با محمد سعید شریفیان نوازنده، آهنگساز و مدرس دانشگاه

نسل جوان فضایی از غرب ساخته که اصلا واقعیت ندارد

ورودی آپارتمان، در که باز می‌شود، با صحنه چشم‌نوازی روبه‌رو می‌شوم. لبخند مهربان و استقبال گرم استاد موسیقی و پس از آن حضور یک پیانو درست مقابل چشمانم.
کد خبر: ۷۷۶۵۶۳
نسل جوان فضایی از غرب ساخته که اصلا واقعیت ندارد

همین طور که نگاهم می‌چرخد آلبوم‌های موسیقی، کتاب‌ها و قاب‌عکس‌ها یکی یکی خودنمایی می‌کنند. وقتی می‌نشینم بخوبی این را حس می‌کنم که در خانه یک موزیسین هستم. خانه کسی که همه عمرش با موسیقی گذشته و به نت‌ها گره خورده است. آن‌قدر که در قسمت پذیرایی خانه‌اش هم وسایل لوکس و تزئینی که اغلب ما این روزها در خانه‌هایمان به نمایش می‌گذاریم جایشان را به گردهمایی شیرین نت‌ها داده‌اند.

کم مصاحبه می‌کند، کمتر در خانه‌اش به روی خبرنگاران باز شده و به نظر من بیشتر در عالم خودش بوده است. هر چند توانایی‌هایش در عرصه آهنگسازی، نوازندگی و تدریس بر همه اهالی موسیقی ثابت شده است اما کمتر در مجامع موسیقی حضور دارد و به گفته خودش دیگر تمایل چندانی برای تدریس در دانشگاه هم ندارد.

محمدسعید شریفیان برای اهالی موسیقی نامی بزرگ و آشناست. «به زمین و آفتاب»، «کوه‌ها، رودها و اینک بی‌کرانگی»، سمفونی‌های «اروندرود» و «خسوف» از جمله آثار این آهنگساز است که تاکنون منتشر شده و با استقبال خوبی هم مواجه شده ‌است. با او درباره حال و هوای این روزهایش، آشنایی با همسرش زنده‌یاد فلورانس لیپت و درگذشت او، وضع کنونی دانشگاه‌های موسیقی و از همه مهم تر مهاجرت که دغدغه ذهنی بسیاری از جوانان ایرانی است صحبت کردیم.

در عرصه هنر بعضی از هنرمندان و استادان هستند که خیلی جاها اسمشان هست و خودشان نیستند، گویی کمتر تمایلی به حضور در مجامع مختلف دارند. فکر می‌کنم شما هم یکی از همین افراد هستید و بیشتر در عالم خودتان هستید. درست فکر می‌کنم؟

یعنی منظورتان این است که من چرا کمتر در مجامع و جلسات مربوط به موسیقی حاضر می‌شوم؟

تقریبا.

شما می‌گویید من در مجامع موسیقی نیستم. حالا من می‌خواهم از شما بپرسم کجا باید باشم که نیستم؟

اهالی موسیقی اصولا در نشست‌ها و مراسم‌ مختلف حضور دارند. اظهار نظر می‌کنند و ارتباطشان را با همکارانشان حفظ می‌کنند. در سطح پایین‌ترش هم بخواهیم حرف بزنیم این است که دست‌کم هنرمند فراموش نمی‌شود و شهرتش در ذهن مخاطبانش کمرنگ نمی‌شود. برداشت من این است که شما بیشتر در مسیر خانه و دانشگاه رفت و آمد دارید و چندان تمایلی به حضور در مجامع دیگر ندارید.

اول بر این نکته تاکید می‌کنم که شهرت برایم هیچ اهمیتی ندارد. بعد هم این‌که طی سال‌های پیش خیلی فعال‌تر بودم و کارهای بیشتری انجام می‌دادم. اما اکنون مدتی ایران هستم و مدتی خارج از ایران. احساس می‌کنم رفت و آمد به نشست‌ها و مراسم‌ها خیلی زیاد است و این‌که تکرار صحبت‌هایی که جامه عمل به خود نمی‌پوشد خسته‌کننده است. اگر کسی بخواهد همه این نشست‌ها را برود دیگر فرصت کار موسیقی برایش باقی نمی‌ماند. در واقع اگر بخواهی به حضور در همه جلسه‌ها تن بدهی کماکان تبدیل به یک موزیسین رسمی می‌شوی و من دوست ندارم این اتفاق برایم بیفتد.

و بین این رفت و آمدها ترجیح می‌دهید در همان مسیر خانه و دانشگاه در رفت و آمد باشید و جذابیت تدریس برایتان بیشتر از تریبون سخنرانی است؟

اتفاقا تدریس در دانشگاه هم برایم جذاب نیست.

جدا؟

دانشگاه‌های موسیقی امروز جاهای جالبی نیست. من سال‌های 77 و 78 خیلی تدریس داشتم. بعد از آن از دانشگاه دور شدم و سال پیش طی اتفاقات شخصی که برایم رخ داد مقداری بی‌اراده شدم و آقای باستانی‌نژاد (مدیر گروه موسیقی دانشگاه هنر تهران) از این فرصت استفاده کردند و به اصرار مرا به دانشگاه دعوت کردند. اما در مجموع سه ترم بیشتر در دانشگاه نماندم.

در کل تدریس را دوست ندارید یا فضای دانشگاه جذبتان نمی‌کند؟

من تدریس را دوست دارم ولی فضای دانشگاه‌ها جذاب نیست. می‌دانید چرا؟ چون دارند تنها سرمایه جوانان را از آنها می‌گیرند. تنها سرمایه یک انسان انگیزه اوست که موتور محرکه‌اش محسوب می‌شود. بدترین اتفاق این است که انسان بی‌انگیزه شود و حساسیت‌هایش را از دست بدهد. اگر شما حساسیت‌تان را از دست بدهید زندگی‌تان را باخته‌اید و دیگر ایده‌آل و نشاطی نخواهید داشت.

همیشه گفته می‌شود آهنگسازان جوان آثار شاخصی ارائه نکرده‌اند و در عرصه موسیقی موفق نیستند. هر کس هم انگشت اتهام را به سمتی می‌گیرد، یکی دانشگاه را مقصر می‌داند و دیگری جوانان را. با حساب این حرف شما هم معتقدید دانشگاه‌ها متهم اصلی این ماجرا هستند؟

اگر من رئیس‌جمهور بودم بحث آموزش را به طور کلی به موازات توسعه اقتصادی می‌گذاشتم. چون آموزش است که گذشته، حال و آینده را در بر می‌گیرد و همه مسائل ما به طور کلی از آموزش بیرون می‌آید، این آموزش است که فرهنگسازی می‌کند و همه چیز را سمت و سو داده و جریان سازی می‌کند. اغلب ایرادهای مدیریتی کشور هم ریشه در ضعف آموزش دارد، اما متاسفانه در این عرصه کاری که باید انجام نمی‌شود. من بارها گفته ام باید با وزارت ارشاد و وزارت علوم صحبت کرده و لااقل نسبت به هنرستان‌ها و دانشگاه‌های هنر برخورد دیگری داشته باشیم مثلا درباره هنرستان‌ها ارشاد موضوع را پاس می‌دهد به آموزش و پرورش و آموزش و پرورش هم پاس می‌دهد به ارشاد. چند سال پیش به مسئولان می‌گفتم هنرجویان موسیقی که تحصیل می‌کنند چند سال دیگر از شما کار می‌خواهند، ارکستر می‌خواهند، نشاط و حرکت می‌خواهند، اما این حرف‌ها جدی گرفته نشد و نمی‌شود. ما مدام می‌شنویم می‌گویند در این زمینه فرهنگسازی شود. خب ریشه همین فرهنگسازی هم می‌رود در آموزش. شما هر بحثی که داشته باشید وارد آموزش خواهید شد. از مهدکودک‌ها تا دانشگاه‌ها، علمی‌کاربردی‌ها و...

ریشه معضلات آموزشی در چیست؟

معضلات آموزشمان چیز جدیدی نیست. همیشه بوده و هست و صحبت در این باره بدون ورود به جزئیات دقیق کار سختی است. به هر حال 20 سال است راجع به آن حرف می‌زنیم و راه حل جدی هم برای آنها اعمال نشده است. اما اگر بخواهیم مشکلات را کوچک و در دو محور بررسی کنیم یکی این است که اهداف مشترک و سطح بندی مشخصی نداریم. در هر رشته‌ای که نگاه کنیم ظاهرا عده‌ای نمی‌دانند اصلا هدف و سطح استاندارد چیست. یا برایشان ناآشناست یا برایشان مهم نیست. یا عزمی جدی نبود تا ما بتوانیم استانداردی را برایش تعریف کنیم. یک محور دیگر ناکارآمدی فضای آموزش ماست.

در باره محور اول باید بگویم هر کس سلیقه‌ای دارد. انسان‌ها دارای سلایق مختلف هستند و با این اتفاق مشکلی ندارم. ممکن است هر کس روش و شیوه خاص خود را داشته باشد اما تعریفی که ما از هدف و سطح بندی استاندارد در سیستم آموزشی داریم نباید تحت‌الشعاع قرار بگیرد هر کس باید با شیوه خود به سمت آن هدف حرکت کند. در بخش هنری، ما کار را با تکنیکی بسته انجام می‌دهیم، در حالی که مهم‌تر از آن تکنیک، نگاه وسیع‌تر به فرهنگ و انسان است. یعنی انسانی هست که تعالیمی را می‌بیند و متعالی‌تر می‌شود. اهداف تعریف و استاندارد مشخصی ندارد. مثلا در بحث موسیقی سنتی که مرجع آن همین جا در کشور خودمان است می‌بینیم چقدر مشکلات اساسی داریم. جایی هست که کسی معتقد است اتفاق‌ها باید به این صورت بیفتد و به نوعی اسمی رویش گذاشته‌اند. یکی دیگر اصلا نت خوانی را قبول ندارد. می‌گوید ما باید به تاریخ برگردیم. همه اینها جایگاه و ارزش خود را دارد و ایرادی ندارد اما از نظر آموزش چگونه باید در کنار هم یا در یک حیطه‌ای قرار بگیرد که به هدفی که تعریف می‌شود رسید و از این فراتر رفت یا این‌که آیا الگوسازی از آموزش و نیاز موسیقی کلاسیک در این موسیقی درست است؟ وقتی تک تک این موارد حرکت پراکنده، موازی و به صورت فردی دارند دیگر نمی‌توان تعریف استانداردی از نظر سطح‌بندی داشت.

ما اکنون حتی این مساله را در رشته‌هایی که خیلی کارآیی شان بالاتر است، داریم. مثلا در رشته پزشکی پزشکان خیلی خوبی داریم و می‌گوییم که سطح پزشکی ایران خیلی بالاست و در منطقه واقعا موقعیت بسیار خوبی از این نظر داریم. پزشکی یک کار فرمولیزه است. پیچیدگی‌های هنر را ندارد و صرفا بحثی علمی است بدون زیبایی شناسی فرهنگی و قومی. با این‌که وضع آموزش در پزشکی بهتر است اما باز هم هیچ استاندارد خاصی نداریم. شما در این شهر نزد یک پزشک می‌روید و یک نظری دارد، پزشک دیگر کاملا نظر او را نفی می‌کند و نظر دیگری می‌دهد. من بالای 30 سال خارج از کشور زندگی کردم در یک کشور اروپایی هیچ وقت این‌طور نیست. آنجا پزشکی که صدها کیلومتر از شهر دور است و در دل یک روستا کار می‌کند تقریبا همان تشخیصی را خواهد داد که بهترین و شناخته‌ترین پزشک در پایتخت خواهد داشت. چرا؟ چون پایه آموزششان استاندارد و یکسان است.

می گویند جوان‌ها کار خوبی انجام نمی‌دهند. جوان‌ها دارند در دانشگاه‌ها درس می‌خوانند و تکنیک یاد می‌گیرند اما وقتی اثر خلق می‌کنند اثرشان روح ندارد. روح این اثر کجاست؟ کجا مانده است؟ پشت در دانشگاه؟

البته که من با این بحث موافق نیستم ولی در کار صرفا آکادمیک و آموزشی آنها می‌بینید که در دانشگاه اغلب واحدهای آکادمیک است ولی می‌بیند که عمقشان به اندازه چهار انگشت بیشتر نیست. از طرفی مباحث مطرح شده کاربرد ندارند و مساله دیگر این است که آموخته هایشان در دانشگاه بی‌ارتباط با یکدیگر است و منطق موسیقایی ندارد. یعنی مثلا اگر شما هارمونی را می‌خوانید هارمونی نیست که کسی بتواند آن را در کارش استفاده کند. من از دانشجویان سوال می‌کنم که برای چه باید درسی را بیاموزند که بعد از آن هیچ بهره‌ای برایشان ندارد. هارمونی که از دل موسیقی درنیامده باشد و فقط دانشجوها با خواندنش سردرگم و سرگردان شوند به چه درد می‌خورد. اینها چیزهایی است که کسی سوال نمی‌کند، در دانشگاه‌های ما این مطلب فراوان است. بنابراین شما چیزی را می‌خوانید که ربطی به موسیقی به معنای علم ندارد. مطالب اغلب بسیار از هم گسسته است، مثلا ارتباطی بین تئوری‌های موسیقی و هارمونی یا مباحث دیگر نیست. بعضی چیزها را هم نمی‌توان صرفا با کتاب آموخت و لزوما بسیاری از این کتاب‌ها کسی را به جایی نمی‌رساند. یکی از چیزهایی که در دانشگاه آزار دهنده است و باعث می‌شود از این نهاد دور شد، این است که می‌دانم خیلی جوان‌ها آمدند و با هزار امید و آرزو خیلی زحمت‌ها کشیدند، اما مدت‌ها در شوک مانده و بعد سرخورده و افسرده می‌شوند. حیف که این اتفاقات رخ می‌دهد. ما در آموزش باید سیستم داشته باشیم. نمی‌شود هر کس بیاید و یک چیزی بگوید و کس دیگر چیز دیگری بگوید. ما باید یکسری کارها را بکنیم و جمعا بتوانیم به نتیجه برسیم. می‌بینیم در سیستم‌های آموزشی خوب مقطع فوق دیپلم و لیسانس بسیار مقطع مهمی است. چرا؟ به دلیل این‌که در سیستم خوب آموزشی چشم دانشجو را به افکار و تجربیات بزرگ موسیقی باز می‌کند و تجارب زیادی را در اختیارشان قرار می‌دهد. انواع و اقسام تجارب که بتواند در مقاطع بالاتر آنها را به کار ببندد. دانشجو هر چه پیش برود این دایره تخصصی‌تر و میکروسکوپی‌تر می‌شود. بنابراین بازشدن این نقطه در این مقطع خیلی اهمیت دارد تا دانشجو بتواند راه خودش را پیدا کند و در بدو خروج از دانشگاه و آکادمی یک موزیسین حرفه‌ای شده باشد.

من اینجا صدها نفر را می‌شناسم که موسیقی کار می‌کردند و ذهن خیلی باز و فعالی داشتند و خیلی چیزها را کاوشگرانه و کنجکاوانه نگاه می‌کردند. زمانی که وارد دانشگاه شدند در مقطع لیسانس ذهنشان بسته شد. قفل شد و دیگر نتوانستند ذهن بازی به تفکرات مختلف داشته باشند. متاسفانه ما یک جورهایی در این سیستم داریم به جای تربیت موزیسین نوچه‌پروری هم می‌کنیم.

شاگردی داشته ام که آهنگساز خوبی بود، بعد با عشق و علاقه رفته دانشگاه و تمام انگیزه‌اش را باخته است. من به همه می‌گویم دانشگاه نروید. ولی مشکلات زیادی هست و اینجا کشور بسیار مدرک‌گرایی هست. مشکلات و فشارهای خانواده بچه‌ها را می‌فرستد دانشگاهف بعد از یکی دو سال می‌بینیم ذهن این بچه‌ها قفل شده یا کاملا از مسیر اصلی خارج شده‌اند. خلاقیت را از آنها گرفته‌اند. بنابراین محیط آموزشی خوبی نیست به طوری که آنها را شارژ کرده و به حرکت دربیاورد.

راستش این اتفاق به شکلی دیگر برای بنده هم افتاده است و فکر می‌کنم دانشگاه در برهه‌ای از زمان انگیزه‌ام را از بین برد.

شما تنها نیستید و افراد زیادی به شرایط شما دچار هستند. اکنون دانشگاه این است که اگر کسی بتواند تحمل کند سرش را بیندازد پایین و هر چه را که می‌گویند با این‌که می‌داند حتی بعضی مواقع غلط است بشنود و از این آموخته‌های نادرست تاثیری هم نگیرد تا مدرکش را دریافت کند. چرا؟ چون کارآیی دانشگاه پایین است. نکته مهم دیگر این است که به دلیل ناهماهنگی سطوح مشخص در واحدهای درسی و فقدان سطح مشترک بین استادان دانشگاه‌ها از طرفی و از طرف دیگر نبود برنامه‌ریزی منسجم اداری مالی از طرف مدیران دانشگاه‌ها باعث بی انگیزه شدن مدیران و استادها هم می‌شود. به طوری که استادان و مدرسان حتی با انگیزه‌های شخصی پس از مدتی در این چرخه بی نشاط و روزمره خسته شده و حساسیت خود را از دست داده و درگیر تکرار می‌شوند که اتفاق بدی است. من شخصا سال‌ها در برهه‌های مختلف و در محیط‌های آموزشی کشورهای انگلیس و ایتالیا در هر دو شکل تمام وقت و پاره وقت تدریس کردم و تجربه زیادی داشتم و دیدم که تمام سنگینی حجم کار چقدر به نشاط و مثبت و به روز درگیر آموزش هستند.

با همه این مشکلات چرا به ایران برگشتید؟

من ایران را دوست دارم و هر وقت از اینجا دور شوم دلتنگ خواهم بود. اما این را هم بگویم که من خودم به کسانی که با من درباره مهاجرت صحبت می‌کنند اغلب توصیه می‌کنم نروید. در ایران بخصوص نسل جوان برای خود فضایی از غرب ساخته‌اند که اصلا واقعیت ندارد. غرب آن چیزی که اغلب جوان‌ها فکر می‌کنند، نیست. من سال‌های 70 و 80 میلادی آنجا بودم و به نظرم بهترین دوره غرب بود. اکنون آنجا هم تغییر کرده و سرعت تغییرش هم بسیار بالا بوده است. آن‌قدر مهاجرت‌ها بوده از آفریقا و بلوک شرق پس از فروپاشی شوروی و.... این مهاجرت‌های وسیع فشارهای زیادی به زیرساخت‌های این جوامع وارد کرده به طوری که شرایط را در مقایسه با قبل بسیار سخت‌تر کرده است.

بعد هم ایران کشوری است ثروتمند، زیبا با آب و هوای خوب که برکات زیادی دارد، خیلی چیزها در اینجا هست که فقط کسانی قدرش را می‌دانند که خارج از ایران زندگی کرده باشند. اگر ایران را با یک کشور دیگر مقایسه کنید، می‌بینید با دو دنیای متفاوت روبه رو هستید پس اساسا مقایسه غلط است. آنجا چیزهایی عادی است که در ایران برای مردم مساله است و برعکس. بنابراین نوع مسائل متفاوت است و با نگاه عمومی از غرب متفاوت است. به هر حال من ایران را دوست دارم و برایم حکم مادر را همیشه داشته و دارد. به نظر من در کار فرهنگی درست این است که مادر الهام بخش فعالیت هایمان باشد.

عمده مهاجرت‌هایی که در عرصه آموزش موسیقی انجام می‌شود، سفر به اتریش است. آیا این کشور آن‌قدر که در ایران تصور می‌شود توان موسیقایی دارد؟

به نظر من اتریش جای خوبی برای موسیقی نیست. قبل از پیروزی انقلاب تبلیغات وسیعی برای آموزش موسیقی در اتریش در کشورمان انجام شده است و هنوز هم همه فکر می‌کنند اتریش مهد موسیقی است. در حالی که در خود اروپا اتریش را به عنوان پایگاه خاصی برای آموزش موسیقی به حساب نمی‌آورند. اتریش با این تبلیغات بسیاری از جوان‌ها را به سمت خود می‌کشد. انواع کالج‌های خصوصی راه اندازی شده که سطح بالایی ندارد و وعده و وعیدهایی به جوانان می‌دهند که احساس می‌کنم اغلب آنها بیشتر بحث مالی داشته و خبر چندانی از آموزش سطح بالای موسیقی نیست. اکنون کافی است که بگویید دوست دارید موسیقی بخوانید تا سریع شما را به مدرسه‌ای هدایت کنند. تصور کنید یک مدرسه در سطح علمی ـ‌کاربردی دور و بر وین راه انداخته باشند و شما را ببرند موسیقی بخوانید. واقعا در همین حد است اما اغلب مردم در ایران این موضوع را نمی‌دانند. برای مثال ارمنستان جای دیگری است که حتی دیگر مدرکش را در ایران هم قبول ندارند و حالا منوط به گذراندن امتحان است.

پس شما با مهاجرت‌هایی که امروزه در ذهن جوانان است موافق نیستید.

نمی‌گویم رفتن بد است اما باید هدفمند و بسیار گزینشی و دقیق بود. این همه آدم از همه کشورها مهاجرت کرده‌اند. اگر از آنها بپرسید چرا آمده‌اند دلیل خاصی ندارند. یکی از دوستان می‌خواهد از ایران برود. از او پرسیدم که می‌خواهی بروی آنجا چه کار؟ پاسخ می‌دهد بروم خودم را پیدا کنم. می‌گویم اگر می‌خواستی خودت را پیدا کنی شاید همین جا پیدا می‌کردی. بعد می‌گوید بروم آن طرف رستوران بزنم. می‌گویم آیا اینجا که بیشترین تفریح ما ایرانیان خوردن است و خانواده هم که حمایتت می‌کنند موفق‌تر نخواهی بود؟ شرایط امروز دنیا خیلی خاص است و بحث مالی خیلی اهمیت دارد. آیا حاضر هستید که چهار پنج سال موسیقی کار کنید تا بتوانید وارد یک کالج خوب در خارج شوید و آیا می‌توانید سالی 16 هزار پوند هزینه کنید؟ اگر می‌توانید چنین مبلغی را هزینه کنید امکان تحصیل در یک دانشگاه خوب را خواهید داشت.

فکر کنم تا اینجای گفت‌وگو را آنها که قصد مهاجرت داشته اند و دلشان هم از دانشگاه‌ها پر است بخوانند، لذت خواهند برد. اما می‌خواهم سوالی را هم فقط به علت کنجکاوی خودم بپرسم. راستش دوست داشتم کمی درباره ازدواجتان با خانم لیپت بگویید.

هیچ کس تا به حال این سوال را از من نپرسیده است. برایم عجیب است. شما ایشان را می‌شناختید؟

فقط در حد این‌که چند بار ایشان را دیده باشم. اما به نظرم شخصیت خاصی داشتند و از جمله افرادی بودند که حتی اگر یک بار هم با آنها ملاقات داشته باشی برای همیشه جایی گوشه ذهنت بمانند.

ایشان هنرمندی تمام‌عیار و انسانی خاص بودند که بخصوص در اجرای لیدرهای شوبرت علاقه و تبحر عجیبی داشتند. من اجرای ایشان را در یک کنسرت دیدم و درجا با خودم فکر کردم این همان کسی است که در زندگی ام دنبالش بودم. بعد هم با هم آشنا شدیم و ازدواج کردیم و 31 سال با هم زندگی کردیم.

چند سال در ایران زندگی کردید؟

فلورانس ایران را بسیار دوست داشت. ما 14 سال اینجا زندگی کردیم. چند سالی به سبب مسائل شخصی از ایران رفتیم و پس از ده سال دوباره برگشتیم. ایشان روزشماری می‌کرد تا دوباره به ایران برگردیم. من هم آنجا تدریس داشتم و کار آهنگسازی می‌کردم. گاهی ایران بودم و گاهی نبودم. اما بعد از بازگشت دوباره‌ زندگی‌مان دو نفره شد. اما دیگر قسمت این بود که با یک سرماخوردگی ساده و فشار خون مزمنی که داشت بسرعت و ناگهان از دنیا رفت. حتی یک بار هم یادم نیست که درباره کسی منفی حرف زده باشد. انسان بسیار خاص و مثبتی بود و همه دوستش داشتند. با این‌که از نظر هنری و شخصیتی جایگاه بسیار بالایی داشت بسیار متواضع بود، او بهترین مشاور من در کارهایم بود، دوست و رفیق من بود، به طوری که فقط بحث ازدواج و همسر بودن میان ما مطرح نبود.

آنقدر که بگویید دیگر هیچ کس به خوبی او نخواهد بود؟

حتما همین طور است...

فکر کنم سوال پایانی ما رسید به موضوع اصلی که برای آن مزاحم شما شده بودیم. شما برای نخستین بار قطعه‌ای را مختص کنکور دانشگاه هنر نوشته اید. می‌خواستم کمی در این باره توضیح دهید.

توضیح چندان مفصلی ندارد. آقای باستانی نژاد یک طرح داشتند برای ساخت قطعه‌ای برای ورودی‌های دانشگاه هنر در فلوت نوازی. از من خواستند که این کار را تقبل کنم. من پذیرفتم و شروع به کار کردم. بعد مصادف شد با اتفاق درگذشت همسرم و این کار به طول انجامید. تا این‌که چند ماه پیش تمام شد. این کار به دلیل این‌که کاربردی دانشگاهی داشت فرم آکادمیک تری مثل سونات فرم را در یک قسمت و به طول 12 دقیقه به خود گرفت و البته که چون من به فرم‌های بسته و شناخته شده علاقه زیادی ندارم. از این رو برای من اهمیت داشته که در یک چارچوب فرم سونات بتوانم، در عین رعایت ساختار این فرم نهایت آزادی، نوآوری و تضاد شدید عناصر موسیقی را به ثمر برسانم. در عین حال دو ساز پیانو و فلوت هر دو بسیار مستقل عمل می‌کنند، در حالی که پیانو همراهی کننده فلوت هم هست و هر دو ساز همزمان سختی‌ها و پیچیدگی‌های تکنیکی زیادی دارد. با مشورت آقای باستانی نژاد به این نتیجه رسیدیم که بهتر است این قطعه را به جای آزمون ورودی آن برای آزمون آخر دوره فوق لیسانس فلوت قرار بدهیم. به نظر من این اتفاق بسیار خوبی بود که قطعه‌ای از آهنگسازان ایرانی برای آزمون دانشگاهی بدعت گذاشته شود. این قطعه در ایام جشنواره موسیقی فجر هم روی صحنه رفت و از این اتفاق خوشحالم.

زینب مرتضایی فرد ‌/‌ گروه فرهنگ و هنر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها