارتون که مضمونی آموزشی داشت، میدیدیم شیر که بهعنوان سلطان جنگل معمولا در نظر کودکان حیوانی قدرتمند معرفی میشود، دچار دنداندردی شدید شده، آنقدر که روی پایش بند نمیشد، اما حیواناتی، چون زرافه، تمساح، ببر و اسبآبی که معمولا به لحاظ قدرت در ردههای پایینتر حیوانات جنگل قرار دارند همگی دندانهایی سالم داشتند و حالا درصدد اقدامی برای بهبود دنداندرد شیر بودند.
معرفی کاربرد چراغ راهنمایی و رانندگی و معنی خط عابرپیاده به بچههای دهه ۶۰ میلادی مهمترین هدف این کارتون بود و در هر قسمت با داستانپردازیهای جذاب و متفاوت به این موضوع میپرداخت.
قورباغهای خوشتیپ و سرخوش تصمیم گرفت با خانم موشه ازدواج کند! بیتوجه به اینکه هیچ تناسبی بین حیوان آبزی دوزیست و حیوانی که لانه اش زیر زمین است، وجود ندارد.
آدمبرفیها بهکرات سوژه کارتونهایی با مخاطب کودکان و نوجوانان بودهاند. آدمکهای برفی با بینی هویجی و چشمهای دکمهای که شالگردن دور گردن و کلاه روی سرشان بهعنوان بخشی از هویتشان تعریف میشود.
ماجرایی بسیار ساده و کوتاه درباره دو بچه و یک بادکنک به شکل خروس که در دنیای نقاشیها ــ با پسزمینهای سیاهرنگ ــ به تصویر کشیده شده بود.