در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دلیلتراشی
اگه میبینی نگاهت جای ماه تو آسمونه/ اگه این قناری زرد بیاجازهت نمیخونه/ اگه آفتاب خم میشه تا کفشای تو رو ببوسه/ اگه این برگ پاییزی زیر پاهات نمیپوسه/ ته این درة برفی، پیش تو مثل بهارم/ مال هم هستیم، میگی نه؟ واسه تو دلیل میارم/ وقتی که طرد کرده بودن منو این درای خواهش/ کی بودش با مهربونی سرمو میکرد نوازش؟/ کی بودش دلداری میداد منو با چشمای تبدار/ تائیدم میکرد تو حرفاش وقتی سخت شد شب انکار/ ته این درة برفی، پیش تو مثل بهارم/ مال هم هستیم، میگی نه؟ واسه تو دلیل میارم/ هنوزم توی خیالم بوی عطر تو میپیچه/ نمیدونی بیتو دنیا، پیش من حقیر و هیچه/ شب تا صب بیخوابتم من، صب تا شب حیرون چشمات/ کاشکی تا ابد بمونم من بلاگردون چشمات/ روشنه برات مث روز، بیتو من رو به زوالم/ وسط مسلخ نفرین، تو نمیکنی حلالم/ تبرئه کن با دلیلام که دلم پیش تو بنده/ چه کنم از بدِ بخت، چشم تو مشکلپسنده/ ته این درة برفی، پیش تو مثل بهارم/ مال هم هستیم، میگی نه؟ واسه تو دلیل میارم.
علیرضا ماهری
هواشناسی
دنیایم را چگونه در مقابل چشمانت به تصویر درآورم؟ چشمانی که دنیایم را از آنها وام گرفتهام! دنیایم آرام و صبور بود؛ درست مانند ظهرهنگامهای بهاری. صدای دور و نزدیک گنجشکهای سرمست از بوی بهار همراه میشد با روشناییهای زرد و نارنجیرنگ خورشید وسط آسمان. گاه دست ملایم باد بوتههای یاس سر دیوار را نوازش میکرد و نسیمی گرم و آرامبخش بوی شیرین یاس را با دستان مهربانش به گونههایم میرساند. ساعتها از پنجره به حوض آب خیره میشدم که پر از لبخند خورشید بود و از دیدن آسمان آبی با ابرهای سفید و خندانش هرگز سیر نمیشدم.دنیایم کوچک نبود! مهربان بود و آزاد از دلبستگی؛ و امان از دلبستگی که دنیایم را مدتهاست در پاییز و زمستان متوقف کرده. پاییز و زمستانی که مسافر شدن احساس در آن بسیار دشوار است و هیچ پیام پر از احساسی در پیچوخمهای یخزده این فصل هرگز سالم به مقصد نمیرسد.
اسما حیدری از اصفهان
کسی باید باشد که نیست
کسی باید باشد که قبولش کنی، اعتماد کنی و بدون ترس و هیچگونه قضاوتی همه چیز را برایش شرح دهی. تمام حرفهایی را به زبان بیاوری که آرامآرام در حال کهنه شدن است. یک نفر باید باشد که تا دهان باز کردی، نگوید آری خودم میدانم؛ اصلاً کسی که هیچ چیزی نداند و نصیحت را بلد نباشد. یک نفر که وقتی برایش تعریف میکنی به آخر خط رسیدهای، به شوخی نگیرد تو را، پوزخند نزند، جدی باشد و جدی بگیرد. کسی که تجربة هیچ چیز را نداشته باشد، نه مثل همة آنهایی که خود را عالم و علامه میدانند.
آن حرفهایی که شبها هنگام خواب به بیرحمانهترین شکل ممکن هجوم میآورد به ذهنت و مأموریتشان همین بس که خواب را از چشمانت بدزدند؛ حرفهایی که حتی موقع بلندترین خنده و قهقهه هم اگر به یادشان بیفتی زبانت میگیرد، آنقدر که موقع نیاز، یک سیلی بیفکر و ناگهانی بخواباند زیر گوشت تا شاید حس شنواییات یادت بیاید. وقتی که برایش تعریف کردی از حال روزگارت با شوق گوش بدهد و نگران شود، راهکار ندهد، نصیحت نکند، فقط بشنود. یک نفر که بفهمد چیزهایی که تعریف میکنی با منطق سازگاری ندارد، اصلاً مقابل این حرفها منطق خیلی بیچاره است.
خیلی از انسانها میخواهند حرف بزنند تا درد بیپایانشان تسکین شود. بعضیها مثل من قلب ویرانشان روی کمربند زلزلهخیز است، گاهی فقط با حرف زدنشان ویرانی درونشان را به تعویق میاندازند. وقتی حرف میزنند نه برای کمک بلکه برای برگرداندن آرامش ازدسترفتهشان است. حرف زدن برایشان مُسکنی با عوارض زیاد است؛ مانند کسی که خود میداند چه روزی قرار است بمیرد، آرام میگیرند.
من حرفهایی در دل دارم که حاضرم فقط به کسی بگویم که قرار است فردا بمیرد.
وحید علیدوستی، 24 ساله از فرخشهر
کمپوت گیلاس
تو استثنایی هستی و من یک آدم معمولی و دیگه قرار نیست استثنایی برای من قائل بشی. دستکم اینقدر خودت رو دست بالا نگیر. غرور همون چیزیه که من چند وقته زیر پا گذاشتم تا با تو قدم بزنم. معمولی باش با همون ظاهر ساده و کفشهای کتونی و از همون حرفهای معمولی و بهظاهر ساده بزن. از همون حرفا که مثل کمپوت گیلاس شیرینند اما تاریخ مصرف ندارند. باز هم به عیادتم بیا. این روزا سرم درد میکنه برای دیدنت و چشمام آلبالوگیلاس میچینه از بس میگردم و نیستی.
بذار یه چیز بیربط برات تعریف کنم: دوستت دارم.پیمان مجیدی معین
کبوتر با کبوتر...
وقتی در آغوش گرفتمش، شروع کرد به داد و فریاد. من با تعجب خیرهخیره نگاهش کردم و گفتم: چه شده عشق نازنین من؟! گفت: میترسم. بعدها فهمیدم از ارتفاع میترسد و آغوش من زیادی برای دل او ارتفاع دارد! او خیلی کوچکتر از این حرفها بود.احسان 87
نمرة شاعری
1- آهنگ رشد حسادت در بعضیها همچنان صعودی است.
2- شاعر نیستی وگرنه میفهمیدی نتها احساس دارند و شعرها حرف نگفته.
3- بیاعتنا رد میشوم از کنار تمام کسانی که در حد من نیستن. بعضیها حتی لایق جواب شنیدن هم نیست.شادی اکبری
باغبان عشق
آدم یهدندهای بود، به سرعت اعتقادی نداشت. کلمات تا به زبانم آمدند، زبان درآوردند. دیگر برای زندگی تاب ندارم، سُرسره جایگزینش میکنم. مرا سر قرار کاشت، منم او را در گلدان خانه کاشتم.
محمد آئینپرست از رشت
پیامهای کوتاه
* کبوتران خیالتان را، افزون بر چاپار، میتوانید به pasukhgoo در gmail.com هم ایمیل کنید. دلنوشته، خاطره، متن ادبی، نظرت دربارة نوشتههای بروبچ (خلاصه هر چی که از مخچة بدون میخچة خودت دراومده) رو به شمارهای که صفحة آخر چاردیواری چاپ شده هم میتونی پیامک کنی (فقط حواست باشه: اگه تو سرچ خودم متوجه شم کسی متنی رو کپی کرده و با تغییراتی فرستاده، یا بعد از چاپ یکی بیاد بگه فلانی نوشتهش کپی بود، این سندش، اینم مدرکش... گله نکنی که چرا اسمم همهش تو تلگرافخونهس؛ هاااا...! حواست رو خووووب جَمکُ، گوشات نبُرُم بذارُم کف دستت!)
احسان رستمی از جلفا: وقتی اومد، سایة سنگین غربت سبک شد. توی بهت و حیرت و ندونمکاریهای اون روزای ما، وجودش یه حتماً، یه قطعاً، یه اطمینان بود برای پویایی و پیشرفت و روزای بهتر. به همه احساس باارزش بودن میداد. محیطی ساخته بود که تحمل همه چیز رو آسونتر میکرد. وقتی باهاش حرف میزدی، دست و دلت با حوصلهت رفیق میشد. قصة غصههامون، هر روز که تکرار میشد، اون از دیروزش مهربونتر میشد. بودنش واسه همهمون از داشتن خیلی چیزا مهمتر شده بود. رئیس بود.
یه آدم خاص ولی در عین حال عادی. بلد بود نجاتمون بده از خودمون. تو روزگاری که کسی بدون توقع نگاهت نمیکنه یا صدات نمیزنه، چنان لبخند میزد که انگار سالهاست تو رو میشناسه. [...] برای همین، اون 18 ماه واسه ما، یه فصل بود؛ فصلی به نام او، فصلی همیشه بهار. آدم توی خدمت با همین چیزای کوچیک دلش خوش میشه، آروم میشه، دووم میاره و خاطره میسازه؛ چیزایی که انگار برا خیلیها تکراری و بیاهمیت و عادی شدن، ولی هنوزم روزهای زندگی رو خاص میکنند. (تقدیم به همة اونایی که واسه ما سرمشق عشق و زندگی شدن؛ همة اونایی که برا خوب بودنشون نه توقع دارند و نه ادعا... ولی هم ستودنیاند و هم بیهمتا).
سمیه، 32 ساله از گنبدکاووس: 1-ببار باران، ببار در بیقراری/ ببار باران، که کم غصه نداری/ ببار باران دل من هم گرفته/ ببار باران، ببار بر زخم کاری. 2-حالا که در خانه تنهایم، در فکر و اندیشة فردایم و سخت در عذابم؛ در عذاب فردای بیتو و در التهاب فردای انتظار. امشب خستهتر از همیشه سر بر بالین مینهم.
محمدجعفر محقق از قم: آدمی صادق بود که عاشق شده بود. اعتقاد داشت عشقی که به معشوقش میورزه نباید ناخالصی قاطیش باشه. از طرفی میدونست اخیراً کمی ناخالصی قاطی عشقش شده، ولی هر کاری میکرد نمیتونست افکارش رو ازشون صاف کنه. عشق میورزید، با عذاب وجدان و البته ترس از اینکه یه وقت معشوقش نفهمه و پیش خودش فکر نکنه این عاشق، آدم نادرست و ناپاکیه.
منیره مرادی فرسا از همدان: می گوید دوستم نداری. میگویم چگونه نشانت دهم آتشفشان دوستداشتنی را که گدازههایش وجودم را به فنا کشیده؟ فرکانس این دوست داشتن چرا به سیمهای قلبت اتصال پیدا نمیکند؟ تکان بده گیرنده احساست را، بگذار قلبم مسیر درست را برگزیند. کاش این دوست داشتن بسان مرواریدی قابل لمس بود تا دستانم صدفی میشد برای تلألؤ در مقابل چشمانت؛ شاید ببینی چه سان صیقلی و نوارنیست!
9+1 قانون طلایی برای ارسال متن
[اگه دست من بود، همین یه قانون رو میذاشتم:] 1- از نوجوون تا پیر، هر کی هر چی دل تنگش میخوادبگه، خُ بگه! [تموم شد رفت!] آمممماااا [متوجه شدم که دست من نیست و بسا که دست و پای دیگهای درکاره!] پس: 2- متنت باس حاصل فکر و قلم و تلاش خودت باشه، وگرنه میری توی تلگرافخونه. 3- نفرست آقا... نفرست؛ دِ! این پیامکای باحالی که به دستت میرسن و شعر و نوشتههایی که قبلاً توی وبلاگ خودت یا دیگران نوشتی و خوندی رو... نفرست؛ اسمت میره توی لیست سیاه کُپیکارها، بعد شاکی میشی مییای میگی که آی اِلِهوبِلِه و چمدونم دیگه جیمبِله! 4- دقت کن آخر ایمیل، نامه، یا پیامکت یه اسمی (واقعی یا مستعار) یا شهری رو بنویسی؛ باز بلندنشی بیای بگی چرا اسمم چاپ نشد و دوباره اِلهوبِلِه و این دفعه دیگه حتماً جیمبِله! 5- مطالب بینام، اسامی خارجی و نامفهوم (یا به قول مسئولان: مورددار!)، همممهشون میشن: «بدون نام». 6- جا کمه، خیلیهام توی نوبت؛ یکی دو ماه (نااااقاااابل!) صبر داشته باش. بچّهم رو گاااازه و چمدونم نامهم نوبره و اینام چیییی؟... نهرییییم 7- بیشتر از 100 کلمه ننویس؛ مجبورم کوتاهش کنم. 8- آقا اصاً خوش دارم برا مطالب طنز پارتیبازی کنم، حرفیه؟! (دسسستِتُ بندااااز... دِ... یقه؟ یقه؟! بیگی که اومد! زاااارپ!) 9- پ ارتی نداری؟ آاااخی... بمیرم من! خُ یه چی بگو به درد دیگران بخوره که آخرش نگیم: «حالا منظـــــور؟» خودم هواتُ دارم! (آممـــاااا... زمینش با من نیستاااا! گفته باشم) 10- تموم شد رفت پی کارش!
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
رییس مرکز جوانی جمعیت وزارت بهداشت در گفتگو با جام جم آنلاین:
گفتوگوی «جامجم» با سیده عذرا موسوی، نویسنده کتاب «فصل توتهای سفید»
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»: