من ماشین خرید نیستم، من همسر توام، همان که منتظر می‌ماندی تا بهار بیاید، تا ابرهای سرگردان ببارند، تا دوتایی بدون چتر بدویم تا ته باران. آن‌گاه خیسی‌مان را به رخ آفتاب بکشیم و زندگی را به خنده بگیریم.‌
کد خبر: ۶۲۴۱۰۰

من همان مردی هستم که بهار را به خاطرش دوست داشتی و باران را با او می‌پسندیدی. همان‌که دست‌های قنوتش خدا را تا چشم‌‌های تو می‌آورد و در نماز صبحش فرشتگان پرواز می‌کردند و پریان دریا ندیده از سرانگشتانش قد می‌کشیدند.

من ماشین خرید نیستم، من عابر بانک سیار نیستم، من سنگفرش کوچه و خیابان هم نیستم، بگذار همسر تو بمانم در کنار تو. بگذار دست‌های ما در آسمان قد بکشد برود تا دو قدم مانده به خدا. قد بکشد بروند تا حریم کبوترانی که سپیدی بالشان را به رخ برف‌های دماوند می‌کشند.

بگذار تا دست‌های ما بدود برود تا خانه خورشید، تا حوالی مهتاب، تا ستاره‌چینی صبحگاهی از دامنه‌های البرز، تا آستانه شهاب‌سنگ‌هایی که هر بار می‌بارند من می‌شکنم، که خدای من باز شهاب‌سنگی افتاد، باز کسی که مردن را به شوخی گرفت، باز کسی با زمین خداحافظی کرد.

من ماشین خرید نیستم. من فقط دست ندارم که همیشه پر به خانه بازگردد. من آدمم. من دل دارم، دلی که تردتر از لبخندهای کودکان عشایر، دلی که نازک‌تر از گلبرگ‌های رز صورتی، دلی که شکسته‌تر از شیشه‌های شهر شماست و این دل روزی هزار بار به پایت می‌افتد، روزی هزار بار به پایت می‌شکند، روزی هزار بار عشقش را به یادت می‌آورد و تو هزار و یک بار مسخره‌اش می‌کنی.

ما ازدواج کردیم در سایه بلند پدرمان، در غزلخندهای مادرانه زنی که جانش را به پایمان ریخت و می‌ریزد. ما ازدواج کردیم در سایه قصیده‌گون خورشید، در کنار تمام بنفشه‌هایی که این روزها بنفش نیستند.

من ماشین خرید نیستم. حساب بانکی دل من پر است از لبخندهایی که فقط می‌توانم نذر تو کنم. صندوق دل من پر است از احساس و عاطفه‌ای که به نام تو تکثیر می‌شود.

من همسر توام. همان‌که در سایه دف و دوتار به خانه هم آمدیم. همان که در میان هلهله زنان و مردانی که حسرت‌مان را می‌خوردند روزمان را شروع کردیم. در کنار سفره‌ای نشستیم و تا دل‌های هم سفر کردیم.

مرا به‌یاد بیاور. با همان چشم‌هایی که در اقلیم تو می‌دوید، با همان دلی که به قبله نگاه تو نماز می‌خواند، با همان لبخندهایی که نذر تو شده بود و همان دست‌هایی که فقط به پای تو دعا می‌شد.

من ماشین حساب نیستم. من همسر توام. این را باور کن لطفا.

علی بارانی

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها