در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
دخترک همان طور که در کنار درخت وسط حیاط ایستاده بود و شیطنت و بازیگوشی گنجشکها را تماشا میکرد یکدفعه میان گلدانها و روی برگ یکی از گلها چشمش به یک قاصدک افتاد.
به نظرش قشنگ و بامزه بود. آهسته آن را برداشت و کف دستش گذاشت.
در حالی که با دقت نگاهش میکرد فکری به ذهنش رسید. او از بزرگ ترها شنیده بود هر وقت دلت برای کسی تنگ میشود اگر به یک قاصدک بگویی میرود و خبر را به آن شخص میدهد تا زودتر بتوانی او را ببینی! برای همین تصمیم گرفت ماجرای دلتنگیاش را به قاصدک بگوید تا او برود و مامان و بابا را خبر کند. چند لحظهای ساکت شد و فکر کرد و بعد دستی که قاصدک روی آن قرار داشت بالا آورد و به آرامی گفت: «قاصدک خوشگل خوب گوش بده ببین چی میگم. اگه میشه برو به مامان و بابام بگو یه ذره دلم براشون تنگ شده؛ زودی کارشونو تموم کنن و بیان اینجا!»
حرفش که تمام شد دستش را باز کرد و رو به آسمان، قاصدک را فوت کرد و از او خواست سریع برود و خبر را برساند. قاصدک آرام و بیصدا به هوا رفت و از آنجا دور شد. سارا با خودش فکر میکرد اگر قاصدک خبر را زود برساند خیلی خوب میشود و از خدا هم خواست تا کمکش کند.
او دوباره با توپ کوچک و رنگیاش مشغول بازی شد. همین موقع صدای زنگ خانه آمد و او که اجازه باز کردن در را نداشت تا قبل از این که مادربزرگ بیاید به پشت در رفت و با صدای بلند پرسید: کیه؟
صدایی از آن طرف جوابش را داد: باز کن دخترم.
باورش نمیشد. صدای بابا بود. پدر و مادرش برگشته بودند. از خوشحالی بالا و پایین پرید و با سرعت رفت تا به مامان بزرگ خبر بدهد و البته توی دلش از قاصدک تشکر کرد که اینقدر زود خبر را برای مادر و پدرش برده بود!
رضا بهنام
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: