ازدواج مجدد مرد و زن با شکست مواجه شد

پایه​های لرزان زندگی مشترک

بهزاد سه بار ازدواج کرده و بجز همسر اولش که بر اثر بیماری جانش را از دست داد، دو ازدواج بعدی‌اش با شکست مواجه شد. او که دو فرزند دارد، حالا برای جدا شدن از همسر سومش به دادگاه خانواده تهران مراجعه کرده است. او با روند کار اداری برای ارائه دادخواست طلاق و پیگیری موضوع آشناست و براحتی با این موضوع کنار آمده ‌است. خانواده‌اش هم به این مساله عادت کرده‌اند. فرزندان بهزاد بعد از فوت مادرشان با عمه‌شان زندگی می‌کردند و پیچ و تاب‌های زندگی آنها آنقدر بوده که دیگر طلاق پدر از همسرانش چندان برایشان مساله‌ساز نباشد.
کد خبر: ۶۶۱۱۳۵

پرده اول؛ روایت بهزاد

بچه‌هایم کوچک بودند که همسرم را از دست دادم. او به سرطان مبتلا شد و خیلی زود هم جانش را از دست داد. بیماری‌اش کمتر از دو ماه طول کشید؛ دو ماهی که زندگی مرا دگرگون کرد. آن زمان پسر بزرگم هفت سال داشت و پسر کوچکم پنج ساله بود. من و همسرم رابطه خیلی خوبی با هم داشتیم. مریم عشق زندگی من بود و خیلی دوستش داشتم. بعد از مرگش همه چیز تغییر کرد. مدت‌ها نمی‌توانستم سرکار بروم و با کسی صحبت کنم. بچه‌‌ها هم افسرده شده ‌بودند. مجبور شدم آنها را به خواهرم بسپارم. خواهرم بخوبی از آنها مراقبت می‌کرد چون خودش بچه‌ نداشت، نسبت به این بچه‌ها احساس خوبی داشت. دو سال طول کشید تا بتوانم خودم را جمع کنم و دوباره به زندگی برگردم. مدتی داروی آرام‌بخش می‌خوردم و جلسات مشاوره می‌رفتم. کمی که بهتر شدم، بچه‌ها را پیش خودم آوردم. البته خواهرم مشکلی با نگهداری آنها نداشت، اما دوست داشتم خودم بچه‌ها را بزرگ کنم. با این حال نمی‌توانستم خوب به آنها رسیدگی کنم مجبور شدم دوباره بچه‌ها را به خواهرم بسپارم. با این حال خانه من و خواهرم نزدیک هم بود و بچه‌ها بعد از مدرسه خانه عمه‌شان می‌رفتند و خواهرم به درس بچه‌ها هم خوب رسیدگی می‌کرد.

بیشتر اوقات روز در خانه تنها بودم. فقط شب‌ها بچه‌ها به خانه می‌آمدند. آنها آنقدر به خواهرم وابسته شده‌ بودند که گاهی شب‌ها هم از خواب بیدار می‌شدند و سراغش را می‌گرفتند. چهار سال بعد از این‌که همسرم فوت کرد، برای این‌که بتوانم از بچه‌هایم نگهداری و از وابستگی آنها به خواهرم کم کنم، تصمیم گرفتم ازدواج کنم.

با زنی که یکی از آشنایان معرفی کرده بود، ازدواج کردم. به او گفته ‌بودم همسرم فوت شده و هنوز نتوانسته‌ام او را فراموش کنم. او هم شرایطم را قبول کرده‌ بود. قرارمان این بود که همدیگر را اذیت نکنیم. او هم از شوهرش جدا شده ‌بود. من با آن زن دو سال زندگی کردم. پسرهایم را پیش خودم آوردم و سعی کردم از آنها نگهداری کنم، اما بچه‌ها از لحاظ تحصیلی افت کردند. باز هم مجبور شدم از خواهرم کمک بگیرم. من و همسرم در خانه تنها بودیم و بعد از مدتی یک روز همسرم گفت می‌خواهد از من جدا شود. راستش برایم تعجب‌آور نبود. او را دوست نداشتم و نمی‌توانستم با او ارتباط برقرار کنم. مهریه‌اش را دادم و از هم جدا شدیم. نبودش را در خانه حس می‌کردم، ولی آزاردهنده نبود. در عوض نبود همسر اولم هنوز اذیتم می‌کرد.

خدا را شکر، خواهرم برای بچه‌هایم مادری کرد و خوب آنها را تربیت کرد. با اصرار خانواده‌ام برای رهایی از تنهایی، دوباره با زنی به نام زهره ازدواج کردم. اشتباهم این بود که این بار نگفتم هنوز سوگوار همسر اولم هستم. راستش خودم هم نمی‌دانستم هنوز در سوگ او هستم، اما این بار هم نتوانستم زندگی خوبی داشته ‌باشم و تصمیم گرفتم زهره را طلاق دهم. گاهی هم سرنوشت آدم این‌طوری می‌شود. نیمه گمشده من رفته و من کسی دیگر را نمی‌توانم پیدا کنم که نیمه گمشده‌ام باشد.

پرده دوم؛ روایت زهره

بهزاد شوهر دوم من است. وقتی با او ازدواج کردم، می‌دانستم همسر اولش فوت کرده و همسر دومش هم طلاق گرفته ‌است. من تجربه زندگی با یک مرد را داشتم، دختر جوانی هم نبودم که دنبال رویاهایم باشم. واقعیت زندگی را می‌دانستم و با آگاهی کامل با بهزاد ازدواج کردم. از شوهر اولم به دلیل اعتیادش طلاق گرفتم و فکر می‌کردم از آنجا که بهزاد یک زندگی متوسط دارد، می‌تواند مرا خوشبخت کند، من هم توقع زیادی از زندگی نداشتم. در طول پنج سالی که همسر بهزاد بودم، هیچ‌وقت به او بی‌احترامی نکردم ولی هرگز نتوانستم توجه او را نسبت به خودم جلب کنم. هر بار غذایی می‌پختم که همسر اولش آن غذا را دوست داشت، نمی‌خورد. بوی غذا و گل که در خانه می‌پیچید، ناراحت می‌شد و با من بحث می‌کرد که چرا در خانه غذا درست کردی. هیچ وقت با هم مسافرت نرفتیم چون بهزاد نخواست و هیچ‌وقت همراه من به مهمانی نیامد. چند ماهی که گذشت، فهمیدم او در واقع کسی را می‌خواهد که کارهای خانه‌اش را انجام دهد و زندگی‌اش را مرتب کند. پسرهایش بعضی وقت‌ها در خانه بودند. من نه تنها باید کارهای بهزاد را انجام می‌دادم بلکه باید به کارهای آنها هم رسیدگی می‌کردم.

البته بیشتر اوقات غذایشان را خانه عمه‌شان می‌خوردند، اما وسایلشان در خانه پدرشان بود. آنها هم هیچ‌وقت به من به چشم همسر پدرشان نگاه نکردند و روابط سردی میان ما حاکم بود و هست. با این حال چون در خانواده من طلاق چیز بدی است و من یک بار جدا شده‌ام و می‌دانم برگشتم به خانه پدری خیلی سخت خواهد بود، راضی به جدایی نیستم، اما بهزاد خیلی مرا اذیت می‌کند. بهزاد همه جای خانه، عکس همسر اولش را گذاشته و نتوانسته او را فراموش کند. من مقصر نیستم که او نتوانسته همسر اولش را فراموش کند و بارها این موضوع را به بهزاد گفته‌ام و او در جواب می‌گوید تو زن دلخواه من نبودی. من از طبقه پایینی هستم و درآمدی ندارم، به همین دلیل هم خانواده‌ام با ازدواجم موافقت کردند و با جدایی‌ام مخالف هستند، اما وقتی شوهرم می‌خواهد طلاقم بدهد، چه کار می‌توانم بکنم؟ من هیچ‌وقت نتوانستم در زندگی‌ام به عشق و مهربانی فکر کنم. شوهر اولم معتاد بود و کتکم می‌زد. شوهر دومم هم در عشق زن مرحومش مانده و تحقیرم می‌کند. بهزاد حتی خودش هم تلاش نمی‌کند این موضوع را فراموش کند. او هر پنجشنبه سر خاک همسرش می‌رود و هنوز هم لباس‌های او را در کمدی نگهداری می‌کند، با این وضع معلوم است که نمی‌تواند همسرش را فراموش کند. هر روز بیشتر از قبل به من سخت می‌گیرد. با این حال در دادگاه هم گفته‌ام که واقعا قصدی برای جدایی ندارم و راضی به این طلاق نیستم. علاقه‌ای بین من و بهزاد نیست. همین‌ که در خانه‌اش بمانم و حتی مثل یک کارگر برایش کار کنم، اما نامش به عنوان شوهر روی من باشد، برایم کافی است؛ چون جدایی از او، وضع زندگی مرا بدتر خواهد کرد. نمی‌خواهم بار دیگر به خانه پدرم برگردم؛ خانه‌ای که وقتی یک لقمه نان هم در آنجا می‌خورم، احساس می‌کنم همه عمرم را به آنها بدهکار هستم.

سولماز خیاطی

نظر کارشناس

توانایی حل مساله

عاطفه کشاورزی، مشاور خانواده

در این پرونده دو نکته مهم وجود دارد؛ نخست این‌که بهزاد هنوز تحت تاثیر مرگ همسرش است. سوگواری برای عزیز از دست رفته کاملا طبیعی است، اما سوگ دوره‌ای دارد و اگر بیش از آن به طول بینجامد و سبب شود عملکرد اجتماعی افراد افت کند یا در روابط‌شان با دیگران دچار مشکل شوند، مشخص می‌شود فرد از نوعی اختلال رنج می‌برد و به روان‌درمانی نیاز دارد. او در شرایطی دو بار بعد از مرگ همسر اولش ازدواج کرد که این اختلال آزارش می‌داد و طبیعی است در ایجاد روابط سالم با همسران خود ناتوان باشد و کار به طلاق بکشد. نکته دوم درباره زهره است. او می‌گوید حاضر است در خانه مردی که دوستش ندارد، بماند و فقط کارگری کند؛ به شرط آن‌که در شناسنامه، شوهر داشته باشد. احتمالا او خانواده‌ای سختگیر دارد و طلاق اول نیز این سختگیری‌ها را شدت داده است، اما راه چاره این نیست. اگر زهره و شوهرش به این نتیجه رسیده‌اند که زندگی مشترک برای آنها معنی خود را از دست داده است،‌ بنابراین زهره باید بتواند با خانواده‌اش صحبت کند، شرایط را شرح دهد و موقعیت‌های دیگری در زندگی خودش ایجاد کند. این کار اصطلاحا توانایی حل مساله نامیده می‌شود و یکی از مهم‌ترین مهارت‌های زندگی است که آدم‌ها باید از طریق آموزش‌هایی که در طول زندگی می‌گیرند، به آن دست یابند. به نظر می‌رسد زهره بشدت به مشاوره نیاز دارد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها