نقدی بر فیلم سینمایی «دلبری»

دلدادگی پرملال

این که در سینما سوژه‌ای به هدر برود یک درد است و این که سوژه‌ای واجد تقدس معنایی هم باشد دردناک‌تر. به تصویر کشیدن زندگی قهرمان‌های واقعی خیلی دشوارتر از خلق قهرمان‌های سینمایی است بویژه اگر قهرمانش یک جانباز قطع نخاعی باشد که از تکلم هم محروم شده و تنها می‌تواند با پلک زدن سخن بگوید. به همان اندازه که روایت این قهرمان‌های واقعی مقدس، تحسین برانگیز و لازم است، خطرناک نیز می‌نماید. خطرناک از این حیث که اگر به قواعد سینمایی و زبان و زمان آن توجه نکند پیام قصه به ضد خود بدل شده یا دست‌کم خنثی می‌شود. «دلبری» درست به دلیل همین مشکل با وجود یک ایده خوب و با یک اجرای بد به هدر می‌رود.
کد خبر: ۹۰۳۳۸۳

گاهی یادمان می‌رود سینما سرگرمی است و هر حرف و پیام و شخصیت والایی که بخواهیم در دل آن قرار دهیم و از سیرت و صورتش بگوییم باید آن را دراماتیزه کنیم نه تئوریزه. اینجا سینماست نه منبر و سخنرانی و کتاب و کلاس درس.

سینما یعنی هر حرفی باید به نمایش در آید نه فقط بیان شود. فیلم باید سرگرم کند و مخاطب را در صندلی بنشاند بعد حرفش را بزند. دلبری علاوه بر این که مشکل فیلمنامه دارد در حد یک تله تئاتر باقی می‌ماند. این که از نگاه یک جانباز قطع نخاعی بخواهی به زندگی و جهان زندگان نگاه کنی و تجربه دشوار جانباز زیستن را نمایش‌دهی، قطعا به مصالح داستانی پر و پیمانی نیاز دارد و ظرفیت و ظرافت دراماتیکی بیشتری. فیلم‌های از جنس دلبری روی لبه تیغ راه می‌روند که با کوچک‌ترین لغزشی یا به ورطه شعار‌زدگی می‌افتند یا لودگی و تقدس‌زدایی. چاره کار تنها یک فیلمنامه دقیق و محاسبه شده است که هم قصه‌اش کشش داستانی داشته و هم اجرا و انتقال پیامش وابسته به ساز و کارهای سینمایی باشد.

به ویژه این که مثل فیلم دلبری قصه در فضای بسته خانه و لوکیشن محدود آپارتمان با شخصیت‌های کم قرار است روایت شود. این فضاسازی آن هم در یک فیلم 90 دقیقه‌ای قطعا کشدار و ملال‌انگیز و پیام قصه را از درون خنثی یا حتی به ضدخود بدل می‌کند. این شیوه روایت البته عوارض بد دیگری هم دارد مثل طنز ناخواسته‌ای که فراتر از ذات قصه و نیت فیلمساز بوده و همین مصداق ضدپیام شدن اثر می‌شود. مثلا در دیالوگ‌ها و در واقع مونولوگ‌هایی که هنگامه قاضیانی با همسرش میثم دارد، کلماتی رد و بدل می‌شود که از فرط تصنعی یا سینمایی نبودن به کمدی بدل شده و برخلاف نظر کارگردان که قصد داشته مخاطب را به تامل یا حتی تاسف درباره موقعیتی که ترسیم کرده وادارد به خنده وا می‌دارد و این تاسف‌برانگیزتر است. تاکید و اصرار فیلمساز بر نمایش ندادن میثم نه‌تنها فیلم را به مونولوگ و تک‌گویی‌های شخصیت زن قصه بدل می‌کند حتی بار عاطفی قصه را نیز کم می‌کند.

شاید نمایش میثم به عنوان یک جانباز قطع نخاعی و وضعیتی که او دارد بار عاطفی ـ حسی درام را بیشتر می‌کرد و تاثیر روانی بیشتری بر مخاطب می‌گذاشت. اگر کارگردان فکر کرده از طریق حذف میثم از کادر دوربینش از سانتی مانتالیسم ایدئولوژیک اثر جلوگیری می‌کند تا این طور احساس همذات‌پنداری مخاطب با قهرمان بیشتر شود، سخت در اشتباه است. سینما رسانه تصویر است و قرار نیست از طریق آن یک نمایش رادیویی ارائه شود بلکه مخاطب باید با تصویر تصورات فیلمساز را در ذهن و دل خود دریافت و صورت‌بندی کند تا به نتیجه مطلوب برسد. روایتی از این دست از دلبری تنها یک نتیجه دارد و آن هم دلزدگی و ملال و خستگی مخاطب از تماشای فیلم است.

سیدرضا صائمی

جام‌جم

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها