وضع مالی خوبی نداشتیم. پدرم کارگر ساده‌ای بود که صبح تا شب سر ساختمان این و آن آجر بالا می‌انداخت، البته اگر شانس می‌آورد و کاری پیدا می‌کرد.
کد خبر: ۷۶۲۰۶۷

چهارخواهر و یک برادر کوچک‌‌تر از خودم داشتم. لباس هر کدام‌مان که کوچک‌ می‌شد، آن را به نفر کوچک‌تر می‌دادیم. بنده خدا پدرم پولی نداشت برای ما لباسی بخرد. فقط شب عید این کار را می‌کرد، تازه آن چیزی که خودمان دوست داشتیم را نمی‌خرید، چون خریدن لباس خوب برای شش‌بچه پول زیادی می‌‌خواست.

مدرسه را نگو، از همه بدبخت‌تر بودم. نه لباس درست ‌و ‌حسابی، نه کیفی، نه کفشی. همیشه به این و آن حسودی می‌کردم. سال سوم راهنمایی درس را رها کردم و رفتم سراغ کار. به بچه 14ساله که کار درست و حسابی نمی‌دهند، من هم مثل پدرم کارگر شدم. پولش بخور ‌نمیر بود. چند‌ سالی کار کردم، ولی آن زمان سرم باد داشت. طمع پول مثل خوره به جانم افتاده بود، می‌خواستم هر جور شده پولدار شوم و برای خودم موتوری یا ماشینی بخرم. حاضر بودم دست به هرکاری بزنم و سرانجام سارق مسلح شدم.

یکی از بچه‌ها آمد و گفت می‌خواهد از یک طلا‌فروشی در شهریار سرقت کند. همه‌چیز را برایم تشریح کرد. وقتی ‌گفت پول خوبی دستمان خواهد آمد، مشتاق‌تر شدم هر چه سریع‌تر نقشه را عملی کنیم، ولی باید دو نفر دیگر هم با ما همکاری می‌کردند. دوستم آنها را پیدا کرد و قرارمان شد ده روز دیگر.

اسلحه خریدیم و برای سرقت، نقشه را چند‌بار مرور کردیم و حتی ده‌ها بار به آن منطقه رفتیم تا همه‌ چیز را بررسی کنیم. من در این نقشه وظیفه داشتم با اسلحه جلوی طلا‌فروشی بایستم و دو نفر از هم‌ دستانم داخل بروند و طلاها را در کیسه بریزند و نفر چهارم نیز در ماشین آماده باشد.

روز سرقت فرا رسید و نقشه را با همه خطراتش عملی کردیم. هیچ‌وقت تصویر ترسی را که بر صورت مردم نشانده بودیم، فراموش نمی‌کنم. حدود سه‌ کیلو طلا دزدیدیم و سهم من شد،20میلیون که با نصفش ماشینی برای خودم خریدم و با بقیه‌اش هم خانه مجردی اجاره کردم.

چه کیفی می‌کردم با پول دزدی. هنوز دو ماه نگذشته بود که پلیس همه ما را دستگیر کرد و خوشی‌ها یکدفعه مثل یک نوار بریده شد. من ماندم و یک جرم سنگین و زندان.

الان چند ‌سالی است که زندانم. خانواده‌ام از آبروریزی که به راه انداخته بودم کوچ کردند و رفتند به شهر پدری‌ام. از آنها خبری ندارم. 15سال زندان آخر و عاقبتم شد. باید فکرش را می‌کردم. در این چهاردیواری پوسیده‌ام. ای‌کاش همان کارگری را می‌کردم و آزاد بودم. ای‌کاش، ای‌کاش.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها