خیابان ولیعصر (عج) هنوز از آخرین نفس های اردیبهشت سبز است. حالا کمتر کسی پیدا می شود از قدم زدن زیر چتر چنارهای دوطرف خیابان و طیف سبزی که رهگذران را مقدس کرده ، خاطره نداشته باشد.
کد خبر: ۶۶۶۷۵

اما این آخرین زمزمه های اردیبهشت امسال جلوی پارک ملت ،با اندک نسیمی گاه گاه به عطر محمدی آغشته می شود و خیلی از رهگذران بی اختیار جلوی پارک صلوات می فرستند. ساعت 10صبح پارک خلوت است و بهانه می دهد دست آدم برای پرسه زدن و تماشا. چند نیمکت در میان ، سالمندان نشسته اند؛ میهمانان همیشگی نیمکت های چوبی که مثل همه روزهای قبل ، بی حوصله دفتر خاطره ها را ورق می زنند؛ اما اگر کسی بپرسد گلابگیری کجاست؛ با شوق جوابت می دهند که : «پی عطرش را بگیر ، می رسی» . اینجا خبری از بادگیرها نیست که با نفس سردشان دل گرم کاشی ها را خوش کنند. حمام فین اینجا نیست . باغهای گل سرخ بی دیوار، مدرسه آقابزرگ ، خانه های خشتی با راهروهای تنگ و تاریک ، حیاطهای سبز ، درخت های انجیر، کوههای کرکس محو در غبار صبح ، خانه بروجردی ها ، هیچکدام اینجا نیستند . تهران شهر دود و ساختمان های بلند بی خاطره است که اوج هنر معمارانش رنگین کردن تن آسمانخراشهایی است که دل آسمانش را شکسته اند، اما این روزها انگار غم دلتنگی برای تجربه کردن سنت های فراموش شده بر دل تهرانی ها زیادی سنگینی کرده است که خاطره خوش کاشان را در گوشه ای دنج از پارک ملت ، در 3 دیگ مسی خلاصه کرده اند به این خیال که شاید «دل تنهایی شان تازه شود.»


دیگها را پیشتر سپید کرده اند به قلع. این رسم همه ساله مسگرهای کاشان است که بازارشان نرسیده به اردیبهشت داغ شود تا سرخی دیواره دیگها را بگیرند. کاشی ها معتقدند سرخی دیواره داخلی دیگ ها اگر بماند زهر می شود در گلاب . ابیضی ، همان که گلابگیری را به مردم نشان می دهد، اهل روستای کاموی جوشقان است . او تعریف می کند که نسب محمدی ها به خاک حافظ پرور فارس می رسد.حمله مغول ها گلکارها را برای زراعت و پرورش گل به کاشان و به دامن کوههای کرکس پناهنده می کند. بوته ها راز نگفته سفالینه های مدفون را بر سرخ و صورتی گلبرگ هایشان نوشته اند و جرعه جرعه آفتاب نوشیده اند به عشق گلاب شدن بر دیوارهای کعبه . در کاشان اولین روز گلابگیری ، یکی از قاریان کنار دیگها قرآن می خواند بعد مو سپید کرده های گلابگیری می آیند و اولین گلبرگ ها را با صلوات توی دیگ می ریزند. «بر محمد و آل محمد صلوات !» ابیضی می گوید و سبد گل را توی دیگ خالی می کند و در آن را می بندد تا گلها رازشان را به آب بگویند؛ راز سفالینه های مدفون را. آب به آتش زیر دیگها، بخار می شود. راز از نیچه های فلزی می گذرد. «نیچه ها پیشتر، نی بود.» ابیضی می گوید. حلق نیچه ها به بخار گل و آب مرطوب می شود و بعد آنها راز گلبرگ های محمدی را می رسانند به پارچک های مسی تقطیر که در حوضی آبی معلقند. گلاب اصل تلخ است ، تلخ و چرب . تلخ به اندازه خاطره یک هجرت از فارس تا کاشان . «گلها باید تازه باشند، صورتی ، سرخ» یکی از تماشاگران به همراهش می گوید گلبرگ ها هر چه سرخ تر باشند راز را بهتر فهمیده اند که گلاب تلخ تر می شود، خوش عطرتر، ناب تر.

آفتاب نیامده...

گل چیدن بعد از اذان صبح آغاز می شود. آفتاب نیامده ، گلها را می برند. پارچه های سپید دور کمر دخترها گره می خورد. هر دامن گاه تا 14کیلو از گل سنگین می شود. گل چیدن برای کاشی ها مقدس است . وقت گل چیدن صلوات می فرستند و به قول خودشان حمد و سوره می خوانند، آیه `الکرسی و نادعلی کبیر. یکی از پسرها که به تیرک آلاچیق تکیه کرده می گوید: «هر دعایی بلد باشیم ، می خوانیم.» ابیضی از پدربزرگ هایش شنیده است که سالها پیش در جشن گلابگیری ، نوزادان را به قصد تطهیر، با گلبرگ های محمدی می پوشاندند. دست دخترهای خاوه ، کامو و نیاسر مثل برگ گل لطیف نیست . دستشان پر از زخم است ، زخم خار بوته های محمدی . بوته ها وقت چیدن گل ، دست دراز می کنند به نوازش انگشتهای نازک و کشیده دختران ، کسی اما از خارها دلخور نیست دستها گاهی می سوزند. یکی از کاشی ها دستش را بو می کند و می گوید: «نه ! بوی گل نمی گیرد دستمان ، ولی طبیعت گل گرم است دست را زبر و سیاه می کند.» خیلی از دخترها که گل می چینند نمی دانند دیوارهای کعبه را هر سال با گلاب قمصر و کاشان غسل می دهند. راز نگفته سفالینه های مدفون را جای دستهای ابراهیم (ع) بر آجرهای کعبه فقط می فهمد. بوی گل تهرانی ها را جمع کرده است دور دیگ های مسی. پارچک ها قطره قطره از گلاب پر می شوند.
- چقدر طول می کشد؛
- 6 ساعت
6ساعت زیر آفتاب کویر کاشان یا 6ساعت زیر آفتاب پارک ملت تهران ، 6ساعت سکوت برای دیدن راز سفالینه ها که زمزمه کرده اند در گوش بوته های محمدی ، 6ساعت انتظار تا 45 لیتر گلاب از 30 کیلو برگ گل زاده شود. مهوش موثق خیره شده به شیشه های روشن گلاب توی قفسه ها، 10سال پیش کاشان را دیده است . می گوید: «خیلی از تهرانی ها نمی دانند اما گلاب باید 2 ماه بماند تا عطر واقعی اش را نشان دهد.» باغبان پارک ایستاده به تماشا، آهسته می گوید: «حالا را نبین . غروب ها اینجا حسابی شلوغ می شود.» یک گروه فیلمبرداری از شبکه جهانی جام جم می آیند. سه پایه دوربین که روی زمین بند می شود مردم دور گروه ، پشت به آلاچیق و دیگهای مسی حلقه می زنند. جمعیت انگار به تماشای دوربین مشتاق ترند که چند برابر می شوند! تهرانی ها قرار است جلوی دوربین در وصف گل شعر بخوانند. یکی پیشنهاد می کند برگ گلها را چشم بسته بو کند و از ته دل بگوید: «به ! به !» یکی از زنها هم قرار است در مصاحبه اشاره کند که ایران بزرگترین صادرکننده گلاب در دنیاست . بعد باید چند ثانیه فکر کند و اطلاعات تازه تری بدهد مثلا این که خیلی از کشورهای اروپایی و غربی خریدار همیشگی اسانس گلاب ایرانند تا در ادکلن هایشان روح اصالت بدهند. ابیضی می گوید: «اسانس گلاب را در کارخانه از گلاب جدا می کنند، اما اگر به روش سنتی گلاب بگیرند اسانسش باقی می ماند.» پریچهر هم گوشه کادر ایستاده است. هفت سال دارد. شاخه ای گل محمدی گذاشته اند روی موهایش. قرار است گلاب را بو بکشد و بگوید «چه بویی !» بعد بنوشد و بگوید «چه تلخ !» پریچهر جلوی دوربین گلاب را به صورتش نزدیک می کند و یادش می رود بگوید «چه بویی !» بعد آن را در دهانش مزه مزه می کند و نمی گوید «چه تلخ !» فقط لبخند می زند. پلان را پریچهر هدر می دهد. گروه می روند سراغ نفر بعدی اما او هنوز به لیوان نیمه پر گلاب روی پیشخوان خیره مانده است و می خندد. کاشی ها با شربت بیدمشک از میهمانان پذیرایی می کنند. روی پیشخوان چند گلبرگ صورتی جامانده است.
- گلها را از کجا می آورید؛
- قمصر، کامو، خاوه ، نیاسر.
- یعنی تا تهران تازه می مانند؛!
- چرا که نه ! همانطور که تا کاشان دوام می آورند.

راز دیگ های مسی

دیگها هنوز به شعله مشعلهای گازوئیلی جوش می خورند. تا گلاب شدن خیلی وقت مانده است. کاشی ها در کویر ، کنار دیگ ، چای گلاب می خورند تا ساعتهای انتظار زودتر بگذرد. ابیضی از مراسم جشن گلابگیری حرف می زند که باید 6ساعت پای دیگها نشست و هوای هیزمها را داشت تا مبادا کم و زیاد شوند و گلاب بدبو شود یا تفاله ها از نیچه ها بگذرد و وارد پارچک ها شود و گلاب به اصطلاح خودشان «بچه بگذارد» یا به زبان تهرانی ها «لرت ببندد». گلها که رازشان را در دیگهای مسی به آب می گویند، سرخ نمی مانند، زرد می شوند و قهوه ای . گلابگیرها باقیمانده گلهای بی رنگ را به خاک می سپرند تا به زمین نشان دهند امانتدار بوده اند. گلهای مرده باز عصاره وجود بوته های جوان می شوند تا اردیبهشت بعد. یکی از اهالی کامو هم آمده است لب حوض آبی نشسته و با دستش روی آب موج می اندازد. گاهی هم با صدای ناله دلگیر طاووس ها که قفسشان کنار آلاچیق گلابگیری است ، بر می گردد و لبخند می زند و می گوید: «در کاشان امکانات کافی برای پذیرایی از مسافران نداریم . مسوولان خیال می کنند جاذبه های گردشگری اینجا فصلی است یعنی فقط فصل گلابگیری میهمان داریم ، پس نمی ارزد خرج کنند». ابیضی بین حرفهایمان می دود که :«اگر نقل گلابگیری است ، می شود آن را توی هر فصلی انجام داد البته با گل خشک شده ، اما دیدنی های کاشان فقط گلابگیری نیست قالی بافی هم هست . آثار باستانی داریم . عرقیات گیاهی دیگر هم درست می کنیم». بعد سر برمی گرداند و به دو زن که هی گلها را بو می کنند و صلوات می فرستند درست کردن مربای گل محمدی را یاد می دهد. دختری که عینک آفتابی چشمهایش را پوشانده ، می گوید: «عینهو خود کاشانه . آدم چرا زحمت بکشه تا آنجا...» یکی از مردها سرش را تکان می دهد به علامت نفی . می گوید: «نه ! اینجا کاشان نمی شود.» همسرش سر کج کرده و به دوربین فیلمبرداری و آلاچیق خیره شده است . می گوید: «خیلی چیزها کم دارد که بشود کاشان ». چشمهایش را می بندد، اشک را با سرانگشت ، آهسته از گوشه چشمش می گیرد. مرد می گوید: «مشهد اردهال ، چشمه هفت هزار ساله سلیمان...» زن می گوید: «سروهای باغ فین به خاطرت مانده؛» منتظر جواب مرد نمی ماند می گوید: «باغهای گل محمدی مان دیوار نداشت » قطره بعدی اشک را با دستمال سپید گلدوزی اش از روی گونه پاک می کند. مرد دست می گذارد روی شانه اش می گوید: «لهجه شیرین کاشی ، مردمش ، آسمانش ، زمینش » چشم زن روی دیگهای مسی و آلاچیق می گردد. مرد راه می افتد و دست زن را می کشد برای رفتن . صدای ناله دلگیر طاووس ها بلند می شود. زن آهسته نجوا می کند: «باز دلم هوای کاشان کرد.» و بی خداحافظی دور می شود.

مریم یوشی زاده
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها