شبکه های اجتماعی در گفت و گو با زوج هنرمند:

سرهای در گوشی آزار دهنده است/رابطه یعنی روبروی هم نشستن !

سینایی‌ها مهربان، خوش قلب و آگاه هستند. آنها دشواری‌های خبرنگاری را می‌دانند بی‌آن‌که تجربه‌اش کرده باشند، هفته گذشته به خانه سینایی‌ها رفتیم و آنها با روی گشاده پاسخگوی سوالات ما بودند، گفت‌و‌گویی متفاوت با این زوج هنرمند که یکی کارگردانی می‌کند و دیگری نقاشی، مسائل مختلفی از زندگی امروز را با خسرو سینایی کارگردان سینما و خالق آثاری از جمله عروس آتش، زنده باد و... و فرح اصولی هنرمند نقاش و گالری‌دار در میان گذاشته‌ایم و آنها به تبع تمام این سال‌ها با صبوری درباره این مباحث صحبت کرده‌اند.
کد خبر: ۹۰۹۹۱۳
سرهای در گوشی آزار دهنده است/رابطه یعنی روبروی هم نشستن !

سوال اول من درباره نقش شبکه‌های اجتماعی بر زندگی امروز است، اگر بخواهید به معایب و مزایای این شبکه‌ها مثل تلگرام، اینستاگرام و. . . غیره اشاره کنید چه می‌گویید؟

فرح اصولی: به نظرم وجود هرکدامشان می‌تواند مفید باشد و در عین‌ حال ضررهایی هم داشته باشد. اگر جوان بودم و این امکانات را در اختیار داشتم که خیلی عالی می‌شد. شبکه‌های اجتماعی در حال‌حاضر دسترسی به اطلاعات را راحت‌تر کرده و فاصله‌ها را برداشته و افرادی که در دو کشور مختلف زندگی می‌کنند می‌توانند در مقایسه با گذشته به‌سادگی با هم در ارتباط باشند. در پاسخ به سوال شما می‌توانم بگویم بستگی دارد که ما از شبکه‌های اجتماعی چه چیزی طلب کنیم، جواب این که ما از این شبکه‌ها چه می‌خواهیم می‌تواند تعیین‌کننده باشد که این شبکه‌ها مفید هستند یا نه. یعنی می‌تواند مثل هر پدیده دیگری دو بعد داشته باشد، یا خیلی مبتذل و وقت‌گیر باشد یا به ارتقاء اطلاعات افراد کمک کند.

درباره شما چطور آقای سینایی؟ چقدر با شبکه‌های اجتماعی در ارتباط هستید؟

سینایی: امروز اغلب مردم با شبکه‌های اجتماعی مشغولند ولی من حتی حاضر نیستم این شبکه‌ها را نگاه کنم، معتقدم رابطه به چیزی گفته می‌شود که انسان با انسان دیگری مقابل هم‌ بنشینند و با هم حرف بزنند. روی این اصل شبکه‌های اجتماعی برای من حکم دنیایی را دارد که با آن فاصله دارم. این دنیای من نیست، حالا ممکن است دنیای نسل امروز همین شبکه‌ها باشند و من هم آن را رد نمی‌کنم، ولی واقعا با این شبکه‌ها ارتباط برقرار نمی‌کنم. چند وقت پیش به‌دنبال بیتی از سعدی می‌گشتم و می‌خواستم بدانم در چه رابطه‌ای است، به همین خاطر گلستان را از کتابخانه‌ام برداشتم و شروع کردم به ورق زدن به نیت پیدا کردن بیت گمشده.

یک دفعه به خودم آمدم و دیدم دوباره داستان‌های گلستان را مرور کرده‌ام و در این مرور به کشف تازه‌ای رسیدم و به خردمندی و نگاه منحصربه‌فرد سعدی بیشتر پی بردم. نکته‌ای بین اطلاعات و بینش یافتن وجود دارد. آدم‌های باسوادی هستند که اطلاعات زیادی دارند، ولی این اطلاعات هیچ‌گاه درون آنها به بینش تبدیل نشده است. درباره شبکه‌های اجتماعی هم همین‌طور است، این شبکه‌ها اگرچه به افراد اطلاعات می‌دهند ولی بینش انسانی را عمق نمی‌بخشند.

مساله دیگری که درباره ورود شبکه‌های اجتماعی آزارم می‌دهد آدم‌هایی هستند که در تمام اوقات، حتی زمانی که دور یک میز نشسته‌ایم و با هم حرف می‌زنیم یا غذا می‌خوریم سرگرم موبایل یا به قول شما همین شبکه‌های اجتماعی هستند و دائم هم می‌گویند: گوشم به توست! این هم متاسفانه بیشتر در طبقه تحصیلکرده دیده می‌شود. درست است که شبکه‌های اجتماعی تاثیرات مثبتی هم در پی داشته‌اند ولی باید بپذیریم آسیب‌هایی هم بر رفتار آدم‌ها پدید آورده‌اند.

مساله دیگر این است که ورود شبکه‌های اجتماعی به تنهاتر شدن آدم‌ها در شرایط کنونی منجر شده، اخیرا کتابی به نام «پوست اژدها» را مطالعه می‌کردم که نوشته بود: «برای آن که خودمان را از صدمات جامعه دور نگه داریم باید در پوست اژدها مخفی شویم، غافل از این‌که در تنهایی داریم می‌پوسیم.» می‌خواهم بگویم ارتباطات انسانی به سطح گرایش پیدا کرده و از طرفی آدم‌ها را تنهاتر کرده است. اگر بخواهم دراین ارتباط درباره خانواده خودم صحبت کنم باید بگویم آنچه باعث استحکام زندگی ما شده و بیش از 40 سال به طول انجامیده، صرف‌نظر از وجود فرزندانمان، هنر است که حرف مشترک بین همه ما ایجاد کرده است، همیشه بر این باور بوده‌ام خانواده باید مفاهیم مشترک را بیابد تا ارتباط بین اعضای خانواده قطع نشود.

خانم اصولی سوال بعدی من درباره زندگی مشترک با یک هنرمند است، برخی براین باورند زندگی با یک هنرمند دشوار است، حالا زندگی دو هنرمند با یکدیگر باید به مراتب سخت‌تر باشد این‌طور نیست؟

فرح اصولی: خب! این هم سختی‌ها و شیرینی‌های خودش را دارد، یکی از بهترین تاثیراتش این است که دو هنرمندی که باهم زندگی می‌کنند حرف هم را بهتر می‌فهمند و علایق مشترک دارند، در واقع این یک حسن است که دانش بین آن دو هنرمند تقسیم می‌شود. سختی‌اش هم این است که هر هنرمندی تمرکز مخصوص به خود را دارد و سعی می‌کند عمده تمرکز به روی کار خودش باشد تا اطرافیانش. همین جا اعتراف می‌کنم من مصاحبه‌های سینایی را نمی‌خوانم و او هم مصاحبه‌های مربوط به من را نمی‌خواند، گاهی حتی پیش می‌آید مصاحبه‌هایی که با خودمان می‌شود را هم نمی‌خوانیم (با خنده)

پس می‌توانیم نتیجه بگیریم هر دوی شما اگرچه منبع خبری خوبی برای اهالی رسانه هستید ولی ارتباط چندانی با مطبوعات ندارید، یعنی اخبار را دنبال نمی‌کنید؟

فرح اصولی: البته قصد توهین به مطبوعات را ندارم فقط از تکرار خسته می‌شویم، چون ما تمام مدت در حال مصاحبه هستیم واگر قرار باشد بعد از چاپ هم مصاحبه‌ها را بخوانیم، دیگر وقتی برای کار کردن باقی نمی‌ماند.

خسرو سینایی: همیشه یک روزنامه برای من فرستاده می‌شود که آن هم فقط تیترهایش را می‌خوانم و شاید یکی دو تیتر نظرم را جلب کند که خود آن مطلب را کامل بخوانم، ولی حتما جدول آن روزنامه را حل می‌کنم شاید به نظر خنده‌دار بیاد ولی معتقدم در سنی هستم که حتما باید نرمش ذهنی داشته باشم. جدول‌های خیلی سخت را هم انتخاب نمی‌کنم، چون ممکن است آنها روی ذهنم اثر منفی بگذارد. معتقدم وقتی آدم می‌تواند یک جدول را کامل پر کند احساس پیروزی به او دست می‌دهد. باقی روز، دوستانی هستند که به من خبر می‌دهند مصاحبه‌ات در فلان نشریه چاپ شده، نمونه‌اش چند روز پیش بود که دوستی زنگ زد و گفت مطلب مفصلی از تو در یک روزنامه مطرح چاپ شده ولی بعد دیدم این مصاحبه بخش‌هایی از حرف‌های من با زاون قوکاسیان بوده که ده سال پیش در قالب کتاب چاپ شده است.

به‌هرحال کسانی که در حرفه‌ای مثل ما فعالیت می‌کنند وقتی دائم مورد سوال مطبوعات قرار می‌گیرند اول با خود فکر می‌کنند پس من خیلی مهم هستم که مدام از من سوال می‌شود، ولی بعد فکر می‌کند بالاخره مطبوعات هم باید صفحات خودشان را با مطالبی پر کنند و او فقط یک وسیله است. منتهی در این میان یک نکته وجود دارد و آن این که تا جایی که می‌شود در انجام گفت‌وگوها با اهالی رسانه همکاری می‌کنم و به سوالات آنها جواب می‌دهم، ولی گاهی این فشار از نظر ذهنی سخت است. به‌عنوان مثال گاه می‌بینید در طول هفته سه خبرنگار از سه نشریه مختلف سوالات بدون ارتباط به یکدیگر می‌پرسند و همه عجله دارند که مطالبشان را زود به سرانجام برسانند که این عجله ذهن مرا در فشار می‌گذارد.

شما به مساله پیروزی و حل جدول اشاره کردید و من می‌خواهم از شما درباره شکست بپرسم، خود شما چقدر طعم تلخ شکست را در زندگی تجربه کرده‌اید؟

خسرو سینایی: ببینید من معتقدم که شکست و پیروزی هر دو بخشی از زندگی هستند، با آگاهی به این مساله معتقدم که نه از پیروزی باید مغرور شد و نه از شکست ترسید، هرد‌وی اینها در جوار هم حرکت می‌کنند. یک وقتی هم هست که آدم به این نتیجه می‌رسد شکست به نفع او بوده است. در بیست وهفت سالگی یک فیلمم دو جایزه گرفت، آن هم زمانی که هنوز در سینمای ایران جایزه گرفتن معمول نبود، ولی سال بعد فیلمی‌ که ساختم باعث شد همه مرا هو کنند. یک دفعه دیدم در طول یک سال، یک پیروزی در کنار یک شکست داشته‌ام. ازآن روز آموختم هر فیلمی‌که می‌سازم باید به اندازه فیلم اولم با وسواس و احتیاط توام باشد. این را هم آموختم که هم آن پیروزی گذشت و هم آن شکست.

خانم اصولی درباره خود شما چطور؟ چقدربا شکست در زندگی کنار آمدید؟

فرح اصولی: همان‌طور که ایشان هم گفتند در هر حرفه‌ای نباید این تصور را داشت که جاده صاف و هموار است. بخصوص در اوایل فعالیت کاری که موقعیت‌های خوب و تابناک در کنار موقعیت‌های ناراحت‌کننده وجود دارد. یادم هست چند سال پیش نمایشگاهی داشتم که در عرض سه روز، سی اثرم به فروش رفت و برای خودم خیلی عجیب و خوشحال‌کننده بود. بعد از آن هم نمایشگاه دیگری گذاشتم که حتی یک اثرم هم به فروش نرفت، البته بعد که آثارم را به خانه آوردم فروش رفتند، ولی فکرمی‌کردم این نمایشگاه هم مثل آن نمایشگاه با اقبال خوبی از منظر فروش مواجه شود. اینها همه بالا پایین‌های حرفه ماست و طبیعی هم هست.

سوال بعدی من درباره الگو بودن هنرمندان است، برخی از هنرمندان در شاخه‌های مختلف به این مساله اشاره می‌کنند که هنرمند باید در جامعه الگو باشد و برخی از هنرمندان هم این مساله را رد می‌کنند و می‌گویند می‌خواهند در جامعه مثل دیگر افراد عادی زندگی کنند نه این که تمام حرکات و رفتارشان در معرض دید دیگران قرار بگیرد، نظر شما چیست آقای سینایی؟

خسرو سینایی: ببینید این که هنرمند به عنوان یک الگو در جامعه معرفی شود بد نیست، اما مساله این است که وقتی کسی الگو می‌شود دیگر نمی‌تواند مثل افراد معمولی در جامعه زندگی کند و جامعه از او توقع خطا و اشتباه را ندارد. ضمن این که آدم‌ها همیشه طالب قهرمان و الگو بوده‌اند و می‌خواهند کسی را ستایش کنند. حالا شاید همان‌طور که شما هم در سوال اشاره کردید هنرمندی نخواهد آزادی خود را در جامعه، به بهای الگو بودن بفروشد و تمایل دارد به او هم مثل سایر افراد جامعه نگاه شود، چون به‌هرحال الگو بودن، آزادی عکس‌العمل نشان دادن افراد را در بسیاری از بحران‌ها و مشکلات اجتماعی می‌گیرد. اما تصور می‌کنم آدم باید سعی کند به درجه‌ای از پختگی دست یابد و پشتوانه ذهنی‌اش را قوی کند که دیگربه الگو و قهرمان احتیاجی نداشته باشد، یعنی سعی کند خودش را تکامل بخشد.

منظورم از الگوپذیری، تعبیر انسان اخلاق‌مدار در جامعه است، به‌عنوان مثال هنوز در ذهن نسل‌های گذشته، پوریای ولی این‌طور جا افتاده که موقع ورود به جایی، سرش را خم می‌کرد و وارد می‌شد، مردم این خصلت او را به‌عنوان یک پهلوان نامدار دوست داشته‌اند و احتمالا تمایل دارند چنین مولفه‌هایی را در هنرمندان هم مشاهده کنند؟

فرح اصولی: درست است، چنین دیدگاهی همیشه در شرق، خاصه در ایران وجود داشته است. مثال‌های زیادی هم در ارتباط با آنچه شما گفتید وجود دارد که درخت هرچه پربارتر سرش پایین‌تر و... از این دسته است. در واقع در کشور ما همیشه یکجور روحیه قهرمان‌پروری وجود داشته است، چیزی که در غرب وجود ندارد. البته حالا دیگر قهرمانان هم شکل عوض کرده‌اند، به قول شما روزگاری تختی یا دیگر ورزشکاران و هنرمندان قهرمانان مردم بودند و امروز می‌بینیم بویژه در کشورهای غربی، این بازیگران و خوانندگان هستند که مردم زندگی آنها را با جزئیات دنبال می‌کنند. می‌خواهم بگویم نمی‌شود الگوزدایی کرد، منتهی مساله این است که هنرمند یا ورزشکاری که ما او را در زندگی به عنوان یک الگو انتخاب می‌کنیم شاید فرد مناسبی نباشد.

در تائید صحبت شما یاد گفت‌وگویی افتادم که چند سال قبل با همسر یکی از بازیگران مطرح انجام دادم، او به این مساله اشاره کرد که آن بازیگر اگرچه پدر خوب و بازیگر خوبی است اما همسر خوبی نیست.

فرح اصولی: دقیقا، این نشان می‌دهد که بعد بیرونی ودرونی آدم‌ها با یکدیگر تفاوت دارد و فرد شاید هنرمند خوبی باشد اما نمی‌تواند الگوی مناسبی برای زندگی فردی آدم‌ها باشد. در عین ‌حال ما همان آدم‌هایی هستیم که عرفان را در شعر و ادبیات و عالم مثالی را در نقاشی‌ها به وجود آوردیم، یعنی همیشه به کمال‌گرایی بی‌پایان گرایش داشته‌ایم و این در حافظه تاریخی ما نقش بسته است، با ما هست و طول هم می‌کشد که این روحیه را کنار بگذاریم، تازه معلوم نیست اگر این روحیه را کنار بگذاریم خوب است یا نه.

خسرو سینایی: منظور من این بود که نیاز همیشگی به الگو و قهرمان خوب نیست و نشانه خامی‌درونی افراد است. چند وقت پیش جوانی پیش من آمد و به من گفت اجازه بده من مرید تو باشم و تو مراد من. خیلی تعجب کردم و به او گفتم هر کمکی بخواهی برایت انجام می‌دهم و تجربه‌ام در فیلمسازی را در اختیارت می‌گذارم ولی به مرید و مراد بودن نیازی نیست. خب! بعضی از هنرمندان را می‌بینیم که از این خصلت افراد به نفع خود استفاده می‌کنند و همیشه عده‌ای را دور خودشان جمع می‌کنند که برایشان جنجال کنند.

اخیرا کتابی درباره شخصیت‌های بزرگ جهان مثل مارکس، روسو و دیگران خواندم، مطالعه این کتاب نشان می‌دهد که این شخصیت‌ها اگرچه افراد تاثیرگذاری در تاریخ بوده‌اند اما در عین‌ حال از تمام ضعف‌های انسانی برخوردارند و گاهی رفتارهایی کرده‌اند که مغایر با آثارشان بوده است. ضمن این که در زندگی، کسانی را سراغ دارم که خیلی‌ها قبولشان دارند ولی خیلی دروغ گفته‌اند و افراد صادقی نیستند. این هم یکی از مشکلات من است که گاهی اهالی رسانه می‌خواهند درباره شخصی خاص از من مصاحبه کنند و من نمی‌پذیرم.

چرا؟

برای این که یا باید تمام واقعیت درباره آن فرد را بگویم که این درست نیست یا باید درباره او دروغ بگویم که این را دوست ندارم. می‌خواهم بگویم ما همیشه تصویری که خودمان می‌خواهیم را از آدم‌ها ترسیم می‌کنیم، حتی درباره سعدی و حافظ و مولانا، درحالی که شاید آنها هم مثل افراد عادی در زندگی خطاها و اشتباهاتی داشته‌اند ولی ما چون آثار آنها را دوست داریم نمی‌خواهیم این واقعیت را بپذیریم و ترجیح می‌دهیم چهره‌ای که از آنها در ذهنمان می‌سازیم مخدوش نشود.


آزاده صالحی - چاردیواری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها