چند سال قبل در یکی از شهرستان‌های استان خوزستان به عنوان افسر جنایی مشغول به کار بودم. یک روز در اداره مشغول رسیدگی به پرونده‌ها بودم که آتش‌سوزی مشکوکی به پلیس گزارش شد و برای بررسی ماجرا راهی آنجا شدم.
کد خبر: ۸۹۶۴۲۴
نقشه‌ای هولناک برای فرار از خانه

با تلاش آتش‌نشان‌ها حریق مهار شد و صاحبخانه که مردی 32 ساله به نام کریم بود اظهار کرد: دقایقی پیش همسرم مهشید 22 ساله با محل کارم تماس گرفت و از آنجا که من در محل کارم نبودم به همکارم گفت که می‌خواهد خودش را از زندگی راحت کند در ادامه جسد سوخته زن جوان در خانه پیدا و به پزشکی قانونی منتقل شد.

پس از بررسی‌های مقدماتی، جسد به کریم تحویل داده شد. کریم در مراسم ختم می‌گفت: ای کاش با او مهربان‌تر برخورد می‌کردم،‌ اگر می‌دانستم دست به چنین کاری می‌زند، هرگز با او جر و بحث نمی‌کردم. این حرف‌ها در حالی مطرح شد که برادر کریم حرف‌های متفاوتی را مطرح کرد و مدعی بود مهشید زن بداخلاقی بوده و حتی یک بار به جرم واهی فروش مواد مخدر از کریم شکایت کرد و او را تا دادگاه کشاند که با تلاش بستگان بی‌گناهی‌اش ثابت و آزاد شد.

بعد از گذشت دو سال از این ماجرا در یکی از روز‌های گرم تابستان زنگ تلفن اداره به صدا در آمد، پشت خط یکی از همکارانم بود که سال‌ پیش با او در خوزستان هم خدمت بودم و او برای ادامه خدمت به یکی از شهر‌های شمالی کشور منتقل شده بود.

پس از حال و احوالپرسی بسیار کوتاه رفت سر اصل مطلب و در حالی که صدایش می‌لرزید، گفت: مهشید را که خودسوزی کرد به یاد داری؟ گفتم بله، گفت: امروز وقتی داشتم متهمی را به زندان می‌‌بردم، با او برخورد کردم.

با تعدادی از همکاران عازم آن شهرستان شدیم،‌ وارد اداره پلیس که شدیم سراغ مهشید را گرفتم،‌ گفتند او در بازداشتگاه به سر می‌برد،‌ وقتی در بازداشتگاه باز شد،‌ چهره مهشید را دیدم، ‌خودش بود ولی چطور او زنده بود؟

مهشید که جز گفتن حقیقت چاره‌ای نداشت،‌ گفت: کم‌سن و سال بودم که با پسر عمویم(کریم) که حدود 10 سال از من بزرگ‌تر بود ازدواج کردم، ‌او مرد خوب و پاکی بود، ‌ولی نمی‌خواستم با او زندگی کنم چون سنش زیاد بود و من جای دختر او بودم،‌ راستش مهری از او در دلم نبود. به همین علت در 20 سالگی با پسری آشنا شدم، او بسیار جذاب و شوخ طبع بود، برعکس کریم که انسانی خشک بود،‌ بعد از چند ماه عاشق سروش شدم، او کار درست و حسابی نداشت، ولی من دل به دل او بسته بودم. تصمیم گرفتم از کریم جدا شوم و با سروش ازدواج کنم و بعد شروع کردم به اذیت کردن کریم تا او مرا طلاق دهد، ولی هرکاری کردم بی‌فایده بود و کریم صبر می‌کرد تا من درست شوم و به زندگی عادی خود بازگردم. هر چه تلاش کردم از کریم طلاق بگیرم نشد، به خاطر همین با سروش نقشه‌ای کشیدیم تا بدون هیچ‌گونه دلهره‌ای فرار کنیم و کسی هم دنبال ما نگردد. نقشه‌ این بود که زن سالخورده‌ای را به خانه دعوت کنیم، او را بکشیم و جسدش را همراه خانه به آتش بکشیم و طوری نشان دهیم که خودسوزی کرده‌ام. در جمعه بازار زنی سالخورده را پیدا کردیم که به دلیل مشکلات زندگی بسیار شکسته شده بود، با ترفندی این پیرزن را به خانه آوردیم و او را با روسری خفه کردم. بعد با دفتر کار همسرم تماس گرفته و نقشه خودسوزی را اجرا کردم.

به تهران آمدیم و نقشه سرقت از یکی از طلافروشی‌های تهران را کشیدیم. من با طرح و نقشه قبلی به مغازه طلافروشی رفتم و با جا زدن خودم به جای همسر یکی از پزشکان معروف تهران،‌ حدود دو میلیون تومان طلا را گرفتم و سپس با کمک سروش از محل متواری شدیم. مرد طلافروش سعی کرد ما را پیدا کند و همین‌طور تحت تعقیب پلیس نیز قرار گرفتیم، به خاطر همین موضوع به یکی از شهرستان‌های شمال کشور رفتیم، ولی سروش در آنجا پس از سرقت یک کپسول گاز توسط اهالی دستگیر و در اختیار ماموران قرار گرفت. سروش به جرم سرقت به زندان افتاد و آن روز که می‌خواستم برای دیدن او بروم،‌ یکی از ماموران که از اهالی خوزستان بود من را دید و در حالی که شوکه شده بود،‌ بازداشتم کرد.

باور کردنی نبود،‌ مهشید چطور می‌توانست دست به چنین جنایتی بزند، وقتی این خبر را به کریم دادیم،‌ از حال رفت و بعد از چند روز خوزستان را برای همیشه بدرود گفت و به شهری دیگر رفت که هیچ‌کس نمی‌دانست. پس از محاکمه مهشید محکوم به اعدام و سروش به جرم مباشرت در قتل به 12 سال حبس محکوم شد. زن جوان سال 80 به دار مجازات آویخته شد.

بر اساس خاطره یکی از کارآگاهان جنایی خوزستان

ضمیمه تپش

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۱
محبت
-
۱۶:۵۸ - ۱۳۹۵/۰۱/۲۹
۰
۰
ای خدا پناه بر تو از دست این نفس طغیان گر

نیازمندی ها