اگر همین چند سال به کهریزک رفته باشید، تصوری از نمای کنونی آن را به خاطر دارید. اگر هم نرفته باشید تصاویری از آن را می‌توانید با یک جست‌وجوی ساده در اینترنت ببینید؛ اما آنچه در تصور کنونی شما هست و آنچه در تصاویر اکنون آنجا می‌بینید.
کد خبر: ۸۵۶۶۰۰
اشرف قندهاری؛ نامی مترادف با کهریزک

به گزارش جام جم آنلاین ،بسیار متفاوت‌تر از آن چیزی است که اولین‌بار اشرف قندهاری آن را دید و عزمش را جزم کرد تا با تکیه بر اراده‌اش، از یک اتفاق ساده در زندگی به یک موفقیت عظیم برسد.

خانم قندهاری (بهادرزاده) سال 1304 در مشهد به دنیا آمده، در هشت سالگی به تهران مهاجرت و در 17 سالگی ازدواج کرده است.

او اکنون رئیس هیات مدیره آسایشگاه کهریزک و بانوان نیکوکار است... بگذارید ساعت زمان را به سال‌ها قبل بکشانیم تا دریابید کهریزک کنونی چطور مانند الان شد و خانم قندهاری چگونه به‌عنوان یکی از بانیان آن و همچنین ریاست هیات مدیره‌اش رسید.

یک شب زمستانی نزدیک عید خانم قندهاری به خانواده‌های دانش‌آموزان نیازمند رسیدگی می‌کرد که‌ پدر یکی از دانش‌آموزان به خانه‌شان می‌رود و می‌گوید کارگری ساده است که با همسر و پنج فرزند و مادرش در یک اتاق زندگی می‌کند.

اما چون مادرش نمی‌تواند خود را کنترل کند همه از خانه گریزان شده‌اند. خانم قندهاری روز بعد با پرس‌و‌‌جو نامی از یک آسایشگاه حوالی کویر نمک قم می‌شنود و نشانی آن را به پدر دانش‌آموز می‌دهد.

ماجرای اصلی از آنجا آغاز می‌شود که مرد کارگر روز بعد به او مراجعه می‌کند و می‌خواهد یک‌بار خودش به آنجا برود:

«صدای آن مرد مدام در گوشم بود. با شوهر و دخترم راه افتادیم و هر چه می‌رفتیم و می‌پرسیدیم می‌گفتند همین مسیر را برو تا به محل «بو» برسی! من تا آن روز نه معلول دیده بودم، نه سالمند.

نمی‌دانستم وقتی کنترل ادرار یا مدفوع ندارند یعنی چه. به زمینی هزار متری رسیدیم. کوهی زباله در حیاط بود و دو اتاق خرابه در گوشه‌ای که می‌گفتند دکتر حکیم‌زاده بیماران و نیازمندان را به آنجا می‌آورد تا حداقل سرپناهی داشته باشند و غذایی.»

او می‌افزاید: «آن روز را هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم. گوشه‌ای گوسفند می‌کشتند. گوشه‌ای ماهی پاک می‌کردند و با آب کثیف چاه آن را می‌شستند و به‌عنوان ماهی شب عید برای مریض‌ها می‌پختند.

بوی تعفن بسیار شدیدی پخش بود و تا دست دراز می‌کردی که آدم‌های معلول و سالمند و نیازمند افتاده را بلند کنی شپش از دستت بالا می‌رفت. مار و عقرب هم در هر گوشه‌ای از اتاق می‌خزید!»

دل خانم نیکوکار به درد می‌آید. روز بعد به ملاقات دکتر حکیم‌زاده می‌رود. خانم قندهاری تاکید می‌کند دیدارش با دکتر، آغاز پریشانی خاطرش بوده؛ باید آنچه را دیده بود نادیده می‌گرفت و به زندگی خودش می‌رسید یا پیشنهاد دکتر را می‌پذیرفت و دست به کار سر و سامان دادن به آنجا می‌شد؟

حالا ماجرای آن زمین 1000 متری و دو اتاق خرابه و نیازمندان و شپش‌ها و مارها و همه و همه را بگذارید کنار تصوری که ابتدای این مطلب در ذهنتان آمد یا تصویری که از اکنون کهریزک در اینترنت جستید و میزان موفقیت و همچنین کار سترگ این خانم نیکوکار را بسنجید:

یک شهر به نام کهریزک به وسعت 480 هزار متر‌مربع که در 220 هزار متر‌مربع آن 28 بخش برای نگهداری از سالمندان و بیماران مبتلا به ام‌اس در نظر گرفته شد.

آسایشگاهی که فروشگاه و بیمارستان و مدرسه دارد و کم‌وبیش 3000 بانوی نیکوکار دیگر افتخار می‌کنند که همراه این بانوی نیک شده‌اند.

ضمیمه چاردیواری

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها