در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
آقای پرندهفروش گاهی وقتها چندتایی قفس را بیرون میگذاشت که پرندههای قشنگی داخلشان بود. در یکی از روزهایی که مجید از جلوی مغازه رد میشد، دید که توی یکی از آن قفسها یک پرنده جدید و خوشگل و رنگی این طرف و آن طرف میپرد.
مجید از دیدنش ذوق زده شد و کنار قفس رفت و یواشکی انگشتش را به قفس نزدیک کرد و از خودش صدای پرنده درآورد. پرنده فسقلی با شنیدن صدای مجید تکانی خورد و بالا و پایین پرید. مجید خیلی خوشش آمد و فکر کرد شاید پرنده هم دلش میخواهد با او دوست بشود، اما برای یک لحظه احساس کرد که پرنده دوست دارد که از قفس بیرون بیاید و او باید برایش یک کاری انجام بدهد.
مجید میدانست که همه پرندههای آن مغازه فروشی هستند و باید میرفت و از آن آقا قیمت پرنده را میپرسید. او فکر میکرد که با جمع کردن پول توجیبیاش میتواند پرنده را بخرد و آزادش کند. برای همین داخل مغازه شد و قیمت پرنده را پرسید. جوابی که آقای پرندهفروش به او داد باعث نگرانی و ناراحتیاش شد. چون کمی گران بود و او اینقدر پول نداشت.
از مغازه بیرون آمد و نا امید به پرنده نگاه کرد. ناگهان فکری به سرش زد و تصمیم گرفت که از مادرش کمک بگیرد. دوباره داخل مغازه شد و از فروشنده خواست که آن پرنده را نفروشد تا او برگردد!
صاحب مغازه که از این همه اصرار مجید تعجب کرده بود لبخندی زد و قول داد که پرنده را نگه دارد.
مجید با سرعت خودش را به خانه رساند و تمام ماجرا را با هیجان زیادی برای مادرش تعریف کرد و از او خواست تا کمکش کند.
مادر که از این همه اشتیاق مجید برای آزادی پرنده خوشحال شده بود به او گفت که حتما کمک میکند. مجید از مادر تشکر کرد و مقدار پولی را که کم داشت گرفت و سریع به طرف مغازه حرکت کرد و به فروشنده گفت که پرنده را بدهد. پرنده فروش که باورش نمیشد او به این زودی بیاید پرسید: همه پولو آوردی؟
مجید با غرور خاصی به مرد نگاه کرد و گفت: بله آوردم.
ـ همین جا باش تا بیارمش؛ راستی باقفس یا بیقفس؟
مجید با کمی فکر کردن گفت:
ـ نه بی قفس، میخواهم آزادش کنم.
پرندهفروش که بیشتر تعجب کرده بود بدون اینکه چیزی بپرسد پرنده کوچک را از توی قفس بیرون آورد و به او داد.
مجید با خوشحالی فراوان و در حالی که پرنده را در میان دو دستش نگه داشته بود از مغازه بیرون آمد. چند قدمی که دور شد یک جایی ایستاد و به آسمان نگاه کرد. دستهایش را بالا آورد واز هم بازشان کرد. پرنده چند لحظهای هیچ حرکتی نکرد و به اطرافش نگاه کرد. مثل اینکه باورش نمیشد که میتواند پرواز کند و برود.
مجید به آرامی گفت: برو.
پرنده کوچولو هم پرید و رفت.
رضا بهنام
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد