زندانی سابق توضیح می‌دهد چرا در 17 سالگی به زندان افتاد

عشق نحس در سال‌های نوجوانی

«رویا ـ م» 11 سال قبل در حالی که 17 سال بیشتر نداشت، دستگیر و به کانون اصلاح و تربیت فرستاده شد. او شش ماه بیشتر در آنجا نماند، اما هنوز اثرات آن دوران از زندگی‌اش پاک نشده است. رویا مایل نیست درباره جرمش توضیح بدهد و فقط به اختصار می‌گوید عاشق پسری شده بود و چون خانواده‌اش با ازدواج آنها مخالف بودند، یک روز از خانه مادر یکی از دوستانش مبلغ زیادی پول سرقت و بعد از آن فرار کرد، اما روز دوم از سوی ماموران کلانتری بازداشت شد.
کد خبر: ۵۸۰۳۳۹

رویا می‌گوید: «وقتی دستگیرم کردند خیلی ترسیدم. از طرفی فکر می‌کردم پدرم مرا می‌کشد از طرف دیگر چون نمی‌دانستم زندان چه جور جایی است خیلی وحشت داشتم. کانون وحشتناک نبود، اما سختی‌های خودش را داشت. پدر و مادرم وقتی فهمیدند چه اتفاقی افتاده است خیلی برخورد بدی با من کردند. البته مددکاری در کانون بود که کمکم‌ کرد و در نهایت قرار شد من با آن پسر که حتی اسمش را هم نمی‌خواهم بیاورم ازدواج کنم.»

رویا در آن زمان شاکی خصوصی هم داشت و بخشی از پولی را که دزدیده بود، خرج کرده بود برای همین شش ماه طول کشید تا وی آزاد شود. او می‌گوید: «بعد از آزادی آن پسر و خانواده‌اش به خواستگاری‌ام آمدند و ما بعد از عقد مختصری زندگی‌مان را شروع کردیم. پدر و مادر او هم با این ازدواج مخالف بودند و از سر ناچاری مرا به عنوان عروس خودشان قبول کرده بودند. ما در اتاقی در خانه آنها زندگی می‌کردیم، اما چون همیشه اختلاف و درگیری پیش می‌آمد شوهرم اتاقی را اجاره کرد. هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که فهمیدم شوهرم معتاد است.»

زندانی سابق بارها به دلیل اعتیاد همسرش با او درگیر شد، اما به گفته رویا اختلافات زمانی شدت گرفت که فهمید همسرش با زنان دیگری هم رابطه غیراخلاقی دارد. او می‌گوید: «می‌دانستم اگر حرف طلاق بزنم پدرم بی‌چاره‌ام می‌کند. او از همان اول گفته بود همه مسئولیت این ازدواج با خودم است. از طرف دیگر نمی‌توانستم در خانه چنین مردی بمانم. بالاخره دل را به دریا زدم و یک روز به کانون اصلاح و تربیت رفتم. به داخل راهم ندادند، من اسم مددکار سابقم را گفتم و توضیح دادم به کمک او احتیاج دارم. بالاخره خود آن خانم هماهنگ کرد و من توانستم با وی صحبت کنم و راهنمایی بگیرم. قرار شد با شوهرم پیش مشاور خانواده برویم و من فرصت دوباره‌ای به او بدهم.»

این کار نتوانست مشکلات را برطرف کند و در نهایت کار این زوج به دادگاه خانواده کشید. رویا توضیح می‌دهد: «رفتارهای شوهرم روز به روز بدتر می‌شد تا این‌که به توصیه مددکارم با پدر و مادرم حرف زدم و گفتم درست است که با اصرار خودم شوهر کردم، اما حالا پشیمان هستم. اولش جنجال راه افتاد، اما کم‌کم پدرم نرم شد و برای طلاق کمکم کرد. من مهریه‌ام را بخشیدم و از آن زندگی مشترک بیرون آمدم.»رویا می‌گوید بشدت دچار افسردگی شده بود و احساس می‌کرد زندگی برایش معنی ندارد: «شش ماه از طلاقم گذشته بود که یک روز برادر کوچکم گفت اگر بخواهم می‌تواند برایم کاری پیدا کند. او دوستی داشت که پدرش متخصص اطفال بود و چون منشی‌اش از آنجا رفته بود به منشی نیاز داشت. وقتی موافقت کردم خود برادرم با پدرم حرف زد و رضایت او را هم گرفت.»

زندگی رویا بعد از آن نظم و آرامش یافت و ادامه می‌دهد که «تا پنج سال قبل در همان مطب بودم، اما آقای دکتر فوت شد و من هم بیکار شدم. مرگ او خیلی ناراحتم کرد. مرد خوبی بود و همیشه کمکم می‌کرد و سعی می‌کرد رفتار خوبی با من داشته باشد. بعد از آن مدتی بیکار بودم تا این‌که به مطب پزشک دیگری رفتم و هنوز هم همانجا هستم. این دکتر را از قبل می‌شناختم خیلی به مطب قبلی‌ سر می‌زد و مرا کاملا می‌شناخت. هنوز هم پیش او کار می‌کنم و از وضع‌ام راضی هستم.»رویا این روزها در حال تدارک دیدن جشن عروسی است. او می‌گوید: «با نامزدم رضا در مطب آشنا شدم. او در طبقه پایین محل کار من در یک شرکت کار می‌کند. ماجرای خواستگاری‌اش به یک سال قبل برمی‌گردد من آن موقع جواب رد دادم. دلیلش هم گذشته تلخی بود که داشتم و هنوز نتوانسته‌ام از آن فرار کنم، اما خواستگاری دو بار دیگر تکرار شد و رضا گفت هر شرطی که داشته باشم قبول می‌کند من هم توضیح دادم موضوع شرط و شروط نیست و مشکلات دیگری وجود دارد اول نمی‌خواستم درباره گذشته‌‌ام حرف بزنم، اما نمی‌دانم چه شد که یکدفعه گریه‌ام گرفت و همه داستان زندگی‌ام و ماجرای آن عشق نحس را تعریف کردم. آن روز رضا رفت و تا یک هفته خبری از او نشد. حقیقتش خیلی ناراحت شده بودم و احساس سرخوردگی می‌کردم اصلا حال و حوصله کارکردن نداشتم، اما با هیچ‌کس درد دل نکردم تا این‌ که رضا بعد از یک هفته سراغم آمد و دوباره خواستگاری کرد. من این دفعه ناخودآگاه از دیدن او آنقدر خوشحال شده بودم که احساس می‌کردم روی ابرها هستم. همان موقع هم بله را دادم البته گفتم پدر و مادرم هم باید موافقت کنند. شکر خدا آنها هیچ مشکلی نداشتند و کارها روی روال پیش رفت و ما بزودی عروسی می‌کنیم.»

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها