«بوسیدن روی ماه» قصه مهربانی بی‌انتهای مادرانی است که بعد از سال‌ها چشم انتظاری با یاد و خاطره فرزندان شهیدشان زندگی می‌کنند. فیلمی در گونه دفاع مقدس که جنگ و تبعاتش را از زوایه دید دو مادر دوست‌داشتنی و با زبانی لطیف بیان می‌کند. مادری برای مرهم نهادن بر زخم رفیق دیرینه‌اش از حق خودش می‌گذرد و پیکر فرزند شهیدش را تقدیم به مادری دیگر می‌کند.
کد خبر: ۶۶۷۱۴۴

احترام‌السادات با رازهای سر به مهری که در سینه‌اش پنهان کرده، از دیگران متمایز می‌شود. رفتار این شخصیت یادآور این ابیات از غزل حافظ است که: «ترسم که اشک در غم ما پرده در شود‌/‌ وین راز سربه مهر به عالم سمر شود‌/‌ گویند سنگ لعل شود در مقام صبر‌/‌ آری شود ولیک به خون جگر شود.»

او از اسرار زیادی باخبر است، اما با تکیه بر نیروی صبر و شکیبایی‌اش سکوت می‌کند و اجازه نمی‌دهد کسی در غمش شریک شود. احترام‌السادات می‌داند که یار دیرینه‌اش فروغ تا چند روز دیگر بیشتر زنده نمی‌ماند. او همچنین می‌داند که پیکر پاک فرزند شهید فروغ مفقود شده و به این زودی‌ها خبری از آن نخواهد شد. احترام‌السادات از رازهای دیگری هم باخبر است. مثلا می‌داند که نوه‌اش، نگار با پسری ارتباط دوستانه دارد. ولی نگار نمی‌خواهد کسی از این رابطه باخبر شود. مادربزرگ نگار با اغماض از کنار این مساله گذر می‌کند و تصمیم می‌گیرد با روشی دیگر فرزندش را ارشاد کند. مهم‌ترین ویژگی شخصیت مادر بزرگ، رازدار بودنش است. صبر بر راز و نگه داشتن آن جایگاه متعالی‌تری از صبر در برابر سختی‌ها دارد. احترام‌السادات بعد از رسیدن به این جایگاه ایثار می‌کند و حق خودش را به فروغ می‌دهد.

این زن مسن شمایلی باورپذیر از یک مادر شهید به ما ارائه می‌دهد و از شخصیت تخت و یک‌بعدی که در بیشتر فیلم‌های دفاع مقدس دیده‌ایم، فاصله می‌گیرد. او نگاه واقعگرایی نسبت به مسائل دارد و در پاسخ به یکی از پرسش‌های نوه‌اش درباره شخصیت دایی می‌گوید: «هر سنی اقتضائات خودش رو داره».

فیلمنامه «بوسیدن روی ماه» دو تصویر سنتی و مدرن از آدم‌های جامعه ارائه می‌دهد. طیف سنتی فروغ و احترام‌السادات و آدم‌های اطرافش هستند که منطبق با اصول و قواعد قدیمی به زندگی‌شان ارائه می‌دهند. مش قربون (سعید پورصمیمی) که مغازه بقالی را اداره می‌کند، حکم معتمد محل را دارد و محرم همسایه‌ها محسوب می‌شود. خانه دو زن مسن به هم راه دارد و دخترها و پسرهای احترام‌السادات، فروغ را مثل مادر خودشان دوست دارند. کارگردان در گوشه و کنار داستانش در پی اثبات این مناسبات سنتی است و نگاهی تائیدآمیز نسبت به این روابط دارد. توزیع شله‌زرد نذری، پختن غذا برای رفتگر و کارگران محله و احوالپرسی روزانه از همسایه‌ها جزو رسومی است که در هیاهوی زندگی مدرن به دست فراموشی سپرده شده‌ است. از طرف دیگر حضور آدم‌های امروزی در فیلم را شاهد هستیم؛ مثل مهندسانی که قرار است خانه‌های سنتی را بکوبند و به جایش بزرگراه بسازند. بدرستی مشخص نیست از دل این تقابل قرار است چه مفهومی بیرون بیاید و این رویارویی چه ارتباطی با درونمایه اصلی فیلم دارد؛ همان‌طور که حضور برخی از شخصیت‌ها زائد و اضافه به نظر می‌رسد. مثل امیرحسین رستمی که فقط چند ثانیه از جلوی دوربین رد می‌شود! یا آن جانباز با دست قطع شده‌اش که کارکرد چندانی در مسیر قصه ندارد.

فیلم فاقد گره‌افکنی و گره‌گشایی متعارف یک کار بلند داستانی است. داستان از لحظه‌ای که مادر تصمیم به فداکاری می‌گیرد، آغاز می‌شود و با فداکاری او به پایان می‌رسد. این وسط خلأ خرده داستان‌هایی که بتواند چارچوب لاغر قصه را فربه کند، احساس می‌شود. مادر فداکار برای اجرایی کردن تصمیمش با موانع زیادی مواجه نیست و به همین دلیل در طول پیشروی روایت بیشتر با توصیف و تکرار مواجهیم تا کنش‌های دراماتیک. به نظر می‌رسد با حضور چند شخصیت فرعی و ایجاد شاخ و برگ‌های جدید برای داستان می‌شد این خلأ را پر کرد. شخصیتی چون نگار به عنوان نماینده نسل سوم زوایای جذابی از پیشینه دو شهید را رو می‌کند؛ این‌گونه شخصیت‌ها اگر بیشتر می‌شدند هم مشکل ضربآهنگ کند روایت برطرف می‌شد و هم اطلاعات بیشتری از جزئیات ماجرا در اختیار مخاطب قرار می‌گرفت.

در نسخه فعلی تقابل اصلی که فیلمنامه روی آن تاکید دارد، تقابل بین کارمند جوان (صابر ابر) و بازنشسته (مسعود رایگان) ستاد معراج است. دو کارمند که یکی براساس احساس و عاطفه‌اش تصمیم‌گیری می‌کند و دیگری اصرار بر اجرای اصول خشک قانون و آیین‌نامه دارد. در بین این دو نفر، رفتار کارمند بازنشسته باورپذیرتر است و سنگ‌اندازی‌های پی‌درپی کارمند جوان غیرقابل باور نیست.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها