از تابستان‌های دوران کودکی و جوانی فقط طعم لذیذ تفریح را به یاد دارم. روزهایی که از گرمای کشنده تهران فرار می‌کردیم تا به زادگاه مادری برویم و دمی از آب و هوای بی‌دود لذت ببریم.
کد خبر: ۹۲۶۰۹۳

نام یوش، ما را به دل شب‌های تاریک و پر از افسانه‌های گاه ترسناک می‌برد، شب‌هایی که تنها با زنبوری و چراغ موشی، روشنایی اندکی می‌یافتند. آن زمان هنوز یوش به ایران معرفی نشده بود؛ ییلاقی در دره‌های سرسبز و زیبای دامنه‌های البرز. جایی بکر که هنوز دست‌نخورده باقی مانده بود. آن زمان هواداران نیما برای یافتن شاعر نوگرا و محبوب خود، در امامزاده عبدالله تهران جستجویش می‌کردند. چون نیما جای دیگری بود، کمتر کسی سراغی از یوش می‌گرفت و خانه‌اش آرام‌آرام تبدیل به ویرانه‌ای می‌شد که بیشتر دیوارهای سفیدش را با شعرهای یادگاری پر کرده‌اند. معدود آدم‌های عاشق فرهنگ و ادب که از نقاط مختلف ایران به خانه نیما آمده بودند، برای باقی گذاشتن اثری از خود، بر دیوارش، برشی کوتاه از شعرهای نیما را نوشته بودند، فارغ از آن که با این ابراز علاقه، به تخریب خانه نیما کمک می‌کردند.

خانه پدربزرگ مرحوم ما، درست روبه‌روی خانه نیما بود و همه این تغییر و تخریب را به چشم می‌دیدیم. گرچه در زمستان‌های سخت یوش در کنار مردم صبور آن روستای کوچک نبودیم؛ اما تابستان، زمان مناسبی بود تا همه چیز را از نو ببینیم و جغرافیای این دره زیبا را با متر، مقایسه و وجب کنیم. مردم ییلاقات آن اطراف خوب می‌دانند که در گذشته نقاطی مانند یوش، همه تصمیم‌های بزرگ در خانه خان گرفته می‌شد. خانه‌ای با حیاطی بزرگ، اتاق‌های متعدد، دالان‌های کم‌ارتفاع، گچبری‌های دیدنی و ارسی‌های زیبا که با ظرافت خاص آن زمان روی ساختمان تعبیه شده بود. خانه نیما هیبتی اینچنین داشت. ظواهر خانه نشان می‌داد که دست نیما به دهانش می‌رسید و از قشر برخوردار آن زمان بود. البته ما نیازی به پیشفرض نداشتیم، چون شیوه زندگی نیما را از پدربزرگ و مادر مرحومم شنیده بودیم. می‌دانستیم در کنار شعر، چقدر شکار را دوست داشت و چگونه زندگی می‌کرد. آن زمان، بیشتر از خانه نیما، شیفته طبیعت این منطقه بودیم. صحراهای سرسبز و رودخانه‌ای که بین آبادی و زمین‌های زراعی، مرز ایجاد می‌کرد. اینها در دل خود یک دنیا جذابیت برای ما داشت. یوش را برای روزهای خنک و شب‌های سرشار از سکوتش دوست داشتیم.

می‌رفتیم تا خودمان را برای 9 ماه زندگی در شهری شلوغ، از نو بسازیم. آن زمان، تمام مزرعه‌ها پر از خوشه‌های گندم بود. این عمده‌ترین محصول کشاورزی منطقه، قوت اهالی خانه را می‌داد. همه خانه‌ها تنوری داشتند که زن خانه در مراسمی سنتی اما زیبا، در آن نان می‌پخت. نان‌هایی کوچک و ضخیم. در تنورهایی که آرام‌آرام گرمای خود را از دست داد‌ و آن‌قدر سرد شد‌که از حیاط زیبا و خاکی خانه‌ها، حذفشان کردند. انتقال نیما به یوش، نام این ییلاق خوش‌ آب وهوا را بر سر زبان‌ها انداخت و به آن رونق داد. خانه نیما بازسازی و نونوار شد؛ اما یوش را آن‌قدر شلوغ کرد که دیگر جا برای بومی‌ها هم تنگ شد. نام یوش برای من و خانواده‌ام یک دنیا خاطره شیرین را زنده می‌کند. خاطراتی که متاسفانه بیشتر بازیگران نقش‌هایش‌در خاک خفته‌اند.

مصطفی داودی/جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها