مروری بردرام‌های تلخ و تکان‌دهنده‌ای که دیده‌ایم

اشک‌ها و لبخندها در قاب تلویزیون

در میان مجموعه‌های تلویزیونی تولید شده در سی سال گذشته گاه به نمونه‌هایی برمی‌خوریم که اغلب درام‌های جامعه محوری هستند که رگه‌هایی از تلخی در خود داشته و گاه این تلخی به حدی است که مخاطب پس از پایان کار هم تا مدتی ذهنش به آن مشغول می‌ماند.
کد خبر: ۹۰۱۶۰۱

حال به بهانه بازپخش یکی از بهترین نمونه‌ها در این باب یعنی مجموعه تلویزیونی «زیر تیغ» ساخته محمدرضا هنرمند سراغ نمونه‌های شاخص در این رابطه رفته و نگاهی گذرا به آنها می‌اندازیم.

هزار دستان

زنده‌یاد علی حاتمی در بهترین ساخته تلویزیونی خود سراغ مقطعی از تاریخ معاصر ایران رفته و روایت خود را از انجمنی به نام انجمن مجازات به تصویر کشیده است. در دوره اول که مصادف با جوانی رضا تفنگچی است، شاهد بی‌عدالتی‌های اجتماعی و ظلمی هستیم که در حق مردم می‌شود. در برهه دوم که با پیری رضا همراه است، شاهد اشغال تهران به دست قوای متفقین و در نهایت مرگ تلخ و تکان‌دهنده رضا به دست مستخدم خان مظفر هستیم. هزاردستان روایتی بشدت تلخ و تاثیرگذار از آدم‌هایی است که بازیچه دست قدرتی به نام خان مظفر شده و در این مسیر قربانی خواسته‌های او می‌شوند، اما آنچه تا‌حدی از تلخی آن کاسته، فرم روایت حاتمی و دیالوگ‌های بعضا شیرین اوست که اجازه تنفس به مخاطب را در این فضای سنگین و تیره می‌دهد. شخصیت‌پردازی در هزاردستان را می‌توان به عنوان یک منبع آموزشی برای تدریس فیلمنامه‌نویسی به دانشجویان این رشته مورد استفاده قرار داد چرا که انبوهی از تیپ، تیپ ـ‌ شخصیت و شخصیت در آن موجود است. قرار دادن سید مرتضی بالای سر جسد رضای رو به احتضار و نگاه خشمگین و خیره او به خان مظفر که در تراس گراند هتل ایستاده نیز از تلخی این صحنه تا حدودی کاسته و مخاطب را به انتقام خون رضا توسط سید‌مرتضی نوید می‌دهد.

در پناه تو

حمید لبخنده در اوایل دهه 70 هنگامی که این مجموعه تلویزیونی را کلید می‌زد، تصور این‌که کارش به یک پدیده اجتماعی تبدیل شود را نمی‌کرد. اتفاقی که در سال 72 رخ داد‌ و در پناه تو را به یکی از محبوب‌ترین سریال‌های دهه خود تبدیل کرد که هنگام پخش آن خیابان‌ها کاملا خلوت می‌شد!. این مجموعه هم یک درام اجتماعی تلخ به حساب می‌آید که تقریبا همه شخصیت‌هایش از یک مشکلی رنج برده و با آن درگیر هستند. محمد منصوری به عنوان قهرمان داستان، شخصیت مثبتی است که در یک بزنگاه و تنها برای نشان دادن رفاقت خود به رامین از علاقه اش به مریم دست کشیده و حتی باعث ازدواج این دو با هم می‌شود. یک تصمیم غلط به ظاهر درست که توفانی به پا کرده و آینده هر سه آنها را به بازی می‌گیرد. لبخنده و فیلمنامه‌نویسش بخوبی از این قصه استفاده کرده و آن را به عنوان محور قرار داده‌اند. با جدایی مریم از رامین میزان تلخی داستان در پناه تو بیشتر شده و مخاطب به همذات‌پنداری با محمد و مریم وا‌داشته می‌شود. در سایر شخصیت‌ها هم یک غم و تلخی به چشم می‌خورد که بخش مهمی از آن از خود زندگی نشات گرفته و به همین دلیل هم تصنعی و اغراق شده جلوه نمی‌کند. از تنهایی عمیق عموی رامین که همسرش را از دست داده تا غم درونی و همیشگی مادر محمد منصوری که پسر دیگرش در جنگ تحمیلی شهید شده است. حتی رامین به‌عنوان شخصیت منفی کار هم با وجود وجوه آزاردهنده اش بیش از هر چیز یک قربانی به نظر می‌رسد که شخصیتش به درستی شکل نگرفته است. در این میان پایان خوش کار هم نچسب جلوه کرده و چندان از جنس خود کار نیست و مخاطب را نسبت به آینده زندگی مشترک محمد و مریم و کودک ‌فرزند خوانده‌شان ‌در بیم و امید قرار می‌دهد.

سرنخ

کیومرث پوراحمد از آن دسته کارگردان‌هایی است که تقریبا در تمام ساخته‌هایش تلخی و شیرینی توامان وجود دارد که عموما اولی بر دومی چربش دارد. منتها تلخی‌ها در قصه مستتر بوده و تنها بینندگانی موفق به درک آن می‌شوند که نگاه عمیق‌تری به کلیت کار انداخته باشند. سرنخ بدون شک یکی از بهترین مجموعه‌های پلیسی تلویزیون در سه دهه اخیر است و قهرمانی کاملا بومی داشته که در هر قسمت به حل معمایی پلیسی می‌پردازد. بخش مهمی از این ماجراها با توجه به این‌که پرونده‌هایی جنایی محسوب می‌شوند، تلخ و تاثیرگذار بوده و مخاطبان را هم در این فضا تحت تاثیر قرار می‌دهند. از میان این قصه‌ها یکی از آنها بشدت جلب نظر کرده و تلخی‌اش تا مدتی از ذهن و روح تماشاگرانش پاک نمی‌شود. جوانی که در یک تماشاخانه قدیمی کار می‌کند به‌دلیل تنفر از شوهر خواهرش سمی را در شربت ریخته و روی صحنه به او می‌رساند و سرانجام باعث قتلش می‌شود. روایتی جنایت و مکافات وار و سرشار از تعلیق با بازی درخشان محمدرضا فروتن در اولین نقش مهم عمر بازیگری‌اش. پوراحمد در اپیزود تماشاخانه هوشمندانه به طرف یک درام روان‌شناسانه رفته و مخاطبان خود را با کارآگاه اوصیاء همراه می‌کند تا طرفین ماجرا را بهتر شناخته و به قضاوت بنشینند. کیومرث پوراحمد در سرنخ با بومی کردن داستان‌ها و نیز شخصیت‌های آن، میزان تلخی آن را بالا برده و رنگی از واقعیت به آن زده است که بخش مهمی از ماندگار بودنش هم به آن بازمی‌گردد.

دوران سرکشی

سال‌های پایانی دهه 70 پر است از درام‌های اجتماعی جذاب که اغلب هم فضاهای تلخ و تیره‌ای دارند. از جمله آنها می‌توان به دوران سرکشی به کارگردانی کمال تبریزی اشاره کرد. علیرضا طالب‌زاده که فیلمنامه مفصل این مجموعه را نوشته، قهرمانی به نام روناک را خلق کرده که ماجراهای عجیب و غم‌انگیزی را پشت سر گذاشته و حال به‌عنوان متهم در یک مرکز بیماران روحی، روانی تحت مراقبت قرار گرفته است. در فلاش بک‌هاست‌ با روناک که در گذشته اسم‌های دیگری هم داشته آشنا شده و پی به تنهایی‌های عمیق او می‌بریم که آخر کارش ‌به همکاری با باندهای مخوف مواد مخدر و... می‌رسد. مهم‌ترین نکته‌ای که طالب‌زاده و تبریزی در دوران سرکشی رعایت کرده‌اند، خلق قهرمانی چند‌وجهی با ضریب هوشی بالاست که می‌تواند در یک لحظه به دکتر روان‌شناس و نیز مخاطبان رو‌دست زده و برایشان به بهترین وجه بازی کند. از طرف دیگر روناک یک قربانی تمام عیار به نظر می‌رسد که در رسیدنش به این نقطه مقصر صددرصد نبوده است. همین دو وجه هنگامی که در کنار هم قرار می‌گیرند، به روناک کیفیت فوق‌العاده‌ای بخشیده و پارادوکسی تمام عیار شکل می‌گیرد. جنس تلخی حاکم بر داستان هم بشدت واقعی به نظر می‌رسد و اغراق‌هایی از جنس نمایش کمتر در آن به کار رفته است. در این بین نباید از بازی فوق‌العاده عاطفه نوری در نقش روناک گذشت. بازیگری بشدت مستعد که گزینه‌ای مناسب برای ایفای نقش‌های خاکستری با سایه روشن‌های بسیار است. او در دوران سرکشی با توجه به شخصیت عجیب و چند بعدی روناک، دست بازی برای اجرا داشته و انصافا هم بخوبی از عهده انجامش برآمده است. برای مثال تنها کافی ‌است صحنه‌های دادگاه و مظلوم‌نمایی‌های او در برابر قاضی با بازی درخشان رضا کیانیان را به یاد بیاورید.

داستان یک شهر

در سال‌های میانی دهه 70 شبکه تهران که تازه افتتاح شده بود، برای پوشش خبرهای مختلف رخ داده در کلانشهر تهران بخصوص حوادث، برنامه‌ای تحت عنوان در شهر را تدارک دید. گروهی که شبانه روز به دنبال تهیه گزارش‌های مختلف در سطح شهر بوده تا مخاطبان شبکه تهران کاملا در جریان اخبار شهرشان قرار گیرند. محبوبیت فوق‌العاده این برنامه نزد مخاطبان، مدیران شبکه تهران را به صرافت تولید مجموعه‌ای داستانی بر پایه این گروه انداخت. اصغر فرهادی که در آن ایام بیشتر به عنوان فیلمنامه‌نویس با تلویزیون همکاری می‌کرد، کارگردانی کار را هم برعهده گرفته و یکی از تکان‌دهنده‌ترین درام‌های تلویزیونی ایران را ساخت. او در هر قسمت قصه‌ای را انتخاب کرده که تقریبا بدون استثنا همگی تلخ بوده و مخاطب را هم تا مدتی پس از اتمام کار به خود مشغول می‌کرد. برای مثال می‌توان به دختری مبتلا به ایدز اشاره کرد که همراه نوزادش در پارک زندگی می‌کرد و گروه در شهر پس از برخورد تصادفی با او وارد زندگی‌اش می‌شوند. همین‌طور مرد میانسالی که مبتلا به سرطان است و به‌دنبال معجزه‌ای برای شفای بیماری‌اش می‌گردد. برگ برنده فرهادی و گروهش در داستان یک شهر که مدتی بعد سری دوم آن هم ساخته شد، عنصری به نام واقعیت و بازنمایی آن به شکل داستانی است که با‌مهارت انجام گرفته است. البته فرهادی برای پیشگیری از تلخ شدن بیش از اندازه کارش رگه‌هایی از طنز را هم به آن اضافه کرده که بخوبی در بافت داستان جا افتاده است.

نرگس

سیروس مقدم بدون شک یکی از بهترین گزینه‌ها برای ساخت درام‌های اجتماعی است که بخوبی از عهده روایت آن برآمده و رگ خواب مخاطب را هم در دست دارد. نرگس یک نمونه درخشان در این رابطه است که در زمان پخش خود به یک پدیده اجتماعی تبدیل شده و میلیون‌ها مخاطب را جذب خود کرد. داستانی ساده و جمع و جور پیرامون خانواده‌ای از طبقه متوسط که به واسطه بلندپروازی‌های یکی از آنها به خانواده‌ای مرفه پیوند می‌خورد و ماجراهای غم‌انگیزی را شکل می‌دهد.

مقدم در نرگس از تمام المان‌های تماشاگرپسند برای جذاب‌تر شدن داستان و تعلیق بخشیدن به آن کمک گرفته و در این مسیر هم بشدت موفق نشان داده است. مقدم در پرداخت شخصیت‌ها هم سراغ تیپ و تیپ ـ شخصیت رفته و نمونه‌های موفقی را بر پایه کلیشه‌ها خلق کرده است که شوکت از یک طرف و نرگس و خواهرش در طرف مقابل از نمونه‌های پذیرفتنی آن به حساب می‌آیند. البته نباید از بازی عالی حسن پورشیرازی هم در نقش شوکت بسادگی گذشت که ضد قهرمانی فوق‌العاده را خلق کرده است. تلخی حاکم بر فضای نرگس هم درست در نقطه مقابل داستان یک شهر بوده و با وجود‌ واقعی بودن کلیت آن، نمایشی‌تر از کار درآمده است.

زیر تیغ

زیر تیغ یکی از تلخ‌ترین و تکان‌دهنده‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی پس از انقلاب است که مخاطب را عمیقا تحت تاثیر قرار داده و تا مدتی به خود مشغول می‌دارد. ساخته محمدرضا هنرمند داستان یک اتفاق است که در نهایت به یک فاجعه ختم شده و طرفین ماجرا را به بدترین شکل ممکن در برابر هم قرار می‌دهد. دو دوست قدیمی (محمود و جعفر) که 20سال در یک کارخانه با هم کار کرده و حال در آستانه ازدواج فرزندانشان با یکدیگر هستند، به واسطه پاپوش دوختن برادر جعفر برای محمود، با یکدیگر مشاجره کرده و یکی به دست دیگری ناخواسته به قتل می‌رسد. زیر تیغ درست پس از صحنه قتل وارد یک فضای تلخ و تیره و غم‌انگیزی می‌شود که گاه تماشایش را برای گروهی از مخاطبانش غیرممکن می‌کند. آمیخته با حسرت روزهای خوش گذشته دو خانواده در آستانه وصلت که حال به عذاب‌وجدانی عمیق ختم شده است. در حقیقت مخاطب در تمام ساعاتی که محمود به‌دنبال راهی برای فرار از عذاب وجدانش است با او همراه و همدل شده و خود را در این موقعیت بغرنج قرار می‌دهد. از طرف دیگر در قسمت‌های بعد این فضای غمگین امتداد پیدا کرده و دو خانواده را رودرروی هم قرار می‌دهد. یک طرف خواهان بخشش و طرف دیگر مصر به قصاص که از خلال آن درامی قوی شکل می‌گیرد و داستان را پرنفس پیش می‌برد. در این بین شخصیتی به نام قدرت هم حضور دارد که آتش خشم برادرش را برافروخته و او را مقابل محمود قرار داده است. یک ضد قهرمان فوق‌العاده که مخاطب را به انزجار از خود کشانده، اما در عین حال هم حقیر جلوه می‌کند. در قطب مثبت هم پهلوان میانسالی ملقب به دایی قرار دارد که با توجه به نسبت نزدیکش با مقتول برای کسب رضایت از خانواده بخصوص خواهر خود به هر دری می‌زند. بی‌انصافی است که از زیر تیغ گفته و به بازی‌های درخشان آن اشاره نکنیم. از پرویز پرستویی، آتیلا پسیانی و فاطمه معتمدآریا گرفته تا سیاوش طهمورث، نگار جواهریان و هوشنگ توکلی که در جان بخشیدن به شخصیت‌ها عالی عمل کرده و در سطح استانداردهای جهانی این رشته عمل کرده‌اند.

در چشم باد

این مجموعه تلویزیونی برای چندمین بار در حال بازپخش از شبکه آی‌فیلم و نمونه دیگری از درام‌های تلخ و تاثیرگذار در قاب تلویزیون است که قالب تاریخ را برای روایت داستان خود برگزیده است. روایتی آشنا از خانواده ایرانی در شش دهه که حوادث مختلف سیاسی ایران معاصر را هم در دل خود جای داده است، اما آنچه که به در چشم باد جذابیت بیشتر بخشیده، توانایی مسعود جعفری‌جوزانی در خلق درام است که تلخی‌های زیادی هم در آن به چشم می‌خورد. برای نمونه می‌توان به قسمت‌های مربوط به حمله قوای متفقین به مرزهای زمینی و دریایی ایران در شهریور 1320 اشاره کرد که با شهادت کوچک‌ترین پسر خانواده در نبردی دلاورانه در ساحل شمالی کشور ختم می‌شود. همین‌طور به زندان افتادن دیگر پسر خانواده که همسر پا به ماهش از او جدا شده و به جوخه آتش روس‌ها سپرده می‌شود. در‌پایان‌کار ‌ دکتر ایرانی در روز آزادی خرمشهر در حالی که پسر هرگز ندیده‌اش را در آغوش گرفته با گلوله‌ای سرگردان به شهادت می‌رسد. پایانی تلخ بر پایه اسطوره‌ها که تا مدتی ذهن مخاطبان را به خود مشغول کرده و جمع‌بندی مناسبی برای کاری از این جنس به حساب می‌آید.

کیمیا

این ملودرام 110‌قسمتی که سال گذشته روی آنتن شبکه دو سیما رفت، یکی دیگر از مجموعه‌های تلخ تلویزیونی است، ‌‌ البته جنس تلخی‌اش با برخی از نمونه‌های اشاره شده در بالا تفاوت دارد. بهبهانی‌نیا در کیمیا قصه‌ای مفصل و پرشخصیت را روایت کرده که در سه دوره تاریخی به تصویر کشیده شده است. خانواده استوار پارسا به‌عنوان مرکز ثقل فیلمنامه از همان ابتدا با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند که به مرور به ماجراهایی تلخ ختم می‌شود. از دستگیر شدن پارسا به دست عراقی‌ها در روزهای منتهی به جنگ گرفته تا زخمی شدن شهرام کامفر به دست مادر کیمیا(مهری) و پای چوبه دار رفتن او که همگی آنها فضای کار را به سمت تلخی پیش می‌برد. سیر ماجراها در کیمیا به‌گونه‌ای ا‌ست که حتی ازدواج قهرمان داستان با آرش هم نتیجه شیرینی نداشته و مخاطب از همان ابتدا پایان تلخی را برای آن پیش‌بینی می‌کند. فصل گیر‌افتادن پارسا و خانواده‌اش در خرمشهر و نبرد نفسگیرشان با عراقی‌ها هم خوب از کار درآمده و مخاطب را کاملا تحت تاثیر قرار می‌دهد. در اینجا هم زخمی شدن پسر نوجوان خانواده و اسیر شدنش میزان تلخی حاکم بر داستان را بالا برده و مخاطب را به همذات‌پنداری با پارسا و همسرش و در‌نهایت کیمیا وامی‌دارد. در فصل‌های بعدی کیمیا هم شاهد اتفاق‌های تلخ زیادی هستیم که قصه را پیش برده و آن را به سرانجام می‌رساند که برخی خوب از کار درآمده و بعضی دیگر در سطح باقی مانده است.

محمد جلیلوند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها