روزنامه خندان

مریضی؟ نه مدیرم

طنز در روزنامه های کشور کم پیدا می شود و این یعنی روزنامه ها کم لبخند می‌زنند و آنها که روزنامه می‌خوانند هم به تبعیت از رسانه محبوب شان کمتر می خندند. حکمت ستون روزنامه خندان، در این است که طنز همه روزنامه های کشور را جمع کنیم و در جام جم آنلاین برسانیم به دست تان تا هر صبح، دستکم در اینترنت گردی روزانه، لبخندی روی لب تان بنشیند.
کد خبر: ۷۷۱۵۲۱
مریضی؟ نه مدیرم

سیاست روز : نقش تاریخی روزنامه‌ها در خانه تکانی

یکی بود که همیشه از سمت راست راه می‌رفت و به همه چپ‌چپ نگاه می‌کرد و یکی هم بود که راست توی چشم آدم زل می‌زد ولی چپکی راه می‌رفت. به اولی تذکر دادند که مراقب "نگاه کردنش" باشد و به "راه رفتن" نفر دومی گیر دادند.
بالاخره هر دو به زندان محکوم شدند و نفر اول با پای خودش رفت زندان و با خودش عهد کرد دیگر به کسی چپ‌چپ نگاه نکند. رفقایش هر روز کمپوت گیلاس خریدند ولی دومی را به زور بردند توی هلفدونی و هیچ‌کس هم برایش کمپوت نخرید ولی در عوض یاد گرفت که دیگر توی چشم کسی "راست" زل نزند.
یکی بود که توی کشور "هونولولو" رئیس بود. یکی دیگر هم در کشور همسایه "سالو لولو" عنوان ریاست را یدک می‌کشید. یک روز در "هونولولو" زلزله آمد و آقای رئیس به جای اینکه برود سری به مناطق آسیب‌زده بزند راهش را کشید و رفت فرودگاه و سوار طیاره شد تا برود به کشور دوست و همسایه و در کنفرانس "نقش پنبه دانه در خواب شترهای میانسال" شرکت کند. روزنامه‌های "هونولولو" از آقای رئیس دفاع کردند و گفتند چه معنی دارد آدم به آن بزرگی برای زلزله به این کوچکی باید خودش را ناراحت کند؟!
آن یکی که رئیس "سالولولو" بود در مملکتش گرد و غبار شد و ریزگردها، روزگار مردم سرزمینش را سیاه کردند. هر چقدر به ایشان اصرار کردند که سری به این مناطق بزند و لااقل با مردم همدردی کند قبول نکرد و گفت چیز مهمی نیست و خودش خشک می‌شود و می‌افتد. بلافاصله روزنامه‌های "سالولولو" از آقای رئیس قدردانی کردند که اینقدر دلش بزرگ است و به اتفاقات کوچگی در حد "ریزگرد" اهمیتی نمی دهد.
مردم "هونولولو" و "سالولولو" هم نتیجه اخلاقی گرفتند که روزنامه‌ها اصولا چیزهای خوبی هستند و خیلی به درد می‌خورند.
به خاطر همین کنفرانس بین‌المللی "نقش تاریخی روزنامه‌ها در تنویر افکار عمومی و تاثیر آن در امر خانه تکانی" برگزار شد و متفکران و صاحب‌نظران دو کشور "هونولولو" و "سالولولو" با سخنرانی و ارائه مقاله در این کنفرانس به تبیین این موضوع پرداختند.
یکی بود که حسابی حرف می‌زد و سر همه را به درد می‌آورد و یکی دیگر هم بود که حرف حسابی می‌زد و کاری به کار کسی نداشت. اولی را با این تعهد که دیگر حرفی نزند به عنوان چهره ماندگار انتخاب کردند و دومی هنوز دارد حرف حساب می‌زند و کسی اعتنا نمی کند. معمولا هم در پایان حرفش می‌گوید: ارادتمند! ننجون ملت ایران!

اعتماد : در نعمت به روی خلق وا شد

قول می دهم این آخرین باری است که درباره کرگدن می نویسم. حواسم هست که دوز کرگدنی این ستون را بالانبرم. اما هر چه باشد امروز نخستین روز انتشار ضمیمه است و زشت است اگر من طوری وانمود کنم که انگار اتفاقی نیفتاده و این هفته نامه هیچ دخلی به من ندارد. طرف آرنولد را به هزار خواهش و تمنا دعوت کرد بندر و گفت: «من خالی بستم که تو با من رفیقی و حالاتوش ماندم و اگر نیایی ضایع می شوم و بی اعتبار می شوم و سکه یک پول می شوم.» آرنولد هم با اینکه هزارتا کار واجب داشت مرام گذاشت و به هر مصیبت و بدبختی بود خودش را رساند بندر که این طرف جلوی رفیقانش کنف نشود و آبرویش نرود. اما همین که چشم یارو خورد به آرنولد به رفقایش گفت: «باز این کنه پیداش شده و دست از سر ما برنمی داره.»
الان هم اگر من به این ضمیمه کرگدن بی اعتنایی کنم و درباره سیاست و ریزگرد و رحیمی بنویسم درست مثل همین است که بگویم «این کرگدن کنه شده و دست از سرم بر نمی داره». نه: واقعیت این است که همان حالی را دارم که نخستین روز سوره یا نخستین روز مهر داشتم. دل توی دلم نیست که چه بلایی سر این ضمیمه می آید. فروش می رود؟ باد می کند؟ می ترکاند؟ نعره اش گوش فلک را کر می کند؟ عین ورق زر ملت صف می کشند و از دکه ها می ربایندش؟ شانس من همین امروز که کرگدن ضمیمه است از ناسا تا هواشناسی خودمان پیش بینی برف و باران کرده اند. این همه برف و باران نیامد، عدل که کرگدن در آمده در نعمت به روی خلق باز شده و شکم آسمان پاره شده و بساط روزنامه فروشی ها را جمع کرده... دیروز یک چیزی برای بازارگرمی کرگدن نوشتم و به ضمیمه نخستین طرح جلد، توی شبکه های مجازی گذاشتم.
شما هم آن را بخوانید تا بعد یک نکته ای خدمت تان عرض کنم: «نخستین «کرگدن» فردا، سه شنبه، ٢٨ بهمن، ضمیمه اعتماد منتشر می شه. حاضرین به غایبین بگن و علاوه بر گفتن بخرن. اگه نیرزید پسش بیارید پولتون رو بگیرید. مال بد بیخ ریش صاحبش. ولی اگه ارزید براش تبلیغ کنید و مشتری جمع کنید. بذارید بازار کرگدن تو این سیاه زمستون داغ بشه. اما از اقبال بلند من فردا برف و بارون میاد و دکه ها مجبور می شن یه پلاستیک خیس زشت و کثیف رو همه روزنامه ها و مجله ها بکشن تا جنسشون نم ورنداره. سر شماره اول مهر هم بارون اومد. روزگار هم همینطور. نگاه پنجشنبه هم از شدت بارون رفت تو باقالی ها. کلاهر وقت احساس کردید آسمون قهر کرده از من بخوایید یه مجله دربیارم تا برف و بارون مملکت رو برداره. سه شنبه ها، سه شنبه بارون و کرگدنه.
سه شنبه، سه شنبه مهره و سه شنبه جنون ادواری سیدعلی میرفتاح. دلم می خواد کرگدن رو تا زنده ام ادامه بدم و سه شنبه به سه شنبه به دیدن رفیقای قدیمی ام برم و باهاشون چای بخورم و گپ بزنم و جد و هزل درباره فرهنگ و هنر و اجتماع و کمی سیاست گل بگم و گل بشنفم. هوای کرگدن رو داشته باشید لای اعتماد.»
اما آنچه می خواهم به شما بگویم مهم است. گوش بدهید و به تعبیر استاد قرائتی زیادی گوش بدهید. در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. ما هم اگر واقعا حرفی داشتیم همان سوره و مهر و فوق فوقش روزگار و بعد هم همین اعتماد بس بود. اما عین اژدهای هفت سر، هر سرمان را که زده اند سری نو درآورده ایم و این کار مجله و روزنامه را ادامه داده ایم. این سماجت را اگر توی شیمی و فیزیک به کار بسته بودیم بی تردید نوبل گرفته بودیم یا اسم مان کنار اسم دکتر حسابی ثبت می شد. خیلی عجیب نیست اگر بعضی ها به این سماجت و روداری ما مشکوک شوند و فکر کنند مرضی داریم یا کرمی یا وصل به یک جاهای عجیب و غریب و مخوف هستیم.
باز اگر پولش خوب بود تحمل این بدنامی کاری نداشت اما نه پولش خوب است، نه جایش خوب است و نه لحنش خوب است و نه دیگر چیزهایش. معذلک با اصرار تمام می چرخیم و می چرخیم و باز می رسیم سر نقطه اول. منچ بازی کرده اید تا به حال که یک دفعه تاس مخالف به کام مارتان فرو برد و از انتها به ابتدا برتان گرداند؟ کرگدن در اصل همان نقطه ابتدایی است و چاره ای نداریم جز اینکه همه چیز را از نو شروع کنیم. راستش این همه دلشوره و ترس از نگرفتن یخ کرگدن همین است که از نو شروع کردن ترس دارد و هیچ اطمینانی وجود ندارد. اما واقعا این همه سماجت و اصرار برای چیست؟ مسابقات دو امدادی را دیده اید که دونده های هم تیم سر راه هم می ایستند تا چوب ها را از هم بگیرند و مسیر را ادامه دهند؟ متاسفانه به هر دلیلی سر راه ما هیچ هم تیمی تازه نفسی نایستاده که این چوب لاکردار را بگیرد. دور اول که هیچ. دور دوم هم که هیچ. دور سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم هم که بازی به هم خورد. بلکه به همش زدند. حالااما دور آخر است و ما از نفس افتاده ها: یا یک کرگدن تازه نفس می آید و می گیرد این چوب را و ما را بازنشسته می کند یا از سر ناچاری کل مسیر را کنترات برمی داریم و تا تهش را یکه و تنها می رویم. بلکه می دویم.

شرق:مریضی؟ نه مدیرم

قائم‌مقام وزیر بهداشت گفت: ٦٠هزار تخت بیمارستانی در سراسر کشور کمبود داریم که این نشان می‌دهد ما درحال‌حاضر ٦٠هزارمریض داریم که بستری نشده‌اند. خب این ٦٠هزارنفر کجا هستند؟ ما نمی‌دانیم. اما در این سال‌ها تعدادی مریض دیدیم که جای اینکه بستری باشند، مسوول یک‌چیزی بودند.
خب وقتی آدم مریض را جای بستری بگذارند پشت میز یا هرجای دیگری معلوم است که هذیان می‌گوید، دست خودش که نیست، مریض است.
از طرفی قائم‌مقام وزیر بهداشت گفته: «برای ساماندهی این وضعیت ٢٥هزارمیلیاردتومان اعتبار مورد نیاز است.»
والا من حاضرم کلیه‌ام را بفروشم چهارتا مریض بیشتر بستری شوند که چهارتا جا خالی بشود و چهارتا مدیر و استاد که در این هفهشده‌سال زمینگیر شده‌اند برگردند سر کار. حالا این از کلیه من که چون مال یک خانم دکتر بوده که باهاش می‌رفته تا مطب و برمی‌گشته و کم کار کرده است، ٣٠میلیون‌تومان ممکن است ازم بردارند.
می‌ماند ٢٥هزارمیلیاردتومان ٣٠میلیون کم، که به‌نظرم هر ایرانی وطن‌دوستی حاضر است نفری ٣٥٠هزارتومان بدهد تا مریض‌ها بستری شوند. باور کنید این پول جای دوری نمی‌رود، چون هر مریضی که بستری شود امنیت و سلامت تک‌تک ما محفوظ می‌ماند و ما هزینه کمتری بابت مریض‌بازی‌ها و تصمیمات غلط برخی مدیران خواهیم پرداخت.
دیالوگ
: مریضی؟
- نه. مدیرم.
مریضی آمبولی
والا، الان ٦٠هزار مریض بی‌تخت هستند. من می‌گویم ٦٠٠٠١مریض. آن یکیش؟ خود آمبولانس‌چی دیگر. والا آدم عاقل بود، بعد از یک‌هفته نوشتن ستون روزانه، ول می‌کرد و می‌رفت دنبال شغل آبرومند و آخروعاقبت‌دار. مریضیم دیگر.

کیهان : پرونده «م-ب»

گفت: خبر داغ چی داری؟!
گفتم: با خبر شدیم که در یک پرونده تخلف کلان اقتصادی پای «ب-م» هم در میان بوده است.
گفت: «ب-م» کیست؟! در کدام پرونده دست داشته است؟!
گفتم: در پرونده «م-ب».
گفت: چرا اسمشان را نمی‌گویی؟ «ب-م» کیست؟! «م-ب» چه پرونده‌ای است؟!
گفتم: چون پرونده در حال رسیدگی است، اعلام اسم متهمان خلاف قانون است ولی اگر قول می‌دهی که به کسی نگویی، برایت بگویم.
گفت: قول می‌دهم!... بگو!
گفتم: یادت باشد که قول داده‌ای‌ها... گوشِت را بیار جلو... «ب-م» بانک مرکزی است که سخنگوی قوه قضائیه می‌گوید در پیگیری پرونده «م-ب» یعنی «معوقات بانکی» که نزدیک صدها هزار میلیارد تومان است کوتاهی کرده و می‌کند.
گفت: مرد حسابی! چرا وقتی فلان آدم مستضعف از پرداخت قسط وام 3میلیون تومانی خود عاجز می‌شود، نام و نام خانوادگی و شماره شناسنامه عمه و خاله و دایی او را اعلام می‌کنند ولی ماجرای معوقات بانکی که فقط خواجه حافظ از آن بی‌خبر است را اینجوری مطرح می‌کنی؟! چرا به جای پیگیری معوقات چند صد هزار میلیارد تومانی به سراغ دو میلیون تومانی‌ها می‌روند؟!
گفتم: چه عرض کنم؟! یارو می‌گفت اگر به مادر من مأموریت بدهند که هواپیمای مفقود شده مالزی را پیدا کند، اولین کارش این است که به من می‌گوید؛ پاشو ببینم زیر تو نیست؟!

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها