چند قاب از خاطرات دهه فجر
خاطراتی به شیرینی فجر
ایام دهه فجر یکی از خاطرهانگیزترین دورانهایی است که هر یک از ما از دوران درس و مدرسه در ذهن داریم.دورانی که از مدتها قبل برای برگزاری هرچه باشکوهتر آن خودمان را آماده میکردیم.
ایام دهه فجر یکی از خاطرهانگیزترین دورانهایی است که هر یک از ما از دوران درس و مدرسه در ذهن داریم.دورانی که از مدتها قبل برای برگزاری هرچه باشکوهتر آن خودمان را آماده میکردیم.
وقتی از او خواستم خودش را دریک جمله توصیف کند، اینطور بیان کرد: آن دورهگردی که دوستدار کودک ونوجوان است.این جملات اسماعیل آذرینژاد است؛ روحانی اهل کهگیلویه و بویراحمد که سالهاست دغدغه کودک و نوجوان دارد.
اواخر پاییز سال قبل او را دیدیم. امتحان سختی داشتیم و کلی دعا خوانده بودیم که امتحانمان لغو شود؛ ولی فکر هرچیزی را میکردیم، غیر از اینکه دعایمان بخواهد از طریق او مستجاب شود.
ظهر اگر ناهار به صرف آبگوشتی، چیزی، راه گم میکردیم خانهشان، مینشستیم دور سفره و منتظر میماندیم نماز مسجد بازار که تمام شد با اتوبوسهای خط فیاضبخش، جوادیه خود را به خانه برساند و قبل از اینکه در را باز کند یک تک زنگ بزند و کلید را توی قفل بچرخاند و با یک لبخند عمیق بنشیند کنارمان و جمله معروفش را بگوید:حال بچههای من چطوره؟
نمیدانم ربطش با میلاد مولا علی(ع) و معتکف شدن فاطمه بنت اسد مادر گرامیاش برای سه روز در خانه خدا چیست اما سه روز برای دل بریدن از دنیا و وقوف در خانه خدا و عبادت و خلوت درعین همراهی با جماعتی که آمدهاند تا روحشان را در اقیانوس بیکران اعتکاف جلا دهند، آن هم در ماه رجب و از روز میلاد پربرکت امام علی(ع) انگار رمز و رازهای زیادی را در دل خود دارد و همین راز و رمزهاست که موجب شده تا هر کس یک بار طعم حضور درجمع معتکفان زیر دندانش میرود، دیگر برای همیشه در این ایام دلش برای این قرار سهروزه بیقرار است؛ جانش تشنه عبادت وعبودیتی که طی سه روز وقوف در خانه خدا به ثمر مینشیند.
انسان کامل است. علی اعلی و میزان روز جزا؛ با این همه اوصاف بدیهی است که میلادش هم با معجزه همراه باشد و خدا دیوار خانه اش را به یمن قدوم مبارکش بشکافد تا فاطمه بنتاسد داخل خانه خدا شود و یدا...الاکبر را به این دنیا و زمینیها هدیه کند.
تا به حال چیزی درباره روح جمعی شنیدهاید؟ میگویند هر ملت فهمی کلی از هویت خودش دارد، این خاطرات و تجربههای مشترک تلخ و شیرینش است که آنها را به یکدیگر وصل میکند و پیکرهای واحد میسازد. حالا شما بگویید اگر این پیکر تکهتکه شود و جریان خون در رگهایش جاری نباشد، باز هم روح جمعی در قسمتهای بریده شدهاش جریان دارد؟ بیایید اینبار جریان را از زبان ایرانبانو بشنویم.
آن گندهلات چین و ماچین، آن نوه قوبلایخان معروف به تموچین، آن سردار جنگی که همه قبایل را متحد ساخت و با همه مدل ساخت و پاخت کار یک جهان را به تنهایی ساخت، آن وحشی خونریز، فرزند یسوکای بهادر، جناب چنگیز. وی خان مغولان بود و سرسلسه حکومتشان و به اندازهای خون مردم را در شیشه کرد که سازمان انتقال خون دوران او بینیاز از کمکهای مردمی شد.
همه ما قلمرو را میشناسیم و خوب میدانیم که قلمرو، نمای بیرونی نوجوانه است. راستش را هم بخواهید همه ما از متنهای خوب و جذاب نوجوانه ذوق میکنیم. پشت صحنه این صفحه هم اتفاقات عجیب و غریبی در جریان است که کم از هاگوارتز ندارد. برای این صفحه، هر هفته کلی متن با موضوعات مختلف و البته مشخصی ارسال میشود.
بیشتر ازاین که مسالهاش را بگذاریم زیر ذرهبین، اسلحه را به سمتش گرفتهایم ومدام مجبورش میکنیم عقب نشینی کند و برود توی جزیره تنهایی اش. نوجوان را میگویم؛ از نادیده گرفتنش درجامعه و خانواده بگیر تا رسانه و سیاست، ازکج سلیقگیهای رفتاری در مدرسه و تعامل با معلمان تا فامیل، خلاصه نوجوان یا متهم بوده است یا نامرئی.