«همه ما در زندگی به شکل کاملا چشمگیری به دنبال «آرامش» می‌گردیم، اما آرامش مداوم هم خسته‌کننده است! گاهی که دچار روزمرگی‌ می‌شویم، حسرت یک «توفان» را در زندگی می‌کشیم...» اگنس ـ پیتر اشتام
کد خبر: ۷۱۸۵۶۴
توفـان را دریاب!

سال گذشته همین موقع‌ها بود؛ شهریور ماه، روزهایی که فرصت سرخاراندن نداشتم. از صبح علی‌الطلوع بیدار می‌شدم، پشت لپ‌تاپم می‌نشستم و تایپ می‌کردم، البته کاش فقط تایپ بود، خواندن مقالات مختلف و انتخاب بهترین بخش‌های آن و آخر سر هم تایپ. عصرها هم باید ده بیست کیلومتری می‌راندم تا پرسشنامه‌هایم را بین کارگران کارخانه‌های شهرک صنعتی پخش می‌کردم یا نسخه‌هایی که چند روز پیش تحویل داده بودم را پس بگیرم. از چند ماه قبل ترش، روزهای درهم و برهمم شروع شده بود، از صبح تا شب توی سایت و کتابخانه دانشگاه می‌پلکیدم، کل هفته با کتاب و مقالات مختلف سرگرم بودم و مثل میرزابنویس‌ها دائم در حال نوشتن! وقت اضافه‌ای وجود نداشت، شام و ناهارم یکی بود و خوابم تنها چهار یا پنج ساعت. اینها البته کل ماجرا نبود، کلاس زبان انگلیسی هم کنار همه اینها، آخرین بیت غزل بیچارگی‌ام را تمام می‌کرد!

شب‌ها سرم به بالش نرسیده، صبح بود و آفتاب نزده، دوندگی‌هایم شروع می‌شد. روزهایی بود که دلم می‌خواست همه چیز تمام شود، دلم می‌خواست قید نوشتن پایان‌نامه را بزنم و فقط به آرامش برسم. مهمانی بروم، کتاب بخوانم، تلویزیون ببینم، اصلا صبح‌ها یک دل سیر بخوابم و شب‌ها تا دیروقت توی اینترنت پرسه بزنم و یک کلام، فقط می‌خواستم، راحت باشم.

حالا اما یک سال گذشته و من این روزها حسابی راحتم. پایان‌نامه‌ام را نوشته‌ام، دفاع کردم، مدرک گرفتم و روزهای بیکاری‌ام را می‌گذرانم؛ روزهایی لبریز از آرامش، صبح تا شب کار عمده‌ای برای انجام دادن ندارم و بشدت با روزمرگی دست‌به‌یقه هستم. این ماجرا، قصه خیلی از ما آدم‌هاست. ساکنان روزهای پررفت‌وآمدی که توی دنیای شلوغ‌پلوغ‌شان، دربه‌در دنبال آرامش می‌گردند. از زیادی کاروبار می‌نالند و با خودشان فکر می‌کنند که: «اگر این‌قدر کار نداشتم، هر روز چهار صفحه کتاب می‌خواندم. اگر وقت داشتم کلاس موسیقی می‌رفتم. چقدر فیلم‌های خوب مانده که ببینم، اگر این همه کار نبود، حتما کل ایران را می‌گشتم، خوش‌به‌حال فلانی چقدر وقت اضافه دارد، وای که چقدر دلم می‌خواهد توی خانه آرام بنشینم و زندگی کنم!» غافل از این‌که نقشه‌های پرآرامشی که ما در روزهای توفانی‌مان می‌کشیم، معمولا نقش بر آب می‌شود! تجربه ثابت کرده که ما هیچ وقت از روزهای پرآرامش‌مان لذت نمی‌بریم! اگر کل زندگی‌هایمان را مرور کنیم، ردی از روزمرگی‌هایمان نمی‌بینیم، روزهای تکراری هیچ کجای حافظه‌مان ثبت نمی‌شوند، همان آدم‌هایی که سرشار از وقت‌های اضافه‌اند... همیشه توفان‌ها بهتر در یاد می‌مانند، وقت‌هایی که صبح تا شب دوندگی می‌کردیم، روزهای دانشجویی، شب‌های امتحان، ماموریت‌های کاری، رفت و آمدهای قبل از جشن عروسی و دور از جان، شلوغی‌های مجلس عزا.

روزهای توفانی شاید پر از خستگی باشند، اما خسته‌کننده نیستند، می‌گذرند اما تحمل نمی‌شوند! وقتی که فکر می‌کنم، تکرار روزهای بی‌انتها و کش‌دار و بی‌حوصلگی‌های پشت هم، آدم را بیشتر دلزده و خموده می‌کند. وقتی که مشغولی، زندگی آنچنان شتاب می‌گیرد که لحظه لحظه‌اش قیمتی می‌شود و آن وقت است که وقتی به عقب برمی‌گردی و به روزهای شلوغت فکر می‌کنی، می‌بینی تمام کارهای مهمی که می‌خواستی در زندگی انجام بدهی، دقیقا همان وقتی اتفاق افتادند که کاملا درگیر توفان بودی! توفان‌ها پر از حادثه‌اند، لحظه‌هایی که هر کدامشان یک دنیا می‌ارزند و روزهای پر آرامش همان وقت‌هایی هستند که با چیزی بیشتر از لم دادن روی کاناپه و تغییر کانا‌ل‌های تلویزیون و شمردن ساعت‌های بی‌انتها طی نمی‌شوند. (ضمیمه چمدان)

مریم تجلی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها