یا از نمونههای ایرانی، عشق و رابطهای که میان آهنگسازِ «خواهران غریب» با دختران دوقلویش، «آقایوسف» و دخترش، شکیبایی و مریلا زارعی در «دستهای خالی» و نادر و ترمه در «جدایی نادر از سیمین» وجود داشت را در خاطر دارید؟
در خارج از دنیای فیلمها و در عالم سینما هم پدر و دخترانی را میشناسیم که دلشان برای هم پر میکشد؛ مجید و نیکی مظفری قطعا یکی از مهمترین آنها هستند؛ دو بازیگر پیشکسوت و جوانی که جدا از رابطه پدر فرزندی با هم رفیقاند. در آستانه سال جدید تصمیم گرفتیم با این دو هنرمند همراه شویم و سری به دنیای شخصی و کاری آنها و دلمشغولیهایشان بزنیم. خواندن این گفتوگوی صمیمانه و نوروزی و پدر ـ دختری را از دست ندهید.
آقای مظفری، ظاهرا شما جزو آن دسته از بازیگرانی نیستید که خبر تولد فرزندتان را سر صحنه فیلمی به شما داده باشند، بلکه خودتان در لحظه تولد دخترتان، نیکی در بیمارستان حضور داشتید. شهریور 66 مشغول کار در چه فیلمی بودید؟
آن موقع تازه بازیام در فیلم «تشکیلات» (منوچهر مصیری) تمام شده بود و برای بازی در فیلم «گل مریم» (حسن محمدزاده) قرارداد بسته بودم. در آن روز بخصوص ساعت 10 شب وارد بیمارستان شدیم و حدود ساعت 5/9 صبح فردا نیکی به دنیا آمد. منتهی در این مدت مادر نیکی خیلی درد کشید و اذیت شد و من مدام فکر میکردم پس چرا دکتر نمیآید. در حالی که بعد به من گفتند تا تشخیص ندهند که زمان به دنیا آمدن بچه نزدیک است، دکتر خبر نمیکنند. به هر حال وقتی دکتر آمد، همکارانش به او گفتند مظفری بالاست و خیلی هم عصبانی است، برای همین او از در دیگری وارد اتاق عمل شد. وقتی بچه به دنیا آمد، دکتر به من گفت مادر و بچه هر دو سالم هستند و جای نگرانی نیست. در آن لحظه عصبانیتم برطرف شد و خیلی خوشحال شدم.
دختر: آره، من هم یادم است! (پدر و دختر میخندند)
خانم مظفری، اولین بار کی فهمیدید دختر مجید مظفری هستید و پدرتان صاحب نام و آوازهای است؟!
از وقتی یادم میآید، میدانستم دختر مجید مظفری هستم و از بچگی میدیدم که پدرم یک آدم معمولی نیست و بازیگری مشهور و محبوب است.
پدر: فکر میکنم نیکی زمانی متوجه حرفه و موقعیتم شد که داشتم «سایههای هجوم» (احمد امینی) را بازی میکردم.
دختر: (با تعجب و خنده به پدرش نگاه میکند و میگوید): نه! از خیلی قبلترش میدانستم شما کی هستید.
پدر: (خطاب به دختر) منظورم موقعی است که تو را با خودم سرصحنههای فیلمهایم میبردم؛ مثل فیلم «بیا با من» (مهدی ودادی).
دختر: یک صحنه هم در این فیلم بازی کردم؛ بابا یادته؟
پدر: (می خندد) آره، نیکی وقتی کوچک بود در چند تا از فیلمهایم بازی کرد.
دختر: در «سایههای هجوم» هم بودم.
چون پدرتان مشهور بود، احتمالا معلم و مدیر و ناظم، ایشان را زود به زود به مدرسه احضار میکردند، نه؟! اصلا درسخوان بودید؟
نه این که شاگرد تنبل باشم، اما خیلی میانه خوبی با درس نداشته و بیشتر به ورزش و هنر علاقه داشتم. ولی بله، سعی میکردند به بهانههای مختلف پدرم را صدا کنند. شما تصور کنید وقتی خوشتیپترین پدر دنیا وارد یک مدرسه میشود، چه اتفاقی میافتد؟! (پدر خوشتیپ میخندد)
پدر: یادم میآید وقتی اولین بار نیکی را به مهدکودک فرستادیم، فردایش مرا خواستند. وقتی رفتم به من گفتند که نیکی میگوید معلم از اتاق بیرون برود، من میخواهم درس بدهم! او به قدری به این مساله اصرار کرد که مادر نیکی مجبور شد او را از مهد کودک بیرون بیاورد و هر کاری هم کردیم دیگر به مهد نرفت!
معمولا بچهها عشقِ مبصر شدن دارند، اما تا حالا ندیدم کسی بخواهد از همان اول، معلم شود!
دختر: (میخندد) حتی روز اول مدرسه هم میدیدم بیشتر بچهها گریه میکردند و دوست داشتند مادرشان پیششان بماند، اما من با گریه به مادرم میگفتم تو چرا میخواهی پیش من بمانی؟! و تمام خوراکیهایی را که مادرم برایم خریده بود به آن بچههایی دادم که گریه میکردند.
از سالهای دور رسم بوده که بچهها به مناسبت روز پدر، برای پدرشان جوراب بخرند! شما هم تا به حال این کار را کردهاید؟
(پدر میخندد)
دختر: آره، خریدم. این چیزی که میگویم شاید خیلی شعاری باشد، اما هیچ چیزی در دنیا نمیتواند عشق و علاقه و مهری را که پدرم به من داشته و دارد جبران کند. ما به مناسبت و بیمناسبت و با هدیه و بیهدیه از صمیم قلب به یاد هم هستیم و همدیگر را دوست داریم.
آقای مظفری، بامزهترین جشن تولدی را که برای نیکی گرفتید یادتان است؟
جشن تولد چندان ویژهای را الان به یاد ندارم، ولی چهارشنبهسوریها را خوب یادم است. هر موقع نیکی بیرون میرفت که از روی بوته بپرد و آتش بازی کند، آتش میگرفت! (پدر و دختر میخندند)
خانم مظفری، شما حتما به خاطر حرفه پدر با سینماییها هم رفت و آمد داشتید. با هیچ کدام از چهرههای امروز بازیگری دوست و همبازی بودید؟
من همیشه عاشق لیلا حاتمی بودم و رابطه دوستانه خیلی خوبی با هم داشتیم. آن موقع او در سوئیس زندگی میکرد و زمانی که به ایران میآمد، حالم واقعا خوب بود، اما وقتی میخواست برود، از دو روز قبلش حالم بد میشد. لیلا حاتمی، چه به لحاظ شخصیتی و چه بازیگری الگوی من است.
وقتی پدرتان برای بازی در «مسافران» (بهرام بیضایی) سیمرغ بلورین بازیگری را از جشنواره فجر گرفت، شما فقط چهار سال داشتید. چه زمانی به ارزش معنوی این جایزه پی بردید؟
من در دوران اوج کاری پدرم به دنیا آمدم و از همان دوران کودکی میدانستم که چه جایگاهی دارد. او کنار خودم نشسته بود و من تصویرش را روی پرده سینما و صفحه تلویزیون میدیدم. کمی که بزرگتر شدم هم متوجه اهمیت آن سیمرغ شدم و میدانستم که برای بازی خوبش تشویق شده است.
الان آن سیمرغ کجاست؟
جلوی چشمم و در خانهمان.
آقای مظفری، لحظه دریافت سیمرغ چه حسی داشتید؟
این سیمرغ را نباید به من میدادند، برای این که آن را به عنوان نقش مکمل دادند. در حالی که من نمیدانم پس نقش اصلی مرد فیلم «مسافران» چه کسی بود؟! به نظرم داوران آن دوره از روی لطف یا دلجویی بود که آن سیمرغ را به من دادند. در صورتی که من چهار بار نامزد دریافت سیمرغ بهترین بازیگر نقش اول مرد شدم که آنها بیشتر برایم ارزش دارد. از آن چهار بار دو بار را هم مجبور شدند جایزه را به افراد دیگری بدهند؛ مسالهای که آن را به خود من هم گفتند. وقتی من برنده سیمرغ مکمل شدم، تصمیم گرفتم جایزهام را به آقای جهانگیر فروهر که اتفاقا در مسافران هم بازی میکرد و آن سال فیلم خانه خلوت را هم داشت، تقدیم کنم که اجازه این کار از سوی مسئولان وقت فارابی به من داده نشد. الان خیلی پشیمان و متاسفم که چرا این کار را نکردم.
خانم مظفری، هیچ وقت در انشاهایتان نوشتید که میخواهید در آینده بازیگر شوید؟
(میخندد) بله، همیشه همین را مینوشتم. قبل از این که مدرسه بروم و خواندن و نوشتن بدانم، شبها سرم را روی شانه پدرم میگذاشتم و وقتی او مشغول خواندن فیلمنامه بود، من هم آنقدر به کلمات زل میزدم تا خوابم ببرد!
فیلمنامه را خط خطی نمیکردید یا رویش نقاشی نمیکشیدید؟!
(با تعجب) نه. (رو به پدرش) بابا، میکردم این کارو؟!
پدر: نُچ!
دختر: از همان اول حرفهای رفتار میکردم.
آقای مظفری، با بازیگر شدن دخترتان...
دختر: (حرفم را قطع میکند) شما را به خدا، این سوال را نپرسید! هزاربار این سوال را از ما پرسیدند.
نپرسم؟
دختر: نه، واقعا نپرسید.
پدر: (با خنده و خطاب به دخترش) حالا بگذار، سوالشان را بپرسند ببینم چیست.
با بازیگر شدن دخترتان راحت کنار آمدید؟
پدر: بله خب.
(من خطاب به دختر) دیدید پدرتان راحت با این سوال برخورد کرد؟
پدر: (در حالی که نیکی میخندد) برای اینکه نیکی دختر بسیار با استعدادی است. فقط امیدوارم عذابهایی که نسل ما کشید، نسل اینها به عنوان بازیگر نکشد.
هیچگاه شده برای حضور دخترتان در یک فیلم یا سریال پارتیبازی کنید؟
نه، اصلا. حتی در آخرین فیلمی هم که تهیه کردم، اصرار نداشتم نیکی بازی کند و این مساله را در اختیار خود کار گذاشتم. الان هم او را به هیچ کارگردانی پیشنهاد نمیکنم. ولی همیشه درباره بازیگری و نقشهایش با نیکی مشورت میکنم که چه کاری را قبول کند یا نکند، اما با این حال او اختیار کامل دارد و میتواند نقشی را بپذیرد یا نه. فقط خوشحالم که حرف مرا گوش کرده و از تئاتر شروع کرده است.
در شب افتتاحیه نمایش «یک صبحِ ناگهان» (حسین پاکدل) که دخترتان در آن بازی میکرد، شما در ردیف اول تماشاگران نشسته بودید و من هم دو ردیف دورتر و مشرف به شما. نکته جالب برایم این بود که در نگاهتان، هم نوعی حس غرور و خوشحالی میدیدم و هم نگرانی و دلواپسی پدرانه. چه حسی دارید وقتی نیکی را روی صحنه میبینید؟
من میدانم صحنه یعنی چه. صحنه تئاتر خیلی بیرحم است. دوربین تلویزیون و سینما هم به کسی رحم نمیکند و اگر تمرکز نداشته باشی و با دروغ با تماشاگر روبهرو شوی و بازیگری را بازی کنی، لو میروی. بنابراین بخش زیادی از نگرانی من به این مساله برمیگردد، اما خوشبختانه نیکی پلهپله در بازیگری پیشرفت کرده و با اعتماد به نفس و توانایی که دارد، از نگرانیهایم کم کرده است و باعث شده من در بازیگری هم به او افتخار کنم.
خانم مظفری، کدام یک از نقشآفرینیهای پدر را بیشتر دوست دارید؟
واقعا همه بازیهای او را دوست دارم؛ بویژه بازیاش در مسافران، سگکشی و جنگ نفتکشها.
بیشتر فیلمها و بازیهای خوبتان متعلق به دهههای 60 و 70 است.
پدر: اصلا شکوفایی سینمای ایران در دهههای 60 و 70 بود؛ هرچند پیش از انقلاب و در قالب سینمای پیشرو و موج نو هم فیلمهای خوب و قابل اعتنایی ساخته شد.
معمولا میگویند دخترها بابایی هستند؛ اما شما یکی از بهترین مثالها در این زمینه هستید. راز این رفاقت چیست؟
دختر: این مساله ریشه در رابطه صمیمانه خانوادهمان دارد. من با مادرم هم خیلی رفیق بودم و رابطه صمیمانه و دوستانهای با او داشتم. از وقتی او از میان ما رفت، تمام زندگیام پدرم شد. به نظرم پدر و مادر، بهترین دوستان یک آدم هستند و هیچ چیز بهتر از این نیست که بچهها در هر موردی با پدر و مادر خود مشورت کنند و با آنها رفیق باشند.
پدر: یکی از رفتارهای خوبی که نیکی دارد، ترجیح دادن محیط خانواده به محیطهای دیگر است. او دلش برای خاله، دایی، عمه و عموهایش تنگ میشود و در اولین فرصت به آنها سر میزند. خوشبختانه او ارتباطش را با خانواده و فامیل قطع نکرده است. یکی از مهمترین نکتههایی که بچهها باید متوجه آن باشند، این است که هیچ موقع پدر و مادر از دست بچههایشان ناراحت نمیشوند، اما به خاطر و برای آنها ناراحت میشوند. نیکی هم ازجمله بچههایی است که میداند اگر در رابطه با او عصبانی شوم، از دست او نیست، بلکه به خاطر اوست.
دختر: من دوستان خوب زیادی دارم، اما کانون گرم خانواده یک چیز دیگر است و حس امنیت خوبی به آدم میدهد.
آقای مظفری، تا به حال پیش آمده لحظه سال تحویل کنار خانواده و دخترتان نباشید؟
نه، همیشه کنار خانوادهام بودم.
بهترین عیدی که به نیکی دادید، چه بود؟
پدر: (مکث میکند)
دختر: پارسال بود. او بهترین کادوی زندگیام را به من داد.
پدر: (میخندد) ابتدای سال گذشته مریض شدم و نیکی از من قول گرفت که خودم را سلامت نگه دارم. برای همین هر روز صبح اگر وقت کنم به باشگاه انقلاب میروم و ورزش میکنم.
میدانم هر دوی شما پدر و دختر اهل سفر هستید. برنامهتان برای نوروز چیست؟
پدر: تصمیم داریم که با جمعی از دوستان، اتوبوسی کرایه کنیم و به یک سمتی برویم، فعلا جایش معلوم نیست.
مشهد، شمال و کیش ازجمله جاهایی است که شما و دخترتان معمولا به آن سفر میکنید. به مردم توصیه میکنید به کجاها سفر کنند؟
کشور ما امنترین جای دنیاست و هموطنان ما به هر جای ایران که سفر کنند، میتوانند خوش بگذرانند. من فقط لازم است اینجا توصیهای به شهردار تهران بکنم؛ پیشنهادم این است که هزاران تُن سبزه عید تولید شده از سوی مردم به جای این که در روز سیزده بدر دور ریخته و در طبیعت پراکنده شود، در جای خاص و معینی تحویل گرفته و بازیافت شود.
اصلا میتوان چمنِ چند استادیوم فوتبال را تامین کرد!
پدر: (میخندد) بله. من مخالف این رسم زیبای نوروزی نیستم، بلکه منظورم خروجی مناسب و بهینه از آن است. بحث دیگرم این است که وقتی ما مهمانی به خانه دعوت میکنیم، سعی میکنیم بهترین پذیرایی را از او داشته باشیم و بهترین امکانات را در اختیارش قرار دهیم. در شروع بهار هم طبیعت همین کار را انجام میدهد و با فراهم آوردن زیباترین چیزها از ما انسانها پذیرایی میکند. اگر مهمان قدر پذیرایی میزبان را نداند و به جای تشکر همه چیز را از بین ببرد، چه حسی به میزبان دست میدهد؟ کارهای ناشایستی هم که ما با طبیعت میکنیم، همین است. بیایید حالا که طبیعت ما را دعوت به این مهمانی زیبا کرده، رفتار درستی داشته باشیم و از ریختن زباله، شکستن درختان و افروختن آتش در طبیعت پرهیز کنیم.
خانم مظفری، در سال جدید چه آرزویی برای پدر و مردم ایران دارید؟
برای پدرم و همه مردم ایران سلامت روحی و جسمی آرزو دارم و امیدوارم همه مریضها شفای عاجل پیدا کنند و مشکلات مالی مردم هم برطرف شود. برای خودم هم سالی پر از کار آرزو میکنم.
آقای مظفری، شما چه آرزویی دارید؟
من هم آرزوی سلامت و خوشبختی همه دختران ایران ازجمله نیکی را دارم و امیدوارم در کار و زندگیشان موفق باشند. آرزوی دیگرم این است که امسال بتوانم یک فیلم سینمایی خیلی خوب بسازم.
دختر: (با خنده خطاب به پدرش) با من هم قرارداد میبندید آقای مظفری؟
پدر: (میخندد) بله، با شما هم قرارداد میبندیم خانم مظفری!
علی رستگار
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد