در این ستون به اخبار جالب حدود 50 سال قبل پرداخته می‌شود. اخباری که از نظر نگارش، تیتر و محتوا بسیار متفاوت‌تر از اخباری است که این روزها در روزنامه‌ها چاپ می‌شود. این هفته به ماجرای دستگیری زن مردنمایی اشاره شده که آذر سال 1340 در روزنامه کیهان به چاپ رسید.
کد خبر: ۷۴۸۱۵۵

ماموران کلانتری بخش 6 آبادان در حین گشت در بخش 6 به جوانی ظنین شدند و او را به جرم ولگردی به کلانتری 6 جلب کردند.

رئیس کلانتری از متهم بازجویی کرد، متهم که جوان بیست و سه ساله‌ای به نظر می‌رسید ناگهان شروع به گریه کرد و خود را به پای رئیس کلانتری انداخت و گفت: «جناب سرگرد به من رحم کنید من مرد نیستم، من زنم که به لباس مردها درآمده‌ام. از زنی خیر ندیده‌ام حالا مرد شده‌ام.»

پرونده‌ای در این مورد تشکیل و متهم تحویل دادگستری شد. رئیس شعبه یک دادگاه بخش از متهم بازجویی کرد تا پرونده تکمیل شود. خبرنگار ما می‌نویسد.

به محض اطلاع از جریان، با زنی که در لباس مردها درآمده بود تماس گرفتم؛ ولی در حالی که مرتب می‌خندید و جفت ابروها را بالا می‌انداخت؛ گفت: «آقای خبرنگار نام اصلی من شهلا و شهرتم بهرامی است اهل همدان هستم و 23 سال دارم. چند سال قبل شوهر کردم، شوهرم مرد بدی بود و پس از مدتی زندگی عاشق شد و طلاقم داد. از آن روز به بعد دلم می‌خواست مرد شوم. چند بار این تصمیم را به مادرم که سرپرست خانواده بود گفتم؛ ولی او مرا از خود راند. وضع زندگی ما روزبه‌روز وخیم‌تر می‌شد و من از همدان به بروجرد رفتم. در بروجرد هوس کردم موهای زردم را سیاه کنم رفتم آرایشگاه ولی سلمانی آب اکسیژنه‌ای که برای سرم مصرف کرد زیاد بود، سرم زخم شد و قسمتی از سرم کچل شد. مجبور شدم موهای سرم را بتراشم بعد تصمیم گرفتم در لباس مردها درآیم. کت و شلواری تهیه کردم و از آن روز مرد شدم و نامم را ناصر گذاشتم. به چند محل مراجعه کردم و مدتی نوکر شدم. در این مدت هیچ‌کس متوجه نشد که زن هستم. کم‌کم احساس خوشبختی می‌کردم تا این‌که اربابم مرد و من به شیراز رفتم.

گرفتار شدم

در شیراز بدون آن‌که ماموران اداره آمار متوجه شوند شناسنامه‌ای به نام ناصر گرفتم و سپس به آبادان حرکت کردم؛ ولی در اینجا گرفتار شدم. شهلا خانم یا آقا ناصر وقتی از مردی صحبت می‌کرد قند در دلش آب می‌شد. وی مرتب می‌گفت موهای سرم فدای مد شد، ولی من حاضر نیستم به هیچ قیمت دست از مردانگی بردارم و حاضرم نوکر شوم. من زن نیستم، مردانگی عالمی دارد که در محیط زنان نیست. آقا ناصر می‌گفت: در قطار زنی عاشقم شد چند وعده غذا مهمانم کرد و داشت کار به جاهای باریک ماجرای عاشقانه می‌کشید که مجبور شدم در اهواز پیاده شوم.

بیچاره معشوقه‌ام حتما در فراقم اشک می‌ریزد، هنگامی که مدیر دفتر دادگاه بخش مامور تعقیب پرونده شد، آقا ناصر گفت: آقای رئیس حاضر نیستم زن شوم. بنویسید نوکری می‌کنم باک هم ندارم. آقا ناصر یا خانم شهلا کت و شلوار خوش‌دوختی پوشیده بود و کلاه خوشگلی نیز به سبک رانندگان به سر نهاده بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها