در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
سعید در شهرستانی کوچک در جنوب کشور زندگی میکرد. او به امید رسیدن به زندگی بهتر راهی تهران شد، اما برنامههایش درست از آب درنیامد و شکست سختی خورد. او میگوید: «ما سه برادر و یک خواهر هستیم. پدرم در یک مرغداری کار میکرد. یکی از برادرهایم پیش او رفت. یکی دیگر به کشوری عربی رفت و من هم به تهران آمدم.»
سعید توضیح میدهد: «تا اول دبیرستان بیشتردرس نخواندم و فکر میکردم از آن بیشتر بهدردم نمیخورد. در خانوادهام همه این نظر را داشتند و حتی دو برادرم هم ترک تحصیل کرده بودند. من تا موقع سربازی در شهر خودمان ماندم و سرم را به کارهای معمولی گرم کردم. مدتی هم پیش شوهرخواهرم که ماهیگیر بود رفتم.»
وضع زندگی سعید به همین منوال ادامه داشت تا اینکه او راهی خدمت سربازی شد و در همان دوران با مشورت همخدمتیهایش به این نتیجه رسید که زندگی در تهران برای او فرصتهای زیادی را بوجود میآورد. متهم میگوید: «طوری حرف میزدند که به قول معروف انگار در خیابانهای تهران پول ریخته است و منتظر هستند تا من بروم و جمعشان کنم. اتفاقا وقتی به تهران آمدم اوضاع خوب پیش رفت و در یک ساختمان نیمهساز سرایدار شدم. لازم نبود کاری بکنم، از طرفی جای خواب داشتم و حقوقی هم میگرفتم و به نسبت خوب بود. بعد از آن ساختمان در یک ساختمان اداری سرایدار شدم، اما یک بار از آنجا دزدی شد و همه کاسه کوزهها را سر من شکستند و اخراجم کردند، حتی حقوق ماه آخرم را ندادند.»
سعید بعد از آن نتوانست شغل ثابتی پیدا کند و به گفته خودش هر از گاهی کار موقتی گیر میآورد. او داستان زندگیاش را اینطور ادامه میدهد: «با پسانداز کمی که داشتم اتاقی را برای خودم اجاره کردم، چون دیگر جای خوابیدن نداشتم.
بعد از آن به هر دری که زدم به رویم باز نشد و انگار طلسم شده بودم. کارم گره خورده بود. از طرفی نمیخواستم به شهر خودمان برگردم چون میدانستم آنجا هم خبری نیست.»
سعید در همین ایام به سمت موادمخدر رفت. او میگوید: «اصلا نفهمیدم چه شد که سراغ مواد رفتم. از بچگی دیده بودم پدرم هر از گاهی تریاک میکشد برای همین وحشتی از مواد نداشتم. اولینبار وقتی یک هفته سر کار ساختمانی بودم، پسری که با من کار میکرد تعارف کرد و من هم حشیش کشیدم.
بعد از آن خودم این راه را ادامه دادم و هر روز اوضاعم بدتر میشد تا اینکه یکبار دستگیرم کردند، البته خیلی زود با شلاق خوردن آزاد شدم.»
مرد زندانی بعد از آزادی باز هم به اعتیادش ادامه داد. او توضیح میدهد: «در یک ساندویچی در اسلامشهر کار پیدا کردم.
اتفاقا صاحب مغازه هم معتاد بود و همین باعث شد اعتیادم بیشتر شود. او بعد از مدتی مغازه را بست و من بیکار شدم. دیگر چارهای جز خردهفروشی مواد برایم نماند.
اینطوری هم مصرف خودم را فراهم میکردم هم پولی ته جیبم میماند. اصلا متوجه نبودم چه بر سر خودم آوردم. شاید حالا هم همه چیز را درست متوجه نشده باشم، ولی میدانم کارم خراب است، خیلی خراب.»
متهم حرفهایش را اینطور به پایان میرساند: «این بار هم بهخاطر مواد دستگیر شدم، اما میدانم زود آزاد نمیشوم. یکی به من گفته مقدار موادی که همراهم بوده برایم حداقل سه سال آب میخورد. فعلا بلاتکلیف هستم و باید منتظر بمانم تا ببینم کی حکمم میآید. من واقعا نمیخواستم به این روز بیفتم، اما نفهمیدم چه شد که این بلا سرم آمد.»
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد