ظهر یکی از روزهای گرم تابستان سال 85 در پارکینگ خرید و فروش خودرو در منطقه عبدل‌آباد تهران با چند نفر از دوستانم در حال بررسی خودروهایی بودیم که وارد پارکینگ می‌شدند. ما هر هفته از پلیس آگاهی به آنجا می‌رفتیم و پلاک خودروها را استعلام می‌کردیم تا چنانچه توقیفی یا سرقتی باشند، آنها را متوقف کنیم و از سویی مانع کلاهبرداری و خرید و فروش خودروهای سرقتی شویم.
کد خبر: ۷۳۵۴۵۵
قضاوت عجولانه آقا معلم

گرما امان ما را بریده بود. یک مرد که حدود 45 سال داشت و برای خرید خودرو آمده بود، مدام جلوی ما رژه می‌رفت و به چند نفر که همراهش بودند، می‌گفت: اینها اینجا چه کار می‌کنند به جای این‌که مفت مفت در پارکینگ بچرخند، بروند در خیابان‌ها و اتوبان‌ها گشت بزنند.

حرف‌هایش اعصابم را به هم ریخته بود، نمی‌دانستم گرما را تحمل کنم یا حرف‌های این مرد را. به هرحال صدایش کردم و فعالیتمان را برایش توضیح دادم تا بداند ما برای چه اینجا هستیم و تصور می‌کردم دیگر دست از حرف‌های نیشدارش بردارد. ولی صحبت‌های من فایده‌ای نداشت تا این‌که نیم ساعت بعد یک خودروی پراید سفید وارد پارکینگ شد و افسر اکیپ به من گفت «سعید سریع برو و راننده را دستگیر کن، خودرو سرقتی است. دویدم و راننده را دستگیر کردم. وقتی در حال انتقال راننده به خودروی خودمان بودم، خیلی تعجب کردم، زیرا او کسی نبود جز همان مرد کت و شلوار پوش که مدام با متلک‌هایش ما را آزار می‌داد.

این مرد شروع کرد به داد و هوار که این ماموران با من لج کرده‌اند و پدرکشتگی دارند و می‌خواست به قول خودش ما را متهم کند ولی وقتی در لپ‌تاپ پلیس دید شماره پلاک خودرویی که خریده، دزدی است زد زیر گریه!او می‌گفت از همدان آمده و معلم است و صبح زود وقتی به تهران رسیده، با فامیل‌هایش برای خرید خودرو به پارکینگ آمده و وقتی خودروی مورد نظرش را پیدا نکرده، از آنجا بیرون زده و در خیابانی که منتهی به پارکینگ است، این خودرو را خریده و پنج میلیون تومان نیز پرداخت کرده و قرار است تا روز بعد برای انتقال سند به محضر برود.

آنجا بود که به وی گفتم، وقتی به توصیه‌های پلیس گوش نمی‌کردی، باید به اینجا هم فکر می‌کردی و می‌دانستی پلیس برای خدمت به مردم سرما و گرما و مشکلات را تحمل می‌کند نه برای چیز دیگر. با ارجاع پرونده به دایره مبارزه با سرقت‌های خودرو، همکارانم تلاش‌های خود را آغاز کردند و با توجه به این‌که چند شکایت دیگر نیز در این رابطه مطرح شده بود، آنان در کمتر از یک ماه و با استفاده از چهره‌نگاری موفق به شناسایی مرد تبهکار و همدستانش شدند و معلم پشیمان هم پس از چند ماه موفق شد پولش را از دزدان پس بگیرد. (ضمیمه تپش)

براساس خاطره ای از سروان رضا مرادی

تنظیم : علیرضا افشار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها